عقب ماندگی ذهنی بیماری نیست؛ بلکه حاصل یک فرایند بیمارگونه در مغز و با محدودیت در کارکرد هوشی و انطباقی است. علت عقب ماندگی ذهنی غالبا نامشخص میماند و پیامدهای آن در مشکلات بیمار در کارکرد هوشی و مهارتهای زندگی تظاهر میکند.
در میانه دهه 1800 بسیاری از کودکان مبتلا به عقب ماندگی ذهنی به مؤسسات شبانهروزی و بر اساس این باور که اگر این کودکان آموزش جدیدتری دریافت کنند، خواهند توانست به خانوادههای خود باز گردند و در جامعه در سطحی بالاتر فعالیت نمایند، سپرده شدند. این مؤسسات شبانهروزی ویژه کودکان مبتلا به عقب ماندگی در اواسط دهه 1900 به اوج خود رسید. آگاهی مردم از شرایط پرازدحام، غیربهداشتی و در مواردی توام با سوء رفتار مؤسسات به طلوع نهضت مؤسسهزدایی منجر گردید. از اواخر دهه 1960، کودکان معدودی به مؤسسات شبانه روزی سپرده شدهاند و مفهوم وارد کردن در محیط مدارس و بهنجارسازی در موقعیتهای زندگی بین گروههای طرفدار و اکثر مردم بارزتر شده است.
پس از تصویب قانون عمومی 142-94 (قانون آموزش برای همه) در 1975، سیستم مدارس عمومی موظف شدهاند که خدمات آموزشی مناسب برای کودکان مبتلا به ناتوانی فراهم کنند. این قانون در سال 1990 تعدیل و گسترده شد. در حال حاضر پیش بینی آموزش عمومی برای همه کودکان از جمله کودکان مبتلا به ناتوانی از نظر قانون الزامی است و باید در محیطی با کمترین میزان محدودیت ارایه شود.
علاوه بر سیستم آموزشی، سیستمهای زیادی برای حمایت از کودکان مبتلا به عقب ماندگی ذهنی بوجود آمدهاند در بین آنها انجمن کودکان استثنایی و انجمن ملی برای شهروندان عقب مانده مشهورترند. شاخصترین سازمان حمایتی در این زمینه انجمن آمریکایی عقب ماندگی ذهنی است که در آموزش عموم مردم در مورد عقب ماندگی ذهنی و نیز حمایت از پژوهش و تصویب قوانین در ارتباط با عقب ماندگی ذهنی بسیار مؤثر بوده است (کاپلان سادوک،1993 به نقل از پورافکاری،1382ص339).
افزایش علاقه به قرار دادن کودکان استثنایی در کنار کودکان عادی در طول سه دهه گذشته نمایانگر این احساس در جامعه است که همه افراد جدای از شرایط ویژهای که دارند باید فرصتها و مجالهایی را جهت شکوفا ساختن هر چه بیشتر تواناییهای خود در اختیار داشته باشند (کرک و کالاگر[1]، 1993 به نقل از کجباف، 1377).
والدینی که باید با مشکلات یک کودک مبتلا به معلولیت شدید مقابله کنند، با دو بحران مواجه میباشند: اولین، بحران مرگ سمبولیک کودک است که برایشان اتفاق افتاده است. والدینی که در انتظار تولد کودکی میباشند، به صورت اجتنابناپذیر درباره کودکی که هنوز متولد نشده است، فکر میکنند. آنها هدفهایی نظیر موفقیتها، تحصیلات و امنیت مالی برای کودک خود در نظر میگیرند. اینگونه والدین پس از مرگ سمبولیک کودک، از بر باد رفتن آرزوها و رؤیاهایشان دچار رنج میشوند. بحران دوم که در واقع با بحران اول متفاوت است، مسأله مراقبتهای روزانه از کودک استثنایی میباشد. این اندیشه که کودک فرایند طبیعی رشد را طی نخواهد کرد و نخواهد توانست به بزرگسالی مستقل تبدیل شود، بر دوش والدین سنگینی میکند بنابراین برخی از خانوادهها قادرند خود را با مشکل داشتن کودکی که دچار عقب ماندگی است تطبیق دهند در حالی که دیگران دچار آشفتگی میشوند (کرک و کالاگر، 1993 به نقل از کجباف، 1377).
مفهوم عقب ماندگی ذهنی از دیدگاه متحولی پیاژه
حرکتی که در تشخیص عقب ماندگی ذهنی از حدود سال 1940 آغاز شده و همچنان ادامه دارد، براساس نظریة متحولی پیاژه و همکار برجستة او اینهلدر است که با تحقیقات و پژوهشهای مستمر، پیشرفتهای قابل ملاحظهای داشته است. در این نظریه دو مفهوم اساس کار قرار گرفته: تثبیت و چسبندگی.
وقتی که وضع عقلی یک کودک عقب مانده را به کمک آزمونهای عملیاتی تعیین میکنیم نشان داده میشود که این کودک، بی چون و چرا در مرحلهای از تحول، تثبیت شده است به دلیل اینکه تستهای غیر عملیاتی زیربنای تحولی و مرحلهای ندارند، این واقعیت را نشان میدهند. بر پایه استفاده از الگوی تحولی در تشخیص عقب ماندگی ذهنی که نخستین بار توسط همکار برجستة پیاژه، اینهلدر تحقق پذیرفت تحول روانی در عقب مانده ذهنی عمیق در پایان دورة حسی ـ حرکتی، عقب ماندگان ذهنی شدید و نیمه شدید در دورة پیش عملیاتی و عقب ماندگان خفیف در دورة عملیات عینی متوقف میشود (رابینسون ورابینسون، 1975 به نقل از کجباف، 1377).
تعریف عقب ماندگی ذهنی
مهمترین مشخصة عقب ماندگی ذهنی، کارکرد ذهنی عمدتاً پایینتر از متوسط است که با محدودیتهای مهم در کارکرد انطباقی در حداقل دو مورد از مهارتهای سازشی زیر همراه است:
مراقبت از خود، زندگی خانوادگی، مهارتهای اجتماعی و میان فردی، بهره برداری از منابع اجتماعی، خودگردانی، مهارتهای کارکردی تحصیلی، کار، اوقات فراغت، بهداشت و ایمنی.
سن شروع اختلال باید پیش از هجده سالگی باشد.
همچنین سبب شناسی عقب ماندگی ذهنی بسیار متفاوت است و میتوان آن را به عنوان برآیند عمومی و نهایی فرایندهای آسیب شناختی تلقی کرد که کارکرد دستگاه اعصاب مرکزی را تحت تأثیر قرار میدهند.
کارکرد ذهنی به کمک هوشبهر[2] تعیین میشود که به وسیله اجرای یک یا بیش از یک آزمون هوش فردی استاندارد شده سنجیده میشود (مثل مقیاسهای تجدید نظر شده هوشی وکسلر برای کودکان، آزمون استنفورد ـ بینه و مجموعه آزمون کافمن برای کودکان).
هوشبهر حدود 70 یا کمتر از آن را که به طور تقریب دو انحراف معیار پایینتر از میانگین است به عنوان کارکرد ذهنیای محسوب میشود که به طور معنا داری پایینتر از متوسط است. باید توجه داشت که در سنجش هوشبهر حدود 5 نمره خطای اندازه گیری وجود دارد، هر چند این میزان ممکن است از یک آزمون به آزمون دیگر تفاوت داشته باشد (مثلاً 70 از هوشبهر وکسلر را به عنوان دامنه بین 65 تا 75 محسوب میکنند).
بنابراین در مورد افراد باهوشبهر بین 70 و 75 که دارای کاستیهای چشمگیر در رفتار انطباقی هستند امکان تشخیص عقب ماندگی ذهنی برای او مطرح نمیشود. در انتخاب ابزار مورد نیاز برای سنجش و نیز در تفسیر نتایج باید عواملی را که ممکن است باعث محدودیت عملکرد در آزمون شوند، مورد توجه قرار دهیم (مانند زمینه اجتماعی، فرهنگی فرد، زبان بومی و معلولیتهای حسی و حرکتی و ارتباطی). هرگاه در نمرههای خرده آزمون یا آزمونهای فرعی آزمونی، پراکندگی معنی دار وجود داشته باشد. نیمرخ تواناییها و ضعفهای او در مقایسه باهوشبهر کلی که با محاسبات ریاضی به دست آمده است، تواناییهای یادگیری وی را با دقت بیشتری نشان خواهد داد.
هنگامی که بین نمرههای کلامی و عملی ناهمخوانی چشمگیری وجود داشته باشد، میانگینگیری برای به دست آوردن یک نمره کلی گمراه کننده است. در افراد عقبمانده ذهنی معمولاً اختلالهایی که در کارکرد انطباقی وجود دارد در مقایسه با پایین بودن نمره هوشبهر، نشانة مهمتری به شمار میرود.
کارکرد انطباقی به این معنا است که افراد تا چه اندازه به معیارهای استقلال شخصی که مقتضای گروه سنی خاص، زمینه اجتماعی، فرهنگی و محیط اجتماعی خاص از آنان انتظار میرود دست یابند. کارکرد انطباقی تحت تأثیر عوامل گوناگون قرار میگیرد و مانند تحصیلات، انگیزش، ویژگیهای شخصیت، فرصتهای اجتماعی و شغلی و اختلالهای روانی و بیماریهای جسمانی که ممکن است با عقبماندگی ذهنی همراه باشند.
در مقایسه با هوشبهر که معمولاً بیشر به عنوان یک ویژگی ثابت باقی میماند احتمال بهبود مشکلات انطباقی به کمک اقدامات ترمیمی بیشتر است. گردآوری شواهد برای اختلالهای کارکرد انطباقی از یک و یا بیش از یک منبع مستقل قابل اعتماد، میتواند مفید واقع شود (مانند ارزیابی معلم و سوابق آموزشی و طبی و سوابق مربوط به رشد) همچنین برای اندازه گیری کارکرد یا رفتار انطباقی چندین مقیاس طراحی شده است (مانند مقیاسهای رفتار انطباقی). این مقیاس معمولاً یک نمره برش [3]به دست میدهد که ترکیبی از عملکردها در تعدادی از حیطههای [4]مهارت انطباقی است. باید توجه داشت که در بعضی از این آزمونها برای حیطههای خاص نمره جداگانهای وجود ندارد و ممکن است نمرههای این حیطههای خاص از لحاظ پایایی دارای تفاوت چشمگیری باشند. در اینجا نیز مانند بخش کارکرد ذهنی باید به مناسب بودن آزمون مورد استفاده با زمینة اجتماعی، فرهنگی، تحصیلات، معلولیتها، انگیزش و همکاری شخص توجه داشت (انجمن روانپزشکی آمریکا، 1994ترجمه نیکخو، 1373ص108-107).
نظریه های روانشناسی عقب ماندگی ذهنی + پیشینه تجربی + Doc