دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 8
وضع عمومى ایران مقارن ظهور اسلام
کتاب: فروغ ابدیت، ج 2، ص 99
نویسنده: جعفر سبحانى
براى بدست آوردن ارزش نهضتى که پیامبر اسلام(ص) بنیانگذار آن بود، لازم است و لو در حد اجمال با اوضاع دو محیط آشنا شویم:
1- محیطى که اسلام در آنجا پیدا شد و رشد و نمو کرد.
2- محیط بیرون از جهان اسلام.
در رابطه با محیط دوم، تاریخ ایران و روم را به عنوان درخشانترین نقاط آنروز عالم به ما معرفى مىکند و ما در این قسمت پیرامون ایران به بحث مىپردازیم و بحث راجع به اوضاع روم و شبه جزیره عربستان را در عناوین دیگر پىمىگیریم.
ظهور اسلام و بعثت پیامبر اکرم«ص»،(611 میلادى)،با دوران پادشاهى خسرو پرویز(628-590 م)مصادف بود و در زمان خسرو پرویز،پیامبر اسلام«ص»از مکه به مدینه هجرت فرمود(روز آدینه 16 ژوئیه 622)و این واقعه،مبدء تاریخ مسلمانان گردید.
در این ایام،دو دولتبزرگ و نیرومند(روم شرقى و ایران ساسانى)،بر قسمت اعظم دنیاى متمدن آن روز حکمرانى داشتند.از دیر باز براى تسلط و حکمرانى جهان،با یکدیگر در جنگ و ستیز بودند. (1)
جنگهاى ممتد ایرانیان با رومیان،از دوران سلطنت انوشیروان(589-531 م)آغاز شد، و تا زمان خسرو پرویز ادامه داشت و مدت بیست و چهار سال به طول انجامید.
خسارات سنگین و مخارج هنگفتى که ایران و روم،در این جنگها متحمل شده بودند،هر دو دولت را از کار انداخت،و جز شبحى از این دو قدرت نیرومند باقى نمانده بود.
براى اینکه اوضاع ایران را از جهات مختلف بخوبى مورد بررسى قرار دهیم،لازم است وضع حکومتها را از پایان سلطنت انوشیروان،تا آغاز ورود مسلمانان به اختصار مورد مطالعه قرار دهیم:
تجمل پرستى در دوران ساسانیان
پادشاهان ساسانى،عموما تجمل پرست و پرتشریفات بودند.دربار پرطمطراق ساسانى و زرق و برق آن،چشمها را خیره مىساخت.
در عهد ساسانیان،ایرانیان پرچمى داشتند به نام«درفش کاویانى»،که معمولا در میدان جنگ برافراشته مىشد و یا در جشنهاى پرتشریفات ساسانیان،بر فراز کاخ آنها نصب مىگردید،و این پرچم با جواهرات بسیار گرانبها تزیین شده بود.به قول یکى از نویسندگان:«جواهرات و اشیاء گرانبهاى این پرچم بىهمتا را به 1200000 درهم یا(30000 پوند)تخمین کردهاند» (2) .
در کاخهاى افسانهاى ساسانیان،از بس جواهرات و اشیاء نفیس و قیمتى،و نقشهها و تصویرهاى حیرت انگیز فراهم گردیده بود که دیده بینندگان را خیره مىکرد.اگر بخواهیم غرائب و عجائب این کاخها را بدانیم،کافى است فقط نظر خود را به یک قالى سپید و بزرگى بیاندازیم که در تالار یکى از کاخها انداخته بودند،به نام«بهارستان کسرى».«این قالى را زمامداران ساسانى،براى این تهیه کرده بودند که موقع عیش و عشرت سر حال باشند و همیشه مناظر زیبا و فرح انگیز فصل را تماشا کنند» (3) .
به طورى که مىنویسند:«این قالى،داراى یکصد و پنجاه ذراع طول،و هفتاد ذراع عرض،و تمام تار و پود آن زربفت و جواهر نشان بود». (4)
در میان پادشاهان ساسانى،خسروپرویز بیش از همه به تجملات علاقمند بود.شمار زنان و کنیزان و خوانندگان و نوازندگان حرمسراى او به چندین هزار تن بالغ مىشد.
حمزه اصفهانى،در کتاب«سنى ملوک الارض»،تجملات خسرو پرویز رابدینگونه شرح داده است:
«خسرو پرویز سه هزار زن داشت،و دوازده هزار کنیزک ساز زن و بازیگر،و شش هزار مرد پاسبان او بودند،8500 اسب مخصوص سوارى او بود،960 فیل،12000 استر مخصوص بردن بنه و هزار شتر داشت» (5) .
سپس«طبرى»اضافه مىکند:«این پادشاه بیش از هر کس به جواهرات و ظروف و اوانى گرانبها و امثال آن علاقه داشت» (6) .
وضع اجتماعى ایران
وضع اجتماعى ایران در زمان ساسانیان،به هیچ وجه بهتر از وضع سیاست و دربار نبود.حکومت طبقاتى که از دیر زمان در ایران وجود داشت،در عهد ساسانیان به شدیدترین وجهى درآمده بود.
طبقات اشراف و روحانیان،کاملا از طبقههاى دیگر ممتاز بودند.تمامى پستها و شغلهاى حساس اجتماعى مخصوص آنان بود.پیشهوران و دهقانان از تمام مزایاى حقوقى اجتماعى محروم بودند.به جز پرداخت مالیات و شرکت در جنگها وظیفه دیگرى نداشتند.
«نفیسى»،در بارهى امتیازات«طبقاتى ساسانى»مىنگارد:
«...چیزى که بیش از همه در میان مردم ایران«نفاق»افکنده بود،«امتیازات طبقاتى»بسیار خشنى بود که ساسانیان در ایران برقرار کرده بودند.و ریشه آن در تمدنهاى پیشین بوده،اما در دورهى ساسانى،بر سخت گیرى افزوده بودند».
در درجه اول،هفتخانوادهى اشراف،و پس از ایشان،طبقات پنجگانه،امتیازاتى داشتند.و«عامهى مردم»از آن محروم بودند.تقریبا«مالکیت»،انحصار به آن هفتخانواده داشت.ایران ساسانى...در حدود«صد و چهل میلیونجمعیت»داشته است،اگر شماره افراد هر یک از هفتخاندان را،صد هزار تن بگیریم،شماره مجموع آنها،به«هفت صد هزار»مىرسد.و اگر فرض کنیم که مرزبانان و مالکان که ایشان نیز تا اندازهاى از حق مالکیتبهرهمند بودهاند،نیز هفتصد هزار بگیریم،تقریبا از این صد و چهل میلیون،«یک میلیون و نیم»حق مالکیت داشته و«دیگران همه»از این حق طبیعى خداداد«محروم بودهاند». (7)
پیشهوران و کشاورزان که از تمام مزایاى حقوقى محروم بودند ولى بار سنگین مخارج اعیان و اشراف را بر دوش داشتند،در حفظ این اوضاع سودى گمان نمىبردند.لذا بسیارى از کشاورزان و طبقات پست و پائین اجتماع،کارهاى خود را ترک کرده و براى فرار از مالیاتهاى کمرشکن،به دیرها پناهنده مىشدند. (8)
مؤلف کتاب«ایران در زمان ساسانیان»،پس از آنکه از بدبختى کشاورزان و کارگران ایران مىنویسد:سپس از قول یکى از مورخان غرب به نام«امیان مارسیلینوس»،چنین نقل مىکند:کشاورزان و کارگران ایران در زمان ساسانیان در نهایت ذلت و خوارى و بدبختى بسر مىبردند.در موقع جنگ،پیاده از عقب لشکر حرکت مىکردند.طورى آنان را خوار و بىارزش مىشمردند که گویا بردگى براى آنان براى همیشه نوشته شده است و هیچ اجر و مزد در مقابل کار خود دریافت نمىکردند. (9)
در امپراطورى ساسانى،تنها اقلیتى کمتر از یک و نیم درصد از جمعیت،صاحب همه چیز بودهاند ولى بالغ بر نود و هشت درصد مردم ایران،همانند بردگان حق حیات نداشتند.
حق تحصیل ویژه طبقات ممتاز بود
در دوره ساسانیان،تنها اطفال توانگران و خاندان جاه و نعمت،حق تحصیل علم داشتند.توده و طبقات متوسط از دانش و کسب فضیلت محروم بودند.
این عیب بزرگ در فرهنگ ایران باستان،به قدرى واضح و روشن است که حتى«خداینامه پردازان»و«شاهنامه نویسان»،با اینکه هدف آنها حماسه سرائى است،به آن نیز تصریح کردهاند.
«فردوسى»،حماسه سراى معروف ایران،در«شاهنامه»داستانى آورده است که بهترین شاهد این مطلب است.این داستان در زمان انوشیروان اتفاق افتاده،یعنى درست در زمانى که امپراطورى ساسانى،دوران طلائى خود را مىگذرانده است.و این داستان نشان مىدهد که در دوره او نیز اکثریت قریب به اتفاق مردم،حق تحصیل نداشتند و حتى انوشیروان دانش دوست،هم حاضر نبود به طبقات دیگر مردم،حق تحصیل علم بدهد.
«فردوسى»مىگوید:کفشگرى حاضر شد براى مصارف جنگ ایران و روم،گنجسیم و زر نثار کند،با آنکه در آن زمان انوشیروان به کمک مالى احتیاج بیشترى داشت،زیرا حدود سیصد هزار سپاهى ایران،دچار کمبود غذا و اسلحه بودند،داد و فغان از لشکریان برمىخیزد،جریان را به خود شاه مىرسانند.انوشیروان،از این وضع،پریشان خاطر مىگردد و بر فرجام خویش بیمناک مىشود.بلافاصله«بزرگمهر»،وزیر اندیشمند خود را براى چارهجوئى فرا مىخواند و دستور مىدهد هم اکنون باید به سوى مازندران رود و هزینه جنگ را فراهم کند.ولى«بزرگمهر»مىگوید:خطر،نزدیک است،باید فورى چاره کرد. آنگاه بزرگمهر،قرضهى ملى پیشنهاد مىکند،انوشیروان پیشنهاد او را مىپسندد و دستور مىدهد هر چه فورى اقدام شود.بزرگمهر به نزدیکترین شهرها و قصبات مامور مىفرستد و جریان را با توانگران آن محل در میان مىگذارد.
کفشگرى حاضر مىشود تمام هزینه جنگ را بپردازد.فقط توقعى که دارداینست که به یگانه پسر او که مشتاق تحصیل است،اجازه تحصیل داده بشود.بزرگمهر درخواست او را نسبتبه عطاى او کوچک مىشمارد،به پیشگاه خسرو مىشتابد و آرزوى پیر کفشگر را به شاه مىرساند.انوشیروان خشمگین مىشود و به وزیر خود بزرگمهر پرخاش مىکند و مىگوید:این چه تقاضائى است که تو مىکنى؟و این کار مصلحت نیست،زیرا با خروج او از طبقهبندى،سنت طبقات مملکتبر هم مىخورد و زیان آن بیش از ارزش این سیم و زرى است که او مىدهد.
سپس فردوسى،از زبان انوشیروان،به تشریح«فلسفه ماکیاولى»او مىپردازد:
چو بازارگان بچه گردد دبیر هنرمند و با دانش و یادگیر
چو فرزند ما بر نشیند،به تخت دبیرى ببایدش،پیروز بخت
هنر یابد ار مرد موزه فروش سپارد بدو چشم بینا و گوش
بدستخردمند مرد نژاد نماند جز از حسرت و سرد باد...
بدین ترتیب،به فرمان«خسرو دادگر!!»،درمهاى مرد کفشگر را پس مىفرستند.«کفشگر بىچاره»،افسرده خاطر مىگردد و شبانگاه،دست تظلم وزارى که عادت مظلومان است، از این همه ستمکارى و حق کشى،بر درگاه داور بىپناهان بلند مىکند و زنگ عدل الهى را به صدا در مىآورد.
...فرستاده برگشت و شد با درم دل کفشگر زان درم،پر زغم
شب آمد،غمى شد ز گفتار شاه خروش جرس خواست از بارگاه (10)
با همه اینها،دستگاه عریض و طویل تبلیغاتى انوشیروان،وى را عادل قلمداد نموده و به جامعه ایرانى تحمیل کرده است.ولى این شاه به اصطلاح عادل،نه تنها گره اساسى را در جامعه ایران آن روز نگشود،بلکه سبب شد بدبختیهاى اجتماعى زیادى دامنگیر ایرانیان گردد.تنها در غائله مزدک هشتاد هزار و به قولى صد هزار ایرانى را زنده بگور کرد (11) ،تا به خیال خود این فتنه را از ریشه برکند!غافل از اینکه این«فتنه»ریشه کن نگردید.زیرا این گونه مجازاتها از بین بردن«معلول»است نه«علت»،به اصطلاح مبارزه بر ضد بزهکار است نه جرم!!ریشه فتنه نابسامانى اجتماع و اختلاف طبقاتى و احتکار ثروت و مقام،در دست طبقه خاص و محرومیت اکثریت قاطع مردم و مفاسد دیگرى بود و او با کمک سرنیزه و فشار مىخواست تا مردم،خود را راضى جلوه دهند.
«ادوارد براون»،در مورد نسبت عدالت که به انوشیروان مىدهند،مىنویسد:«اقدامات شدیدى که بر ضد«زنادقه»به عمل آورد و موافقت و ستایش مؤبدان مجوس را جلب کرد و تواریخ ملى نیز به دست همین مؤبدان تنظیم شد...» (12) در همین تواریخ رسمى،انوشیروان، پادشاهى نمونهى عدل و انسانیت معرفى شده است،حکایاتى نقل کردهاند از قبیل اینکه: زنجیرى در بیرون بارگاه شاهى آویخته بود،تا مظلومان دستبر آن زنند و با صداى زنگ،شاه را به داورى فراخوانند. (13)
شگفتا!در این مدت طولانى،هیچ مظلومى جز الاغ پیرى،این زنگ را به صدا درنیاورد. البته معلوم است،الاغ،جرم شهامت و جرئتخود را نمىدانسته و گرنه هرگز به سیم عدالت نزدیک نمىشد.
و نیز مىگویند:«سلطان روم،سفیرى به جانب سلطان عجم،انوشیروان مىفرستد.چون چشم سفیر،بر عظمتسلطان عجم و بزرگى طاق کسرى مىافتد،مىبیند سلطان بر سریر نشسته و ملوک در خدمت او حاضرند،نگاهى به اطراف ایوان مىاندازد،ایوان را خیلى با شکوه مىبیند،در اطراف ایوان اعوجاج و کجى است.از درباریان جریان را مىپرسد،به او مىگویند:این کجى را که ملاحظه مىکنى،براى این است که در این جا خانه پیرزنى بود که شاه خواست آن را بخرد و داخل ایوان نماید.آن زن حاضر به فروش نشد، انوشیروان هم او را مجبور نکرد.لذا خانه آن پیرزن باعث اعوجاج و کجى این ایوان گردید.آن سفیر قسم خورد کهاین کجى بهتر از راستى است. (14)
واقعا شگفت انگیز است کسى که مىخواهد همچو بنا و ایوان با شکوهى بسازد آیا قبلا نقشه آن را تهیه نمىکند و بدون نقشه و زمین کافى اقدام به ساختن چنین ساختمانى مىکند؟!و در نتیجه کاخ به صورت بناى کج درمىآید،آیا این مطلب باور کردنى است؟
بعید نیست این نوع داستانها را درباریان و موبدان،به پاس خدمات گرانبهائى که خسرو با نابود کردن مزدکیان به آنها کرده،به نفع خسرو جعل کرده باشند.
به قول مؤلف کتاب«ایران و اسلام»،از اینها عجیبتر این است که برخى براى آنکه عدالت او را شرعى و مستند جلوه دهند،ناچار احادیثى از زبان رسول گرامى و پیشوایان اسلام در این باب ساختهاند.مانند آن حدیث معروف«ولدت فی زمن الملک العادل» (15) «من در زمان شاه دادگر چشم به جهان گشودم»پیامبر افتخار مىکند که در زمان پادشاه عادل انوشیروان به دنیا آمده است،غافل از اینکه عدالت او چه ربطى به پیامبر دارد.
در خبر دیگر آمده است:على«ع»به مدائن تشریف آورد و در ایوان کسرى فرود آمد،و انوشیروان را زنده کرد و از حال او پرسید،او به امیر مؤمنان خبر داد به خاطر کفر خود از بهشت محروم است،ولى به جهت عدل در جهنم هم معذب نیست (16) .اکنون ببینیم ساسانیان چه ظلمهائى مىکردند؟
پردهاى از جنایتخسروپرویز
یکى دیگر از کارهاى ظالمانه و دیوانهوار او رفتار با بزرگمهر معروف بود،که در دربار انوشیروان سیزده سال خدمت کرد و باعثحسن شهرت او شد،تا سرانجام خسرو پرویز او را به زندان افکند.وى نامهاى به بزرگمهر در زندان چنین نوشت:«بهره دانش و خردمندى تو این شد که تو را کشتنى ساخت».بزرگمهر در پاسخ نوشت:«تا بختیار من بود از خرد خود بهره مىبردم،اکنون که نیست از شکیبائى خود بهرهمند مىگردم. اگر نیکوکارى بسیارى از دست من رفته از بدکارىهاى بسیار،نیز آسوده شدهام. اگر منصب وزارت از من سلب شده است،رنجستمکارى آن نیز از من دست کشیده،پس مرا چه باک است؟»
تا این نامه به دستخسرو پرویز رسید،فرمان داد بینى و لبهاى بزرگمهر را ببرند. هنگامى که این فرمان را به او گفتند،پاسخ داد:آرى لبهاى من بیش از این سزاوار است.خسرو گفت از چه رو؟گفت از آن رو که نزد خاص و عام تو را به صفاتى ستودم که داراى آن نبودى و دلهاى رمیده را رو به تو نمودم،و خوبىهائى از تو پخش کردم که تو سزاوار آن نبودى.اى بدکارترین خسروان،با آنکه یقین بر پاکى و نیکى من داشتى،مرا به گمان بد مىخواهى بکشى؟پس که را به دادگرى تو امیدى تواند بود و به گفته تو دل تواند بست؟
خسرو پرویز،از این سخن برآشفت و فرمان داد بزرگمهر را گردن زدند. (17)
مؤلف کتاب«تاریخ اجتماعى ایران»،که خود از پیشتازان ناسیونالیسم است، آنجا که از علل انحطاط و آشفتگى و نابسامانى عصر ساسانى سخن مىگوید،حق انحصارى آموزش و پرورش را براى طبقات ممتاز چنین ترسیم مىکند:
«...در این دوره،تعلیم و تربیت و فراگرفتن علوم متداول،انحصار به مؤبدزادگان و نجیب زادگان داشته و اکثریت نزدیک به اتفاق فرزندان ایران،از آن محروم بودهاند». (18)
آرى این سنت جاهلى،بقدرى در نظر ساسانیان اهمیت داشت،کهنمىخواستند به هیچ عنوانى از زیر بار آن شانه خالى کنند.
از این رو،به خاطر تامین هوسهاى خام و نابجاى این اقلیت ناز پرورده، اکثریت مردم ایران از حق تحصیل علم و سایر حقوق اجتماعى محروم بودند.
داورى تاریخ درباره پادشاهان ساسانى
حکمرانان ساسانى غالب و در حکومتخود،سیاستخشنى پیش گرفته و به زور شمشیر مىخواستند مردم را مطیع خود سازند.
مالیاتهاى بسیار سنگین و کمرشکن از مردم مىگرفتند،از این نظر مردم ایران عموما ناراضى بودند ولى از بیم جان خود نمىتوانستند،سخنى بگویند.حتى مردمان مطلع و اشخاص کاردان نیز در دربار ساسانیان ارزشى نداشت.
زمامداران ساسانى،بقدرى مستبد و خودراى بودند که هیچ کس قدرت اظهار نظر در هیچ کارى نداشت.
تاریخ،با اینکه همیشه به وسیله صاحبان قدرت و زور تحریف مىشود،ولى بساط ظلم آنچنان گسترده بود که در گوشه و کنار تاریخ از ظلم و بىدادگرى ستمگران، داستانهایى نقل کردهاند.
قساوت قلب خسرو پرویز به حدى بود که ثعالبى مىنویسد:خسرو را گفتند:که فلان حکمران را به درگاه خواندیم تعلل ورزید،پادشاه بلافاصله امر کرد که اگر آمدن او پیش ما به تمام بدن دشوار است،ما به جزئى از تن او اکتفا مىکنیم،تا کار بر او آسانتر شود.بگویید:فقط سر او را به درگاه ما بفرستند (19) !
آشفتگى در حکومتساسانى
در اواخر دوران ساسانیان،چیزى که نباید از ذکر آن غافل شد،موضوع آشفتگى حکومت، رواج خودکامگى،و دسیسه بازى و هرج و مرج در رژیم دولتساسانى بود.
شاهزادگان،اعیان و اشراف و سرداران سپاه به جان هم افتاده بودند و هر دسته، شاهزادهاى را برمىگزید و دسته دیگر او را از میان بر مىداشت و کسى دیگر را انتخاب مىکرد.