شاهنامه ( زبان انگلیسی ، متن 2 )
مقاله ی پژوهشی نقش زنان در شاهنامه ی فردوسی که یک مقاله ی پژوهشی است را از نوشتار زیر دانلود بفرمایید...
چند خطی از مقدمه:
شاهنامه ی فردوسی از بزرگترین کتب حماسی ادبیات جهان است . بر همین اساس به یک منبع بسیار قوی برای تحقیق وپژوهش در بسیاری از موضوعات از جمله موضوعاتی با جنبه های داستانی، حماسی ، اجتماعی ، تاریخی ، ویا بسیاری دیگری موضوعات دیگر، تبدیل شده است .لذا بر پایه ی این مهم به بررسی نقش زن در شاهنامه فردوسی به گوشه ای از نقش زن درادبیات حماسی ایران اشاره شود .
فردوسی و ابیات منتسب به او
شاهنامه، یکی از گهربارترین نمونههای شعر و ادب پارسی است که بسیاری از ایرانیان آن را دلیل زنده ماندن زبان فارسی، طی صدها سال حکومت اعراب و دیگر مللِ غیرِ فارسی زبان میدانند.
موضوع داستانهای شاهنامه
شاهنامه شرح احوال، پیروزیها، شکستها، ناکامیها و دلاوریهای ایرانیان از کهنترین دوران (نخستین پادشاه جهان کیومرث) تا سرنگونی دولت ساسانی به دست تازیان است (در سده هفتم میلادی).کشمکشهای خارجی ایرانیان با هندیان در شرق، تورانیان در شرق و شمال شرقی، رومیان در غرب و شمال غربی و تازیان در جنوب غربی است. افزون بر سیر خطی تاریخی ماجرا در شاهنامه داستانهای مستقل پراکندهای نیز وجود دارند که مستقیماً به سیر تاریخی مربوط نمیشوند. از آن جمله: داستان زال و رودابه، رستم و سهراب ، بیژن و منیژه، بیژن و گرازان (که بخشی از داستان بلند بیژن و منیژه است)، کرم هفتواد و جز اینها برخی از این داستانها به طور خاص چون رستم و اسنفدیار و یا رستم و سهراب از شاهکارهای مسلم ادبیات جهان به شمار میآیند.
مقدمه
شاهنامه در عین اینکه یک اثر سیاسی – تاریخی است ، جای بالنسبه زیادی به مناسبات زن و مرد ، عروسی ها و عشق بازی ها داده وچندین رمان بزرگ عشقی را نیز در بر گرفته است .منظور از پرداختن به این مسایل چه بوده است ؟ مناسبات زن و مرد رااز چه زاویه ای مطرح کرده است ؟ متاسفانه تا کنون این سؤال ذهن پژوهشگران را به خود مشغول نکرده و داستان های عشقی شاه نامه بیشتر « گریز» های عاشقانه تلقی شده است که چندان هم به اصل کتاب مربوط نیست . درحالی که همه داستان های شاهنامه با اندیشه اصلی راهنمای آن پیوند ارگانیک دارد و در خدمت آن است . شاهنامه گلچینی از حوادث و روایات پراکنده نیست .و اثری است منسجم و هدفمند . و اگر فردوسی داستانی را در آن وارد کرد ه ،میان این داستان ومجموع کتاب رابطه محکمی بر قرار کرده است .حتی داستان « اکوان دیو» که جدا از متن می نماید .به هر صورت به کل کتاب جوش خورده است .
بدون تردید یکی از هدف های فردوسی جمع آوری داستان های باستانی بوده و لذا بسیاری از قصه ها ی نوشته وننوشته را بر مبنای کار خود قرار داده است . ولی فردوسی بسیاری از داستان های باستانی را که همانوقت در دسترس داشته نیاورده و از انواع روایت های موجود روایت معینی را بر گزیده و هر داستان را در متن حوادث جا داده و با مجموعه کتاب یک پارچه کرده است . برای انجام همه این کارها باید معیار و منطقی در کار باشد .
به نظر ما معیار گزینش داستان های عشقی و منطقی که آن ها را با مجموعه شاهنامه پیوند می دهد ، بینش سیاسی فردوسی است . مناسبات زن و مرد در شاهنامه ،جدا از مجموعه حوادث نیست . آیینه ای است که جوانب ناشناخته و یا کم شناخته از سیمای قهرمانان را منعکس کرده و ما را به درک کامل تر آنان هدایت می کنند . در رابطه با زنان ،خصوصیت درونی مردان بهتر نمایانده می شود.
زن و عشق در شاهنامه از اندیشه اصلی آن – نبرد حق با باطل – جدا نیست . داستان های عشقی شاهنامه به طور کامل در خدمت این اندیشه است ؛ مناسبات بیداد گران با زنان از ریشه با مناسبات دادگران با زنان تفاوت دارد . بیداد گران اینجا نیز بیداد گرند و حماسه آفرینان در عرصه عشق نیز بزرگوار و سرا فرازند .
مناسبات شاهان با زنان در شاهنامه
برای اینکه موضوع دقیقتر روشن شود ابتدا نظری کلّی به مناسبات زن ومرد در شاهنامه می اندازیم . درشاهنامه 36 بار رابطه زن و مرد به مثابه ی چاشنی داستان ها آمده که تنها در چهار مورد عشق ها ی بزرگ آفریده است .
در بیشتر موارد شاهان و شاهزادگان ، در رابطه با زن عشقی در میانه نداشته اند. مناسبات آنان با زنان مناسباتی است خشن ، شهوانی ، تابع حسابگری های کوته نظرانه سیاسی و مالی و در بهترین حالت « سجل احوالی ». آنان عاشق نمی شوند ،از روی غرض و شهوت زنان زیبا را در هر جا سراغ کنند، تصاحب می کنند . دختران شاه مغلوب را از پدر و مادر جدا کرده ،به زور به حرمسرای خود می فرستند. زن برای آنان غرامت جنگی است . و آنگاه که از راه مناسبات عادی و ناسوتی کاسبکارانه ، خواستگار می فرستند ، وزنی را به نکاح خود یا فرزند خویش در می آورند ، هدفشان کسب امتیازات سیاسی وقدرت نمایی است . آنان درعروسی هفت شبانه روز جشن می گیرند و دینار می ریزند . اما قلب بزرگی ک مأمن عشقی پاک باشد ندارند قلدری خود محور بینی و خود کامگی آنان در مناسبات با زنان هم به خوبی آشکار است . زن آیئنه ای است که درآن عمیق ترین خصلت های مرد را می توان دید . برای روشن شدن موضوع نمونه هایی می آوریم .
فریدون که با قیام توده مردم به شاهی رسیده ، از همان زمانی که جای خود را محکم کرده ، خود را تافته حدا بافته ای می داند . وقتی می خواهد برای سه پسرش زن بگیرد ،یکی از دربار یان را به نام جندل ، گرد جهان می گرداند که دخترانی از « نژاد مهان » و سزاوار این سه پسر کاکل زری و خسرو نژادش پیدا کند :
فریدون از آن نامداران خویـش یکی را گرانمایه تر خواند پیش
کجا نام او جنــدل پر هنــــر بهر کــار دلسوز بر شاه بــر
بدو گفت بر گرد گرد جهــــان سه دختر گزین از نژاد مهــان
سه خواهر زیک مادر و یک پدر پری چهره و پاک خسرو گهـر
به خوبی سزای سه فرزند من چنان چون بشاید به پیوند من
خواستگار گری که فریدون انتخاب کرده و به گردجهان فرستاده و در سر تاسر جهان واز جمله ایرانی زنی لایق فرزندانی فریدون پیدا نمی کند ،مگر سه دختر شاه یمین که تازی اند .
جندل
یکا یک زایران سر اندر کشید پژوهید و هر گونه گفت و شنید
ز دهقان پر مایه کسی را ندید که پیوسته آفریــدون سزیـــد
در اینجا پسران فریدون هیچ کار ه اند . برای آنها بابا زن می گیرد وتنها شرط عروس ، بزرگ بودن مقام و طبقه ( نژاد) اوست . تمایل انسانی این سه پسر و به طریق اولی تمایل سه دختر کمترین جایی در این مناسبات ندارد. فریدون حتی به فکر پدر دخترها هم نیست که نمی خواهد از نور چشمان خود دور شود . مناسبات ، زور گویانه ی خود کامه است . خواستگار پیام فر یدون و یا بهتر بگوییم فرمان او را به شاه یمن می رساند:
کنون این گرامی دو گونه گهر بباید بر آمیخت با یکدگر
شاه یمن وقتی پیام خوستگاری فریدون را می شنود . به جای خوشحالی می پژمرد :
پیامش چو بشنید شاه یمن بپژمرد چون زاب کنده سمن
بیچاره پیرمرد نمی داند چه خاکی بر سرش بریزد :
اگر گویم آری و دل زان تهی در وغم نه اندر خورد بـا مـــهی
وگر آرزوها سپارم بـــدوی شود دل پر آتش پــر از آب روی
وگر سر بپیچم ز فرمــان او بیک سو گرایــــم زپیــــمان او
کسی کو بود شهریار زمـین نه بازیست با او سگالــید کــین
دختران شاه یمن را به زور از او می گیرند و او مانند هر پدری در چنین موقعی دل آزرده است ونفرین می کند :
زکینه بدل گفت شاه یــــمن که از آفریدون بد آمدبه من
بد از من که هرگز مبادم میان که ماده شد از تخم نر کیان
به اختر کس آن دان که دخترش نیست چو دختر بود روشن اخترش نیست
شاه یمن عاقبت به زور تسلیم می شود و با اشک چشم دخترانش را به پسران فریدون می سپارد ، عروسی به راه می افتد . التبه تشریفات عروسی بسیار پر طمطراق است ، ولی عشقی در میانه نیست .
این نوع ازدواج توام با زور ،بدون عشق وحسابگرانه بارها در شاهنامه تکرار می شود که قهرمان همه آن ها شاهان اند . کاوس می شنود که شاه ها ماوران دختر زیبایی دارد :
که از سرو بالاش زیباتر ست زمشک سیه بر سرش افسرست
ببالا بلند و بگیــسو کـــمند زبانش چو خنجر لبانش چو قند
بهشتی ست آراسته پر نـگار چو خورشید تابان به خرّم بـهار
عشقش می جنبد و خوستگار می فرستد قدرت وتاج و زور خود را به رخ می کشد و تهدید می کند .
که خورشید روشن زتاج منسـت زمین پایه تخت عاج منست
هر آنکس که در سایه ی من پناه نیابد ازو کم شود پایــگاه
بیچاره شاه ها ماوران هم مانند شاه یمن تا پیام کاوس را میشنود ،نمی داند چه کند :
چو بشیند از و شاه ها ماوران دلش گشت پردرد وسر شد گران
همی گفت هر چند کو پادشاست جهاندار و پیروز و فرمان رواست
مرا در جهان این یکی دخترست که از جان شیرین گرامی ترسـت
فرستاده را گر کنم سرد و خوار نـــدارم پـــی و مایـــه کارزار
همان به که این درد را نیز چشم بپوشیم و بر دل بخوابیم خـشم
شاه ها ماوران مجبور می شود و دخترش را به کاوس – که لکشر در دروازه شهر دارد-بدهد اضافه کنیم که از میان ازدواج های زورکی ، در این ازدواج کاوس شراره ای از عشق و یا بهتر بگوییم وفاداری پدید می آید . دختر شاه ها ماوران که نامش سودابه است ، بدش نمی آید که زن کاوس شود و در پاسخ پدرش که نظر او را می پرسد ، می گوید:
بدو گفت سودابه زین چاره نیست از او بهتر امروز غمخوار نیست
کسی کو بود شهریـــار جــــهان بر وبوم خواهد همـــی از مهان
زپیـــوند با او چـــرایــی دژم کسی نشمرد شادمانی به غـــم
سودابه به جاه وجلال شاهی کاوس علاقمند است . زن کاوس می شود و هنگامی که کاوس را با حیله به بند می کشد جامه می درد ، بی تابی می کند و به همراه کاوس در بند می نشیند . همین سودابه است که بعدها عاشق پسر کاوس – سیاوش – می شود و عشقی رسوا پدید می آورد .
مورد سودابه و کاوس که در آن زور و قلدری شاهانه با نوعی و فاداری زنان به هم آمیخته ،تنها موردی است که درآن فردوسی نظر طرف مقابل ازدواج شاهان را می اورد . در باقی موارد زنان برای شاهان مال غارتی اند . نیازی نیست که کسی نظر آنان را
بپرسد .
داراب در جنگ بافیلقوس شاه رومیان پیروز می شود . زن وکودک اسیر می گیرد و می کشد و ....
گریزان بشد فیلقوس وســپاه یکی را نبد ترگ و رومی کـــلاه
زن و کودکان نیز کردند اسیر بکشتند چندی به شمیشیر و تیر
رومیان تقاضای صلح می کنند . شرط داراب این است که دختر فیلقوس را به او ببخشند داراب فرستاده روم را می خواهد ومی گوید :
بدو گفت رو پیش قیصر بگوی اگر جست خواهی همی آب روی
بس پردة تو یکی دختـر است که بر تارک بانوان افسر اســت
نگاری که ناهید خوانـی ورا بر او رنگ زرین نشانـــی ورا
بمن بخش و بفرست با باژروم چوخواهی که بی رنج ماندنت بوم
عین همین است نوشیروان که بر خاقان چین پیروز می شود . دختر خاقان وجه المصالحه است . خاقان نمی خواهد دخترش را بدهد . ولی مجبور است . می خواهد حیله کند ودختر دیگری به جای دختر خودش بدهد :
از آن کار خاقان پر اندیشه گشت بسوی شبستان خاتون گذشت
سخنهای نوشین روان بر گشاد زگنج و ز لشکر بـسی کرد یاد
خاقان با مشورت خاتون چهار دختر در برابر فرستاده نوشیروان می گذارد به امید اینکه فرستاده اشتباه کند و دختر دیگری بردارد . ولی فرستاده خبره است . دختر خاقان را که هنوز « کودک نارسیده ای » است ، بر می گزیند .
اردشیر پس از پیروزی بر اردوان دختر او را تصاحب می کند و خسرو پرویز زمانی که به روم فرار می کند ، مجبور می شود با دختر قیصر ازدواج کرده ،تعهد کند که پسر او را جانشین خود کند .همین خسرو پرویز برای از میان بردن مخالفان خود به گردیه – خواهر بهرا م چوبین –وعده ازدواج می دهد و او را می دارد که شوهر خودش را که مخالف خسرو پرویز است ،بکشد .
قباد پیروز زمانی که بر اثر قیام مردم از کشور فرار می کند تا پیش شاه هیتال برود ، وسط راه عشقش می جنبد . آجودان های همایونی می دوند و دختر صاحبخانه را گیر می آورند .
بر ین گونه سر گشته آن هفت مرد به اهواز رفتند تازان چو گـــرد
رسیدند پویان به پر مایـــــه ده بده در یکی نامـــبردار مـــــه
بدان خان دهقــان فرود آمدنـــد ببودند و یک هفته دم بر زدنــد
یکی دختری داشت دهقان چو ماه ز مشگ سیه بر سـرش کـــلاه
جهانجوی چون روی دختر بدیـد ز مغز جوان شد خرد نا پدیـــد
همانگه بیامد به زر مهر گفــــت که با تو سخن دارم اندر نهفــت
برو راز من پیش دهقان بگــوی مگر جفت من گردد این خوبروی
دختر را به قباد می دهند و او هفته ای با دختر سر می کند و سپس پابه فرار می گذارد .
بدان ده یکی هفته از بهر ماه همی بود وهشتم بیامد براه
طبری داستان این« عشق » را ساده تر گفته است :
« شوق آمیزش در قباد بجنبید و شوق خویش به زر مهر بگفت و خواست تا زنی صاحب نسب ! برای وی بجوید و زر مهر چنان کردو سوی زن صاحبخانه خویش رفت .... و گفت که دختر خود را پیش قباد فرستاد ..... چنان کردند .... قباد همان شب با وی در آمیخت ...بگفت تا جایزه نیکو دهند وعطای شایسته .
حتی در مورد شاهزادگانی که در شاهنامه محترمند ، فردوسی مناسبات آنان را با زنان بیشتر ازنوع مناسبات معمولی و پیش پا افتاده توصیف می کند . وقتی سیاوش محبور می شود از ایران بگذرد و به افراسیاب پناه آورد . پیران ، پهلوان توران ،در حق او پدری می کندو می گوید مثل مسافر زندگی می کنی . خوب نیست . زن بگیری !
سیاوش یکی روز و پیران بهم نشستند و گفتند هر بیش و کم
بدو گفت پیران کزین بوم و بر چنانی که باشد کسی بر گــذر
....
نبینمت پیوسته خون کســـی کجا داردی مهر بر تو بـــــسی
برادر نداری نه خواهـر نه زن چو شاخ گلی بر کنار چمـــــن
یکی زن نگه کن سزاوار خویش از ایران منه درد و تیمار خویش
پیران دختر خود جریره را پیشنهاد می دهد . سیاوش می پذیرد . عروسی است و دینار و دیبا و یاقوت ... مدتی بعد پیران حساب می کند .که بهتر است سیاوش دختر افراسیاب را هم بگیرد . موقعیتش استوار تر می شود . حسابش را به سیاوش می گوید . و هم سبک سنگین می کند . بد نیست . دختر افراسیاب فرنگیس را هم به سیاوش به زنی می دهندو خود پیران و دخترش جریره که زن سیاوش است .بساط عروسی را به راه می کنند وچه عروسی که نپرس !
یکی روز پیران به به روزگـــار سیاوش راگفـــت کای نامـــــدار
تو دانی که سالار توران ســپاه ز اوج فلــــک بر فرازد کـــــلاه
شب و روز روشن روانش تویی دل وهوش و توش و توانش تویی
چو با او تو پیوستة خون شوی از ین پایه هر دم با فزون شـــوی
.....
سیاوش به پیران نگه کردو گفـت که فرمان یزدان نشاید نهفــــت
اگر آسمانی چنین اســـــت رای مرا با سپهر روان نیست پـــای
سیاوش را دل پـــر آژرم بـــود ز پیران رخانش پر از شرم بـود
چو بشنید پیران سوی خانه رفت دل و جان ببست اندرآن کار تفت
زبر جد طبقها و پیروزه جــــام پر از نافه مشک و پر از عود خام
فرنگیس با این دلایل و با چنین طمطراقی به خانه سیاوش می آید .
پس از مرگ سیاوش فرنگیس بی شوی می ماند . فریبرز ،برادر سیاوش می خواهد او را به زنی بگیرد . اطرافیان موافقند . خوب نیست زن جوان بی شوی بماند. حادثه آنچنانی ناسوتی است که گویی هم اکنون در بازارچه آقا شیخ هادی در منزل کاسب محله رخ می دهد .
رستم فرنگیس را تشویق می کند که شوهر کند .
فرنگیس در آغاز موافق نیست . وقت مناسب نمی داند:« وگرنه مرا گاه این کار نیست » مدتی پاسخ نمی دهد :
شه بانوان تـا زمانــــی دراز غمی بود و پاسخ نمی داد باز
همی زد بلب هر زمان سرد باد ز شرم پسر پاسخ او نـــداد
ولی سر انجام موافقت می کند. فریبرز را داماد می کند :
و ز آن پس فریبرز داماد گشت ز کیخسرو و رستم آزاد گشت .
در مناسبات زن و مرد ، داستان بهرام گور جای برجسته ای دارد.
بخش بزرگ این داستان به هوسرانی های بهرام گور اختصاص می یابد . او هر جای دختری سراغ می کند ،دنبالش می دود، همه جا دختران فقیر « عاشق » لباس و پول وتاج زر و اسب و زرق و برق و یال و کوپال او می شوند ، با او می خورند وهمان شب کار تمام است . از فردا دختران به شبستان ( حرمسرا ) روانه می شوند . کار به جایی می رسد که بزرگان ودستوران به تنگ می آیند :
وزیران و بزرگان نگران آنند که شاه با این همه ولخرجی که هر زنی را می بیند ، تاج به سرش می گذارد ،کشور را بر باد می دهد . از همه جا باج می گیرد و در شبستانش خرج می کندو این همه زن بارگی عاقبتی ندارد :
تبه گردد از خفت و خیز زنان بزودی شود سست چون پرنیان
رابطه بهرام گور با زنان عشق نیست ، «خفت وخیز » است . فردوسی بی جهت نیست که این کلمات را در حق بهرام بکار می برد وتکرار می کند . فردوسی کلمات را با دقت تمام می سنجد ، منظور توصیف شخصیت بهرام است .
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 45 صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید