لیکن هر چند بسیاری از مردم آن را دور و خارج از علائق معمولی و ورای فهم می پندارند، تقریباً همه ما آراء و افکاری فلسفی داریم، خواه نسبت به آنها آگاه باشیم یا نباشیم . عجب است که اگر چه برای اغلب مردم مفهوم فلسفه مبهم است این کلمه در گفتگوی ایشان فراوان به کار میرود.
استعمالات عامه:
کلمة فلسفه مأخوذ از اصطلاحی یونانی است به معنای (دوستداری حکمت)؛ اما در استعمال جاری مردم به معنای مختلف به کار می رود. گاهی منظور از فلسفه نوعی طرز تفکر درجهت فهالیت های معین است، مانند وقتی که کسی می گوید (من فلسفه شما را دربارة شغل و کار نمی پسندم) یا (من به اورأی می دهم زیرا با فلسفه او راجع به حکومت موافقم) هم چنین، وقتی می گوئیم این مطلبی است (فلسفی) ، مقصود ما نظری است کلی و دور اندیش دربارة پاره ای از مسائل ، و یا وقتی می گوئیم به بعضی از پیش آمدها باید با دید فلسفی نگاه کرد، منظور ما این است که نباید نسبت به حوادث آنی زیاده نگران و در بند وضع کنونی بود ، بلکه به جای آن باید کوشید این امور را از لحاظ کلی و با نظری وسیعتر دید، چنانکه وقتی شخصی مأیوس است، مانند هنگامی که بعد از حرکت ترن به ایستگاه رسیده، به او گوشزد می کنیم که بایستی بیشتر (فیلسوفانه) بیندیشد. گاهی نیز فلسفه به عنوان تعیین قدر واعتبار و شرح و تفسیر آنچه در زندگی مهم یا پر معنی است تلقی می شود، چنانکه این قول پاسکال را که (تمام فضیلت ما در فکر ما است ، بکوشیم تا خوب فکر کنیم) می توان فلسفه و ارزش یا بی آنچه در زندگی برای شخص مهم است در نظر گرفت.
تصورات عامه:
بطور کلی با اینکه کلمات ( فلسفه) و(فلسفی)در سخن عادی به معانی بسیار مختلف به کار می رود، تمایل عامه بر این است که فلسفه به عنوان یک سلسله افکار فوق العاده پیچیده تلقی شود. ما غالباً تصور می کنیم ک فیلسوف کسی است که می نشیند و به مسائلی که دارای معنی و اهمیت اساسی در حیات انسانی است می اندیشد و حال آنکه بقیة مردم وقت یا نیروی خود رافقط صرف زیستن (زنده ماندن) می کنند. علاوه بر چنین تصوری از فیلسوف و کار و کوشش او، تصوری دیگر از وی اینست که فیلسوف شخصی است که سرانجام مسئول طرح دید کلی و تعیین ارزش های متعالی و آرمانی (ایدئال ها) در جامعه و فرهنگ های معین است. مثلاً می گویند متفکرانی مانند کارل مارکس و فردریک انگلس کسانی هستند که دیدگاه حزب کمونیست را طرح کرده اند، در حالی که دیگران ، هم چون تامس جفرسن و جان لاک و جان استوارت میل نظریاتی را که در جوامع دموکراتیک شایع و مستولی است توسعه داده و پرورانیده اند.
کارمهم فلسفی:
صرف نظر از این تصورات گوناگون دربارة سهم و اثر فیلسوف، و علی رغم اینکه ممکن است فعالیت های او از علائق عاجل و مستقیم ما دور به نظر آید، فیلسوف همواره به ملاحظة مسائل و مشکلاتی می پردازد که خواه به نحو مستقیم یا به طور غیر مستقیم برای همة ما دارای اهمیت است. فیلسوف با مطالعه انتقادی دقیق، می کوشد تا آگاهی و عقاید ما را دربارة جهان به طور کلی،و عالم امور انسانی، ارزش یابی کند، با این پژوهش و تحقیق، فیلسوف سعی می کند تصویری کلی و منظم و منطقی دربارة همة آنچه می دانیم و می اندیشیم ، پیدا و طرح نماید، درک و فهم این نوع افکار کلی، طرح جامعی فراهم می کند که شخص معمولی می تواند تصور خود را نسبت به آن بسنجد، ومعنی واهمیت آنها را دریابد. بواسطة چنین مطالعه و بررسی و تعیین قدروارزش، ممکن است بهتر بتوانیم تمایلات و آرمانها وایدئال های خود راتشخیص دهم، و به علاوه بهتر بفهمیم که چرا اینها را قبول و انتخاب می کنیم، وآیا اصلاًبایستی آنها را انتخاب و اختیار کنیم یا نه.
از همان آغاز فلسفه دریونان باستان، یعنی از 2500 سال پیش ، عقیدة راسخ متفکرانی که به این نوع پژوهشها و تتبّعات سرگرم بودند، این بود که نظریاتی را که دربارة خود قبول می کنیم باید مورد مداقه قرار دهیم تا ببنیم آیا عقلاً پذیرفتنی است یا نه. همه ما عقاید و معلوماتی دربارة جهان و انسان حاصل کرده ایم؛ لیکن فقط معدودی از ما تأمًل و امعان نظر کرده ایم که آیا این عقاید و معلومات قابل اعتماد و معتبر است یا نه.
ما معمولاً مایلیم که بدون بحث و چون و چرا اکتشافات علمی و بعضی عقاید جاری و متداول و افکارو آراء گوناگون را که مبتنی بر تجارب شخصی خود ماست بپذیریم. اما فیلسوف اصرار دارد که این همه را در معرض مطالعه وبررسی انتقادی دقیق قرار دهد تا دریابد که آیا این نظریات و آراء و عقاید مبتنی بردلیل و مدرک کافی است یا نه، و آیا یک شخص منصف می تواند با دلیل و منطق آنها را موجه بداند و تصدیق کند یا نه.
روش سقراطی:
سقراط در محاکمة خود در 399 ق. م. چنین اظهار عقیده کرد که دلیل توجه و اعتنای وی به فلسفه این بوده است که (زندگی بی تحقیق وبدون مطالعه زندگی نیست وارزش ندارد) . وی دریافت که تقریباً همة معاصران او زندگانی خود را در نیل به هدفها واغراض گونا گون، مانند شهرت و ثروت ولذت، صرف می کنند بدون آنکه هرگز از خود بپرسندکه آیا این امور مهم و قابل اعتنا است یا نه . وچون چنین سؤالی طرح نمی کردند و در جستجوی جدی برای یافتن جواب بر نمی آمدند نمی توانستند بدانند که درست عمل می کنند یا نه، و سراسر حیات آنان در طلب مقاصد و اغراض بی فایده یا حتی مضر تلف می شد.