حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود:
«در قیامت پنجاه موقف (محل توقف برای رسیدگی به اعمال و حساب) خواهد بود؛ و هر موقفی هزار سال به طول میانجامد. اولین موقف، هنگام خروج از قبر است. مردگاه هزار سال با بدن برهنه و پای برهنه با حال گرسنگی و تشنگی در قبر انتظار میکشند. هر که از قبر خود بیرون آید در حالی که به خدا و بهشت و دوزخ و بعثت و حساب و قیامت ایمان داشته باشد و پیغمبر و آنچه را از جانب خدا آمده تصدیق کند، از گرسنگی و تشنگی نجات خواهد یافت».
امام صادق علیه السلام فرمود:
«روز قیامت پنجاه موقف دارد. هر موقفی به اندازه هزار سال از سالهای دنیاست.» سپس این آیه را تلاوت فرمود:« تعرج الملائکه و الروح الیه فی یوم کان مقدارة خمسین الف سنة» (ملائکه و روح به سوی خداوند عروج میکنند در روزی که پنجاه هزار سال به طول میانجامد).
مقدمه:
یکی از مراحل قیامت عبور از صراط است که در آیات و روایات مورد توجه قرار گرفته است، در این مقاله مراد از صراط و چگونگی عبور از آن مورد بحث قرار گرفته است.
صراط در لغت به معنی راه و طریق است و در آیات قرآن نیز در همین معنی بکار رفته است چنانکه میفرماید:
« و الله یهدی من یشاء الی صراط مستقیم» (بقرة/213) .خدا هر کس را بخواهد به راه راست هدایت میکند.
و به همین جهت گاهی در طریق منتهی به دوزخ نیز به کار میرود چنانکه میفرماید: «احشروا الذین ظلموا و ازواجهم و ما کانوا یعبدون من دون الله فاهدوهم الی صراط الجحیم» (صافات/22ـ 23).
و همسران آنان و آنچه را که غیر از خدا پرستش میکردند، محشور نمائید آنگاه همگی را به سوی راه دوزخ راهنمائی کنید.
«راغب اصفهانی» در معنی صراط عنوان سهل و آسان بودن را نیز قید کرده است، طبعا راه بهشت و دوزخ هر دو به گونهای سهل و آسان میباشند اما راه بهشت برای این که در گرو عمل به قوانین الهی است، که مطابق با آفرینش انسان بوده و با بعد ملکوتی انسان هماهنگ است، و اما راه دوزخ برای این که در گرو توجه بیش از حد به اعمال قوای بهیمی است که با قاطعیت و بعد حیوانی انسان هماهنگ میباشد و در هر حال صراط گاهی نیز به خود جسر و پل که دو راه را بهم پیوند میدهد، گفته میشود.
صراط یا گذرگاه همگانی
از آیات و روایات استفاده میشود که در روز رستاخیز گذرگاهی عمومی وجود دارد که همگان باید از آن عبور کنند و در لسان روایات به آن صراط گفته شده است و در قرآن اگر چه به طور صریح در این مورد مطلب وارد نشده است ولی مفسران آیه یاد شده در زیر را ناظر به صراط میدانند:
«و إن منکم الا واردها کان علی ربک حتما مقضیا ثم ننجی الذین اتقوا و نذر الظالمین فیها جثیا» (مریم/71ـ 72).
هیچ یک از شماها نیست مگر این که وارد آن (دوزخ) میشود و این مطلب، حکم و تقدیر حتمی خداوند است، آنگاه پرهیزگاران را نجات میدهیم و ستمگران را فرو میگذاریم تا در آن آتش به زانو در افتند.
در این که مقصود از کلمه «ورود» در آیه چیست؟ مفسران دو نظر دارند:
1ـ مقصود از ورود به دوزخ، اشراف و نزدیک شدن به آن است و گاهی در زبان عرب (و غیر آن) از اشراف و نزدیکی به چیزی به لفظ ورود تعبیر میآورند، مثلا کسی که به دروازه شهری رسیده است میگویند وارد آن شهر شد.
این گروه به برخی از آیات قرآن نیز استشهاد کردهاند:
قرآن درباره موسی (ع) میفرماید: «و لما وردماء مدین...» (قصص/23 )
هنگامی که بر آب مدین وارد شد.
مسلما آب در درون چاه بود و مقصود از ورود بر آب مدین، اشراف بر آن و رسیدن بر بالای آن است زیرا به دنبال آیه میفرماید: «وجد علیه أمة من الناس یسقون...» گروهی را دید که از آب چاه گوسفندان خود را سیراب مینمایند بدیهی است کسی که داخل چاه شود نمیتواند بالای آن را نظاره کند.
همچنین در مورد کاروانی که یوسف را در چاه یافت میگوید: «و جآءت سیارة فارسلوا واردهم فأدلی دلوه» (یوسف/20).
قافلهای فرا رسید، سقای قافله را برای آوردن آب فرستادند او نیز دلو خود را در چاه فرو برد.
در این آیه کلمه «وارد» بر سقا اطلاق شده است که معمولا برای آوردن آب بر سر چاه میرود و به وسیله دلو و مانند آن از آن آب میکشد اگر چه خود داخل آب نمیشود.
بنابراین مفاد آیه مورد بحث «و ان منکم الا واردها...» این است که بهشتیان و دوزخیان همگی بر دوزخ اشراف پیدا میکنند و نزدیک آن قرار میگیرند سپس اهل بهشت نجات یافته و روانه بهشت میشوند و دوزخیان به دوزخ افکنده میشوند و اگر در مورد بهشتیان تعبیر «نجات یافتن از دوزخ» بکار رفته است چنانکه میفرماید: «ثم ننجی الذین اتقوا» برای این است که آنان تا لب پرتگاه دوزخ میرسند، از آنجا که در چنین شرائط بیم سقوط در آتش وجود دارد، به کار بردن لفظ «نجات» کاملا مناسب میباشد.
2ـ از نظر اکثر مفسران «ورود» در آیه به معنی دخول است و بر این اساس گفتهاند همه اهل محشر (حتی اهل بهشت) داخل دوزخ میشوند آنگاه ستمکاران در آن رها میگردند و پرهیزگاران نجات داده میشوند، البته بدون آنکه آسیبی به آنان برسد زیرا به فرمان خدا دوزخ آنان را بسان ابراهیم نمیسوزاند.
این گروه نیز به یک رشته از آیات استدلال کردهاند که برخی را یاد آور میشویم:
الف: قرآن درباره پیشوائی فرعون در روز رستاخیز که فراعنه را پشت سر خود قرارداده و به سوی دوزخ رهبری میکند (و در حقیقت رهبری ظالمانه او در این جهان، در آخرت تمثل پیدا میکند) میفرماید:
«یقدم قومه فاوردهم النار» (هود/98 ).
پیشوائی قوم خود را بر عهده گرفته و همگان را وارد آتش میکند.
ب: خدا درباره معبودان دروغین و مشرکانی که آنان را میپرستیدند چنین میفرماید:
«انکم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم انتم لها واردون لو کان هؤلاء آلهة ما وردوها و کل فیها خالدون» (انبیاء/98ـ 99).
شما و آنچه که غیر از خدا میپرستید هیزم دوزخ هستید، و شما وارد آن میگردید و اگر این معبودان، خدایان واقعی بودند، هرگز وارد آن نمیشدند، و در آن جاودانه خواهید بود .
داوری میان این دو نظریه چندان آسان نیست ولی در عین حال باید گفت قول نخست که ورود در آیه مورد بحث را به معنی اشراف و حضور میگیرد، بر خلاف ظاهر است و اگر در سرگذشت موسی (ع) و داستان یوسف ورود به معنی اشراف باشد به خاطر قرائنی است که در آنها وجود دارد.
زیرا در سر گذشت موسی (ع) یادآور میشود که موسی گروهی را دید که از چاه آب میکشند در حالی که دو دختر دور از غوغای آنان در گوشه بیابان بسر میبرند و این مطلب گواه بر این است که ورود موسی به آب (چاه) به معنی «اشراف» بر آن بوده است، نه دخول در دل چاه .
و در داستان «یوسف» (ع) کلمه «ادلی دلوه» دلو خود را به چاه افکند، گواه بر این است که مقصود از ورود به آب، همان اشراف بر چاه بوده است نه دخول در آن.
ولی در عین حال آیه تاب آن را دارد که به معنی اشراف و حضور در نزد جهنم نیز تفسیر گردد، زیرا نجات پرهیزگاران از آتش همان گونه که با داخل شدن در آن تطبیق میکند، با اشراف بر آن و قرار گرفتن بر پرتگاه دوزخ نیز سازگار است.
برخی در حال که معنی دوم را بر گزیدهاند میگویند دخول در جهنم از آن غیر متقیان است ولی این نظر با جمله «ثم ننجی الذین اتقوا» سازگار نیست زیرا نجات مؤمنان حاکی از ورود آنان است، و اگر ورود به معنی دخول است پس همگان داخل آن میگردند و اختصاص به غیر متقیان وجهی ندارد.
و در هر حال برخی از مفسران این آیه را ناظر بر صراطی میدانند که همگان باید از آن عبور کنند و در قرآن آیه دیگری که به گونهای ناظر به مسأله صراط در قیامت باشد وجود ندارد، ولی در روایات درباره آن به تفصیل بحث شده است.و ما به طور فشرده روایات مربوط به صراط قیامت را مورد بررسی قرار میدهیم.
صراط در روایات
1ـ علی بن ابراهیم از امام باقر (ع) در تفسیر آیه «وجیئی یومئذ بجهنم، یومئذ یتذکر الإنسان و انی له الذکری» (فجر/23 ).
«در چنین روز جهنم آورده میشود، در این روز انسان متذکر میگردد ولی کجا این تذکر فایده میبخشد» ؟
چنین میگوید:
«ثم یوضع علیها الصراط ادق من الشعروا احد من السیف» .
آنگاه راهی روی آن نصب میشود که از مو باریکتر و از لبه شمشیر تیزتر است.
2ـ صدوق در معانی الاخبار میگوید: هر کس امام خود را در این جهان بشناسد و از راهنمائیهای او پیروی کند از صراط میگذرد و آن پلی است بر روی دوزخ و آن کس که در دنیا امام خود را نشناسد، قدم او بر صراط میلغزد و در آتش دوزخ میافتد.
.از این دو روایت استفاده میشود که صراط» تعبیر درستی نیست هر چند رائج و معروف است .در کتابهای کلامی نیز صراط به همین نحو تفسیر شده است.
شیخ مفید میگوید: در روایات آمده است راه مردم به بهشت در روز رستاخیز بشان پلی است که از آن عبور میکنند و نیز در روایت وارد شده است که صراط باریکتر از مو و تیزتر از شمشیر است که کافران بر آن لغزیده و در دوزخ فرو میافتند.
تفتازانی میگوید: صراط پلی است نصب شده بر روی دوزخ و همگی بر آن میگذرند پلی که از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر است.
آنگاه میگوید: ممکن است عبور از صراط همان مقصود از ورود همگان در آتش باشد که در آیه «و ان منکم الا واردها...» وارد شده است.
از مجموع این روایات و گفتههای متکلمان استفاده میشود که راه دوزخیان و بهشتیان همین صراط یا پل است چیزی که هست پای کافر بر آن میلغزد و در دوزخ فرو میافتد ولی مؤمنان از آن عبور میکنند.
و مفاد آیه «و ان منکم الا واردها...» نیز این است که همه انسانها از نیکوکار و بدکار، بهشتی و دوزخی وارد دوزخ خواهند شد آنگاه گروه نیکوکار بدون آنکه آسیبی به آنان برسد از آن نجات مییابند.
در این صورت، روایات و آنچه که متکلمان اسلامی گفتهاند، بیانگر مفاد آیه است و در ضمن چگونگی ورود همه انسانها در دوزخ بیان شده است و آن اینکه صراط و راهی بر دوزخ قرار دارد که همگان باید از آن بگذرند پرهیزگاران به مشیت و عنایت الهی از آن عبور کرده و از سقوط در دوزخ نجات پیدا میکنند ولی ستمکاران در آن سقوط مینمایند.
و اما اینکه مقصود از صراط و طریق یاد شده که بر متن دوزخ نصب میشود و همه اهل محشر باید از آن عبور کنند، چیست؟ در این جا دو احتمال وجود دارد:
1ـ مقصود معنی ظاهری آن است یعنی پل یا راهی نظیر آنچه در دنیا میباشد، در سرای دیگر بر جهنم نصب میشود.
2ـ مقصود این است که صراط اخروی تجسم و تبلور همان صراط دنیوی است و صراط مستقیم در دنیا که پرهیزگاران برگزیدهاند، تجسم و تجلی اخروی آن این است که آنان را به بهشت میرساند و از طرفی راههای باطل که ستمکاران در این دنیا پیمودهاند؛ در سرای دیگر تجسم و تبلور اخروی یافته و آنان را داخل دوزخ مینماید.
گروهی که بیشتر به ظواهر اعتماد مینماید، نظریه نخست را پذیرفته، و گروه دوم که با استفاده از قرائن و شواهد نقلی و عقلی از مرز ظواهر گذشته و به باطن این گونه تعابیر نیز نظر مینمایند، نظریه دوم را بر گزیدهاند.
اگر چه داوری در این قبیل مطالب کار دشواری است ولی آنچه از مجموع روایات و تعبیرات معصومان در زمینه صراط و راه وصول به دوزخ و بهشت به دست میآید همان نظریه دوم است و در این جا جملهای از امیر مؤمنان علی (ع) نقل مینمایم که مؤید نظریه دوم است:
امام درباره تقوی و فرجام پرهیزگاری و نیز برگزیدن راه خطا و منحرف از مسیر تقوی چنین میفرماید: «الا و ان الخطایا خیل شمس حمل علیها اهلها و خلعت لجمها فتقحمت بهم فی النار الا و ان التقوی مطایا ذلل حمل علیها اهلها و اعطوا ازمتها فاوردتهم الجنة».
خطاها (پیروی از تمایلات حیوانی) مرکبهای سرکش و چموشی هستند که صاحبانشان بر آنها سوار شده و عنان آنها از دستشان گرفته شده پس آنان را وارد دوزخ مینمایند، و پاکدامنی و خویشتنداری در برابر شهوات، مرکبهای راهوار و مطیعی هستند که صاحبانشان بر آن نشسته و زمام آنان را در اختیارشان قرار گرفته پس از آنان را وارد بهشت مینمایند.
از این روایت به خوبی استفاده میشود که راه بهشت و دوزخ در حقیقت از هماکنون در این دنیا شروع میشود و در نهایت به بهشت و دوزخ منتهی میگردد و نه چنین است که در قیامت راه دیگری و رای آن بر جهنم نصب میگردد و اهل محشر مکلف بر عبور از آن میشوند، بلکه آن کس که در همین دنیا صراط مستقیم تقوی را بر گزیده در سرای دیگر و با تجسم اخروی او را وارد بهشت مینماید و آن کس که راه نافرمانی را برگزیده و از طریق وسطی که کتاب و سنت ترسیم گر آن است به یمین و شمال منحرف گردد در جهان دیگر تجسم اخروی آن همان سقوط در درکات دوزخ خواهد بود.و در عین حال، نمیتوان این خطبه و امثال آن را گواه قاطع بر نفی نظریه نخست گرفت زیرا کلام امیر مؤمنان علی (ع) مملو است از مجاز و استعاره و کنایه و ممکن است بخشی از این تعبیرها یک نوع استعاره باشد که با هر دو نظریه سازگار باشد در این جا شایسته است که دامن سخن را کوتاه کرده و به بحث دیگر از صراط یعنی کیفیت عبور انسانها از صراط، نظر افکنیم:
اختلاف انسانها در گذشتن از صراط در گروهی از روایات چگونگی گذشتن انسانها از صراط و کیفیت خود صراط بیان شده است اما کیفیت آن به قرار زیر است:
1ـ باریکتر از مو (ادق من الشعر).
2ـ برندهتر از شمشیر (احد من السیف) .
آنگاه کیفیت عبور انسانها به صورتهای یاد شده در زیر در آنها آمده است:
1ـ کسانی به سرعتی مانند برق میگذرند و آنان خاندان پیامبر (ص) (معصومان) میباشند «فمنهم من یمر مثل البرق» ، «فیمضی اهل بیت محمد و آله زمرة علی الصراط مثل البرق الخاطف».
2ـ افرادی که به سرعت باد عبور میکنند (یمضی قوم مثل الریح) .
3ـ گروهی به سرعت اسب دونده میگذرند (و منهم من یمر مثل عدو الفرس)
4ـ دستهای به سرعت انسانی که پیاده راه میرود (ثم یمضی قوم مثل المشی(
5ـ عدهای مانند کسی که با دست و سینه حرکت میکند از آن میگذرند (ثم قوم مثل الحبو، «و منهم من یمر حبوا)» .
6ـ برخی مانند کسی که بسیار آهسته و به سختی با زانوها حرکت میکنند، از صراط عبور میکنند (ثم قوم مثل الزحف).
ر متون اسلامی سخن از میزان یا ترازوی عمل فراوان به میان آمده است.
بعضی فکر میکنند ترازوئی به همین شکل که در این جهان میبینیم در کار است، لذا این زحمت را به دوش خود انداختهاند که پیدا کنند چه چیز در این ترازو وزن میشود.
1ـ خود افراد؟
2ـ نامههای اعمال وزن دارند و توزین میشوند؟
3ـ اعمال تجسم یافته وزن دارند!
همه اینها به خاطر آن است که میزان و وزن را به همان مفهوم عادی آن که در زندگی روزانه با آن سرو کار داریم تفسیر کردهاند.
در حالی که میبینیم در زبان قرآن میزان به یک مفهوم بسیار وسیعتر و جامعتر آمده است :
«و السماء رفعها و وضع المیزان، آسمان را برافراشت و در هر چیز میزان (و حسابی) قرار داد»
«و انزلنا معهم الکتاب و المیزان، ما به همراه پیامبران کتاب و میزان (سنجش حق و باطل) فرستادیم» .
توضیح اینکه: در میان هر قوم و ملتی مقیاس سنجشهائی برای تعیین ارزشها وجود دارد که میتوان گفت سرنوشت ملتها را همین «مقیاس سنجشها» تعیین میکند، فی المثل مقیاس سنجش «علم و عالم» و دانش و دانشمند در دنیای مادی ماشینی چیزی است و در مکتب انبیاء و رجال آسمانی و وحی چیز دیگر.
امروز دانشمند به کسی میگویند که فضای مغز و او از فرمولهای بیشتری انباشته شده، و شناخت او از طبیعت و اسرار آن قابل ملاحظه باشد، و طرز بهرهگیری از آن را به خوبی میداند، و مدتی از عمر خود را در دانشگاهها و آزمایشگاهها گذرانده و از عهده امتحاناتی برآمده است.
حالا فرق نمیکند که علم او در خدمت انسانها باشد یا در خدمت بمبها و موشکهای قاره پیما یا کلاهکهای اتمی! و یا ساختن هروئین، و یا به عنوان وکیل مدافع برای دفاع از باندهای سارقان بین المللی به هنگامی که در دادگاهها گرفتار میشوند، و یا در خدمت سازمانهای استعمار اقتصادی جهانی.
اما همین کلمه در مکتب انسانی پیشوایان الهی همچون علی (ع) رنگ دیگری به خود میگیرد او میگوید، «عالم کسی است که حامی مردم باشد و دانشش در راه نجات انسانها به کار گرفته شود، آن کس که از درد و رنج مردم آگاه و با آنها سهیم نباشد شایسته نام عالم و دانشمند نیست».
«و ما اخذ الله علی العلماء الا یقاروا علی کظة ظالم و لا سغب مظلوم، خداوند از علما و دانشمندان پیمان گرفته که در برابر شکم خوارگی ستمگران و گرسنگی ستمدیدگان سکوت نکنند».
از اصل بحث دور نشویم، مقیاس سنجشها در میان ملتها در زمینههای مختلف، در زمینه علم، در زمینه شخصیت، ارزشهای انسانی، نیکبختی و سعادت، کاملا متفاوت است و کلید خوشبختی و بدبختی آنها نیز در همین مقیاسها نهفته شده است، محیط عرب جاهلی که شخصیت را در غارتگری و کثرت فرزندان ذکور میدانست محصولش یک مشت غارتگر بود تا با تعدد زوجات بیحساب، اما هنگامی که علم و تقوی، بعد از ظهور اسلام، مقیاس شناخته شد.وضع بکلی دگرگون گشت و محصول تازهای به وجود آمد.
یکی از رسالتهای پیامبران الهی اعطای ضوابط و مقیاسها و میزانهای واقعی و انسان ساز است و آیه 25 سوره حدید که گذشت میتواند اشارهای به همین حقیقت بوده باشد.
بنابر این میبینیم میزان، به یک وسیله سنجش معنوی که تنها در «نتیجه» یعنی تعیین «وزن واقعی» با میزانها و ترازوهای حسی شباهت دارد، تبدیل شده است.
جالب اینکه در یکی از زیارتنامههائی که در برابر، تربت پاک امیر المؤمنین علی (ع) خوانده میشود.میگوئیم:
«السلام علیک یا میزان الاعمال، سلام بر تو ای انسانی که میزان سنجش اعمالی!».
در اینجا یک انسان کامل میزان و ترازوی سنجش میگردد، چون هر کس به مقدار شباهت با او در ایمان و عمل و تقوی و عدالت و شهامت میتواند وزن و ارزش خویش را دریابد، او یک ترازوی دقیق و یک وسیله سنجش تام و کامل برای ارزشهای انسانی محسوب میگردد.
امروز ترازوهای دقیق هست که حتی وزش باد و نوشتن یک کلمه روی آن اثر میگذارد، و نیز میزانهائی برای سنجش فشار خون، حرارت بدن، و حتی مقدار استعداد و هوش انسان وجود دارد، اما هیچ میزانی برای سنجش نیکی و بدی عمل و اندازه اخلاص و حسن نیت و چگونگی انگیزههای اعمال در دست نداریم، مثلا در روایتی میخوانیم که: «ریاکاری و تظاهر، گاهی در نیت و عمل انسان به قدری مخفیانه وارد میشود که از حرکت مورچه سیاه بر سنگ سخت در شب ظلمانی هم مخفیتر است».
مسلما حرکت چنان مورچهای بر آن سنگ اثر میگذارد و از برخورد پای او به سنگ صدائی بلند میشود و حتی آن سنگ را میساید، اما بقدری ناچیز است که ما با هیچ وسیلهای نمیتوانیم آنها را اندازهگیری کنیم، و به طریق اولی برای نفوذ افکار نادرست و در نیت انسان که از این هم دقیقتر و باریکتر است، هیچ وسیله سنجشی در دست نیست، اما در جهان دیگر چنین مقیاسهایی بطور مسلم وجود دارد، همین اندازه میدانیم هست اما از چگونگی و کیفیت آن هیچ اطلاعی نداریم تنها شبحی از دور میبینیم.
1ـ سوره الرحمن (55) آیه .7
2ـ سوره حدید (57) آیه .25
این دو آیه خبر میدهد از میزانی که عمل بندگان با آن سنجیده میشود یا خود بندگان را از جهت عمل وزن میکند، از آیات دیگری نیز این معنا که مراد از وزن، حساب اعمال است استفاده میشود، مانند آیه"و نضع الموازین القسط لیوم القیامة...و کفی بنا حاسبین (1)".
و از آن روشنتر آیه"یومئذ یصدر الناس اشتاتا لیروا اعمالهم فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره و من یعمل مثقال ذرة شرا یره (2) "است، که عمل را ذکر کرده و سنگینی را به آن نسبت داده است.
و کوتاه سخن اینکه منظور از"وزن"سنگینی اعمال است، نه صاحبان اعمال.
آیه مورد بحث اثبات میکند که برای نیک و بد اعمال وزنی هست، لیکن از آیه "اولئک الذین کفروا بایات ربهم و لقائه فحبطت اعمالهم فلا نقیم لهم یوم القیامة وزنا (3)استفاده میشود که اعمال حبط شده برایش وزنی نیست و تنها اعمال کسانی در قیامت سنجیده میشود که اعمالشان حبط نشده باشد، پس هر عملی که حبط نشده باشد چه نیک و چه بد ثقلی و وزنی دارد، و میزانی است که آن وزن را معلوم میکند.لیکن این آیات در عین اینکه برای عمل نیک و بد ثقلی و وزنی قائل است در عین حال این سنگینی را سنگینی اضافی میداند، به این معنا که حسنات را باعث ثقل میزان و سیئات را باعث خفت آن میداند، نه اینکه هم حسنات دارای سنگینی باشد و هم سیئات، آن وقت این دو سنگین با هم سنجیده شود هر کدام بیشتر شد بر طبق آن حکم شود، اگر حسنات سنگینتر بود به نعیم جنت و اگر سیئات سنگینتر بود به دوزخ جزا داده شود، نه، از ظاهر آیات استفاده میشود که میزان اعمال از قبیل ترازو و قپان نیست تا فرض تساوی دو کفه در آن راه داشته باشد، بلکه ظاهر آنها این است که عمل نیک باعث ثقل میزان و عمل بد باعث خفت آن است، چنانکه میفرماید: "فمن ثقلت موازینه فاولئک هم المفلحون و من خفت موازینه فاولئک الذین خسروا انفسهم بما کانوا بایاتنا یظلمون "و"فمن ثقلت موازینه فاولئک هم المفلحون و من خفت موازینه فاولئک الذین خسروا انفسهم فی جهنم خالدون" (4) و"فاما من ثقلت موازینه فهو فی عیشة راضیة و اما من خفت موازینه فامه هاویة و ما ادریک ما هیه نار حامیة" (5).
این آیات بطوری که ملاحظه میکنید سنگینی را در طرف حسنات و سبکی را در طرف سیئات اثبات میکند.و امثال این آیات این احتمال را در نظر انسان تقویت میکند که شاید مقیاس سنجش اعمال و سنگینی آن، چیز دیگری باشد که تنها با اعمال حسنه سنخیت دارد، بطوری که اگر عمل حسنه بود با آن سنجیده میشود و اگر سیئه بود چون سنخیت با آن ندارد سنجیده نمیشود، و ثقل میزان عبارت باشد از همان سنجیده شدن و خفت آن عبارت باشد از سنجیده نشدن، عینا مانند موازینی که خود ما داریم، چون در این موازین هم مقیاسی هست که ما آن را واحد ثقل مینامیم مانند مثقال و خروار و امثال آن، واحد را در یکی از دو کفه و کالا را در کفه دیگری گذاشته میسنجیم، اگر کالا از جهت وزن معادل آن واحد بود که هیچ، و گرنه آن متاع را برداشته متاع دیگری بجایش میگذاریم، پس در حقیقت میزان همان مثقال و خروار است نه ترازو و یا قپان و یا باسکول، و اینها مقدمه و ابزار کار مثقال و خروارند که به وسیله آنها حال متاع و سنگینی و سبکی آن را بیان میکند، و همچنین واحد طول که یا ذرع است و یا متر و یا کیلومتر و یا امثال آن، که اگر طول با آن واحد منطبق شد که هیچ، و اگر نشد آن را کنار گذاشته طول دیگری را با آن تطبیق میدهیم، ممکن است در اعمال هم واحد مقیاسی باشد که با آن عمل آدمی سنجیده شود، مثلا برای نماز واحدی باشد از جنس خود آن که همان نماز حقیقی و تمام عیار است، و برای زکات و انفاق و امثال آنها مقیاس و واحدی باشد از جنس خود آنها، و همچنین برای گفتار واحدی باشد از جنس خودش، و آن کلامی است که تمامیش حق باشد و هیچ باطلی در آن راه نیافته باشد، همچنانکه آیه"یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله حق تقاته" (6) به آن اشاره دارد.
بنا بر این، بسیار به نظر قریب میرسد که مراد از جمله"و الوزن یومئذ الحق"این باشد، که آن میزانی که در قیامت اعمال با آن سنجیده میشود همانا"حق"است، به این معنا که هر قدر عمل مشتمل بر حق باشد به همان اندازه اعتبار و ارزش دارد، و چون اعمال نیک مشتمل بر حق است از این رو دارای ثقل است.بر عکس عمل بد از آنجایی که مشتمل بر چیزی از حق نیست و باطل صرف است لذا دارای وزنی نیست، پس خدای سبحان در قیامت اعمال را با"حق"میسنجد و وزن هر عملی به مقدار حقی است که در آن است.و بعید نیست قضاوت به حقی هم که در آیه "و اشرقت الارض بنور ربها و وضع الکتاب و جیء بالنبیین و الشهداء و قضی بینهم بالحق و هم لا یظلمون" (7) است اشاره به همین معنا باشد.و مراد از کتابی که در آن روز گذارده شده و خداوند از روی آن حکم میکند همان کتابی است که در آیه"هذا کتابنا ینطق علیکم بالحق" (8) به آن اشاره شده است.
پس کتاب مقدار حقی را که در عمل است تعیین نموده و میزان، مقدار ثقل آن حق را مشخص میکند، بنا بر این، "وزن"در آیه مورد بحث به معنای ثقل است نه به معنای مصدریش (سنجیدن) .و اگر در آیه"103"سوره"مؤمنون"و آیه"11"سوره"قارعه"آن را به صیغه جمع آورده برای این است که دلالت کند بر اینکه میزان اعمال یکی نیست، بلکه برای هر کسی میزانهای زیادی به اختلاف اعمال وی هست، حق در نمازش نماز واقعی و جامع همه اجزا و شرایط است، و حق در زکاتش زکات جامع شرایط است، خلاصه، حق در نماز، غیر حق در روزه و زکات و حج و امثال آن است.
این بود آنچه از بیان سابق ما بدست آمد، و لیکن بیشتر مفسرین آیه را طور دیگری معنا کرده و گفتهاند: "وزن"در آیه مورد بحث، مبتدا و مرفوع است، و کلمه"یومئذ"ظرف، و"حق "
هم صفت وزن و هم خبر آن است، و تقدیر آیه"و الوزن یومئذ الوزن الحق"است، یعنی وزن در آن روز وزن حق است، و"وزن حق"به معنای وزن عادلانه است، به شهادت اینکه در آیه دیگری از وزن حق به"وزن قسط"تعبیر شده، و آن آیه"و نضع الموازین القسط لیوم القیمة" (9) است.
بعضی دیگر گفتهاند: کلمه"وزن"مبتدا و خبرش"یومئذ"است، و"حق"صفت وزن میباشد و تقدیر آیه چنین است: "و الوزن الحق یومئذ"وزن حق در روز قیامت است (10).
صاحب کشاف گفته: "مرفوع بودن وزن برای این است که وزن در ترکیب مبتدا است، و خبرش"یومئذ "است و حق صفت آن است".آنگاه وقتی آیه را معنا کرده وزن را مبتدا و خبرش را کلمه حق گرفته است، زیرا در معنای آیه گفته است: "معنای آیه این است که در روزی که خداوند امتها و پیغمبران را مورد بازخواست قرار میدهد وزن وزن حق است" (11) و این از مانند زمخشری بسیار عجیب است مگر اینکه کلامش را توجیه کرده بگوییم: اینکه در آخر گفت"وزن، وزن حق است"تتمه معنای آیه نیست، بلکه ابتدای کلام دیگری است.
"فمن ثقلت موازینه" ـ "موازین"بنا بر بیانی که گذشت جمع"میزان"است، آیه "47"سوره انبیا هم که قبلا ذکر شد این معنا را تایید میکند.و اگر به آن معنایی باشد که جمهور مفسرین گفتهاند مناسبتر آن است که"موازین"جمع"موزون"باشد، و لو اینکه با صرفنظر از معنایی که ما برای میزان کردیم ممکن هم هست آن را به اعتبار تعدد اعمالی که سنجیده میشود جمع "میزان"گرفت، و بدین وسیله معنایی را که مفسرین کردهاند توجیه نموده لیکن تصور اینکه میزان با حسنات سنگین و با سیئات سبک شود مشکل است، زیرا چنین چیزی که با حسنات سنگین و با سیئات سبک شود تصور ندارد.علاوه بر اینکه"حق"را صفت وزن گرفتن صحیح نیست، زیرا "حق"که همان"قسط"و عدل میباشد صفت خداوندی است که اعمال را وزن میکند، نه صفت وزن، به شهادت اینکه میفرماید: "و نضع الموازین القسط..."، چون ظاهر جمله"فلا تظلم..."این است که خداوند به آنان ظلم نمیکند، نه میزان، پس عدالت صفت خدا است نه صفت میزان ـ دقت فرمایید ـ .
غفلت از همین نکته مفسرین را بر آن داشته که به نوعی از تجوز، "ثقل موازین"را به رجحان اعمال تفسیر کرده آن را چنین معنا کنند که"در روز قیامت سنجش، عادلانه است، پس کسی که اعمالش به خاطر غلبه حسناتش رجحان داشته باشد، رستگار و کسی که اعمالش بخاطر غلبه سیئاتش رجحان داشته باشد او از زیانکاران خواهد بود، و به سبب ظلمی که به آیات ما کردند سرمایههایشان که همان نفسشان است از دست میرود" (12).
از این مفسرین سؤال میشود: آن ملاک و محکی که رجحان حسنات بر سیئات را ـ مخصوصا در آنجا که کسی هم حسنه دارد و هم سیئه ـ معلوم میکند چیست؟ و با اینکه حسنات همه مثل هم نیستند و سیئات هم همه از حیث زشتی و مفسده در یک درجه نیستند آن ملاکی که غلبه یکی را بر دیگری معلوم کند کدام است؟ از آیه شریفه بر میآید که چنین چیزی در روز قیامت هست، و یقینا میزان عادلانهای که حجت را بر بندگان تمام کند در کار هست، و یقینا آن میزان چیزی است که تنها حسنات بر آن مشتمل است نه سیئه، و در جایی که از هر کدام تعدادی وجود داشته باشد رجحان و غلبه یکی بر دیگری به وسیله آن معلوم میشود بدون اینکه گزافی لازم آید.و اینها همه مؤید احتمال ما است که گفتیم میزان همان حق است، و مراد از توزین عادلانه همان است، و اعمال بندگان را به همان محک میسنجند، هر کس که اعمالش مشتمل بر مقدار بیشتری از حق بود او رستگارتر است و هر کس میزانش سبک بود یعنی اعمالش مشتمل بر حق نبود او از کسانی است که نفس خود را باخته و خود را زیانکار ساختهاند و با ظلم به آیات خدا و تکذیب آن چیزی برای خود باقی نگذاشتهاند که در مثل چنین روزی با آن اعاشه و زندگی کنند.
از بیان قبلی ما دو نکته روشن گردید:
نکته اول: اینکه معنای وزن اعمال در روز قیامت تطبیق اعمال است بر حق، به این معنا که هر شخصی پاداش نیکش به مقدار حقی است که عمل او مشتمل بر آن است، در نتیجه اگر اعمال شخصی، به هیچ مقداری از حق مشتمل نباشد از عملش جز هلاکت و عقاب بهره و ثمره عایدش نمیشود، و این همان توزین عدلی است که در سایر آیات بود.
با این بیان دیگر محتاج به این نمیشویم که آیه مورد بحث را تاویل نموده آن را بر خلاف ظاهرش حمل کنیم، و مانند بعضیها بگوییم در آیه یک نوع استعاره به کار رفته و مراد از وزن، عدالت و مراد از ثقل میزان، رجحان عمل است.و یا مثل بعضی دیگر بگوییم:
خداوند در روز قیامت ترازویی نصب میکند که مانند ترازوهای معمولی دنیا دارای دو کفه و یک زبانه است، و اعمال نیک و بد بندگان را با آن موازنه میکند.و اگر کسی بپرسد که عمل قابل کشیدن و سنجیدن نیست علاوه بر اینکه عمل پس از صدورش معدوم میشود، و اعاده معدوم هم در اعراض باطل و محال است، در جواب میگویند: اینکه گفتیم عمل کشیده میشود مرادمان دفتر اعمال است نه خود آن.و یا میگویند: در نشات آخرت برای هر عمل نیک و بدی آثار و علامتهای مخصوصی ظاهر گشته و آن آثار در ترازوها کشیده میشود.یا میگویند: حسنات به صورت زیبا و سیئات به صورت زشتی مجسم شده بین آن مجسم شدهها اندازهگیری و موازنه بعمل میآید.و یا میگویند: خود مؤمن و کافر وزن میشوند نه اعمالشان.و یا میگویند : وزن عبارت است از ظهور مقدار و منزلت آدمی، و ثقل میزان عبارت است از کرامت و جلالت قدر او، و خفت میزان عبارت است از خواری و ذلتش. (13)
نه تنها هیچ کدام از این حرفها با ظاهر آیه نمیسازد و از الفاظ آیه دلیل و شاهدی ندارد بلکه اشکالی هم بر همه آنها وارد است، و آن این است که لازمه این حرفها گزاف بودن وزن است، و سابقا گفته شد که میزان در آن روز علاوه بر اینکه گزافی نیست، بلکه آن قدر دقیق است که حجت را بر عبد تمام میکند.
نکته دوم: اینکه معلوم شد که برای هر انسانی میزانهای متعددی است که هر کدام از عملهایش با یکی از آنها سنجیده میشود، و میزان هر عملی همان مقدار حقی است که عمل مشتمل بر آن است، چون روز قیامت روزی است که کسی جز حق، سلطنت نداشته و ولایت در حق هم تنها و تنها در دست خدای تعالی است، به شهادت اینکه از یکطرف میفرماید"امروز روز حق است" (14) و از طرفی دیگر میفرماید: "اینجا ولایت بر حق، تنها و تنها برای خدا است" (15) و نیز میفرماید: "هنالک تبلوا کل نفس ما اسلفت و ردوا الی الله مولیهم الحق و ضل عنهم ما کانوا یفترون" (16).
تفسیر و تبیین
اینک به تفسیر و تبیین این روایات میپردازیم:
با توجه به تحقیقی که محققان درباره مسائل اخروی دارند مفاد این روایات واضح و روشن خواهد بود و آن این که حقائق و رخدادهای عالم قیامت، تبلور و بازتاب رخدادهای این جهان است، و این دو در امتداد یکدیگر و هر یک جلوه و تجسم خاصی از واقعیت هستی انسان و افکار و اعمال او میباشد، غرائز و شهوات انسان واقعیتی است که در دنیا به گونهای خودنمائی میکند و در سرای دیگر به صورت دوزخ و عقوبتها و کیفرهای آن و بر این اساس همه انسانها باید از این جهنم بگذرند و پل منصوب بر آن که از آن گذر میکنند همان فطرت الهی و بعد ملکوتی انسان است و بدیهی است این صراط و پل که بر جهنم شهوات استوار است، بسیار دقیق، باریک و تیز است و رعایت قوانین و دستورات الهی که بر اساس ندای فطرت انسانی مقرر گردیده است (از یک نظر) بسیار مشکل و توانفرسا است و انسانها در رعایت نمودن آنها متفاوتند .
برخی حتی اندیشه کار ناروا نیز در ذهن آنان راه پیدا نمیکند و در برابر زشتیها و پلیدیها چون برق جهنده میگذرند.
این گروه در سرای دیگر نیز به همین سرعت راه بهشت را پیموده و از جهنم میگذرند و به همین ترتیب افراد دیگر به همان میزان و درجه که درگذشتن از تمایلات حیوانی و مناظر گناه با جدیت و سرعت تصمیم گرفته و از آن میگذرند و دعوت و ندای شریعت و فطرت الهی خویش را پاسخ میدهند در سرای دیگر نیز به همان درجه و میزان از جهنم میگذرند و به بهشت قدم مینهند.فقیه و متکلم بزرگ شیعه، (ابو عبد الله مفید) درباره توصیف صراط به باریکتر بودن از مو و تیزتر بودن از شمشیر میگوید:
«مقصود این است که کافران از شدت وحشت و هراس که در قیامت بر آنها مستولی میشود گامهایشان لغزیده و توان حرکت ندارند مانند کسی که بخواهد بر چیزی حرکت کند که از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر است و این در حقیقت تمثیل و تشبیهی است که سختی عبور کافران از صراط را بیان میکند» . (9)
«علامه مجلسی» پس از نقل سخن ایشان، آن را استوار ندانسته میگوید:
تأویل ظواهر در یک مسأله بدون این که ضرورتی آن را ایجاب کند جائز نیست. (10)
یادآور میشویم اگر چه سخن علامه به عنوان یک قاعده کلی صحیح و پا برجا است و هرگاه شاهدی در دست نباشد و ضرورت عقلی هم اقتضاء ننماید، تأویل ظواهر غیر موجه و ناصحیح است ولی باید گفت آنچه این متکلم گرانقدر اسلامی گفتهاند نیز در جای خود استوار و آزموده است زیرا در خود روایات شواهدی وجود دارد که مقصود از توصیف یاد شده تمثیل و تشبیه است .
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 38 صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید
دانلود مقاله مواقف قیامت