
فرهنگ وحیانی اسلام و از جمله اندیشه مهدویت همواره در حوزههای انسانشناسی، جامعهشناسی و... نقش اساسی داشته است و میتواند به پرسشهای مردم هر عصری در این عرصهها پاسخ دهد.
یکی از مسائل اساسی در عصر حاضر طرح پرسشهایی انسانشناسانه است که براساس آن، نحلهها و مکتبهای فکری بسیاری تحقق یافته؛ از این رو میتوان با بهره بردن از فرهنگ اسلامی، تئوریهای مناسبی درباره انسانشناسی مطرح کرد و مکتبهای فکری ناهمآهنگ با فطرت بشر را به چالش کشاند.
در این نوشتار یکی از آموزههای مهم اسلام؛ یعنی اندیشه مهدویت با یکی از مهمترین مکتبهای انسانشناسی معاصر؛ یعنی اگزیستانسیالیسم، ارزیابی و تقابلهای آنها با یکدیگر بررسی شده است.
با این وجود گستردگی فلسفهها و فیلسوفان اگزیستانسیالیستها به حدی است که بررسی دیدگاههای اساسی همه آنها فراتر از یک مقاله و کتاب است. بنابراین، در این نوشتار بر آن هستیم مفاهیم اساسی مورد اتفاق برخی از مهمترین تأثیرگذاران فیلسوفان وجودی همانند کی یرکگور، مارسل، ساتر و یاسپرس را بررسی و در موارد ممکن با اندیشه مهدویت مقایشه نماییم
اگزیستانسیالیسم یکی از مهم ترین مکاتب فکری قرن 19 به بعد است که با تعابیر گوناگونی همچون مکتب وجودی، مکتب هست بودن و مکتب اصالت وجود از آن یاد میشود. بدیهی است که مکتب وجودی و مکتب اصالت وجود با نظریه اصالت وجودی که در فلسفه اسلامی وجود دارد، تفاوت ماهوی دارند و تشابه آنان فقط در اسم میباشد.
از آنجایی که این مکتب فکری، نوعی رد مطلق گرایی فکری است و بر لحظه زندگی و زیستن تاکید میکند، نمیتوان از آن به عنوان فلسفه یاد کرد؛ زیرا، فلسفه یک تفکر کلی است و این همان چیزی است که این مکتب در پی انکار آن است.
در ارتباط با زمینههای تاریخی این مکتب باید گفت که پس از جنگ جهانی دوم، در میان انسانهایی که با وجود شعار آزادی، در یافته بودند هیچ کنترلی بر زندگی خود ندارند و دچار یاس و ناامیدی و پوچگرایی گشته بودند، این فلسفه کوشید تا توجیهی کارآمد و مناسب با آن اوضاع و احوال ارائه دهد و راهی برای خروج یا کنار آمدن با این احساس پوچی ارائه دهد.
به عقیده اینان، انسانهایی که غرق در زندگی روزمره خود شدهاند، موجوداتی بیشخصیت هستند که اصلاً درکی از هستی ندارند. اگر همین انسان در درون خود ترسی را احساس کند که ناشی از پوچی و مرگ و غیره باشد، متوجه ادراک هستی میشود. به همین خاطر ترس و دلهره، پایه آزادی انسان و سبب جدایی وی از بقیه موجودات میشود.
آنان می گویند هیچ هدف و ارزش و وظیفهای که به انسان جهت دهد و مسیری را تحمیل کند، وجود ندارد و انسان خود باید دست به خلق ارزش و معنا بزند و هر عملی که در ذهن خود ارزش میداند به عنوان وظیفه برگزیند به همین خاطر مسئول کارهای خود نیز هست. پس از جنگ جهانی دوم جریان تازهای به راه افتاد که میتوان آن را اگزیستانسیالیسم ادبی نام نهاد. از نمایندگان این جریان تازه میتوان سیمون دوبووآر، ژان پل سارتر، آلبر کامو و بوری ویان را نام برد
شامل 117 صفحه فایل word قابل ویرایش
دانلود مقاله اگزیستانسیالیسم و پراگماتیسم و ار تباط بین آن دو