مقدمه:
رابطه میان جامعه و فرهنگ همواره مورد توجه اندیشمندان و اصحاب علم و فرهنگ بوده است از یک سو انسان شناسان با رویکردی انسان محورانه فرهنگ را بر جامعه و قواعد حاکم بر آن اولویت می دهند و از سوی دیگر جامعه شناسان با رویکردی مبتنی بر «من اجتماع» قواعد اجتماعی را بر فرهنگ افراد حاکم می دانند اما رالف لینتون فرهنگ و جامعه را در ارتباطی مستمر معرفی می کند:« در بیان ارتباط بین فرهنگ و جامعه مىتوان گفت که فرهنگ مظهر کلیه تجارب گذشته است که جامعه در طول عمر خود بهدست آورده است.» [1]
آنچه در این میان حائز اهمیت خواهد بود آن است که چه در نظر انسان شناسانه و چه در دیدگاه جامعه شناختی فرهنگ یکی از مهمترین عوامل و یا عواقب مسائل اجتماعی می باشد. لذا توجه به این مهم، نقشی کلیدی و سرنوشت سازی، در برنامه ریزی های اجتماعی دارد به همین خاطر مسأله فرهنگ در هر ملتی مورد عنایت و توجهی ویژه از طرف حامیان و مخالفان بوده است. به عبارتی دیگر: « فرهنگی که مردم شناس از آن سخن می گوید با فرهنگی که مد نظر فیلسوف یا هنرمند است و فرهنگی که دستگاه های اداری برای آن برنامه ریزی می کنند، به ظاهر فرق بسیار دارد و هدف هر یک از آنها، نمایاندن جنبه خاصی از زندگی اجتماعی انسان است و هر یک در قبولاندن تعریف خود از فرهنگ، می کوشد و تمایل به قبول تعریف دیگری ندارد. به نظر مردم شناس، جامعه انسانی بدون فرهنگ وجود ندارد و انسان بودن مترادف فرهنگ داشتن است. در حالی که فیلسوف رسیدن به حد عالی از پرورش روانی را دارا بودن فرهنگ می داند و دستگاه های اداری، توسعه آنچه را که قابل عرضه باشد فرهنگ می خوانند[2]
پدیده تورم فرهنگی؛همسو با تهاجم فرهنگی مانعی در اثر بخشی فعالیت های فرهنگی