فایل هلپ

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فایل هلپ

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

117 داستان کوتاه

اختصاصی از فایل هلپ 117 داستان کوتاه دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

117 داستان کوتاه مشتمل بر 558 صفحه پی دی اف 

کچل و قاضی

کچل و شیطان

وحدت

...


دانلود با لینک مستقیم


117 داستان کوتاه

مجموعه داستان کوتاه واکسی

اختصاصی از فایل هلپ مجموعه داستان کوتاه واکسی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

مجموعه داستان کوتاه واکسی 

تنگِ غروب بود که دمپاییهای پلاستیکیش را سرپا زد، چادر نمازگلدار نیمدارش را
سرش انداخت و با دختر ده سالهش از خانه زد بیرون. سال پیش شوهرش یک روز بیخبر رفت و
دیگر برنگشت. هیچوقت نفهمید کجا رفته است. اوایل زیاد از دوست و آشناها سراغ مردش را
میگرفت اما مدتی که گذشت دیگر به نبودش عادت کرد. بخصوص که ناچار شد کار کند.
هرکاری انجام می داد. کلفتی، رختشویی و کارهای همسایه ها؛ گاهی هم بیگاری میکرد.
دخترش مدتی بهانه گرفته بود پرگار می خواهد، نمیدانست آن وسیله به چکار میآید، اما
میدانست خرازی ته بازارچه دارد. با اینکه از صاحب دکان که کامل مردی بود و هروقت
چشمش به او میافتاد با چشماش میخواست بخوردش، هیچ خوشش نمی آمد، اما تنها دکانی
بود که همه وسایل مدرسه داشت.
همچنان که سرش را پایین انداخته بود؛ سایه کنار دیوار را گرفت و تندتند پیش رفت. با
یک دست چادرش را نگه داشته بود و با دست دیگر دست دخترش را گرفته بود. یک اسکناس
صدتومانی مچاله هم تو مشتش قایم کرده بود.
هنوز کوچه را تمام نکرده بود سرتاپاش از عرق خیس شد؛ بدتر از آن از تشنگی به لهله
افتاد. مدتی بود که عطش داشت، هرچه آب یخ میخورد فایدهای نمیکرد. نمیدانست چرا این
جوری شده است. حدس زد شاید از گرمای هوا باشد. بخصوص که امروز از هرروز گرمتر شده
بود، با اینکه صبر کرد تا آفتاب بپرد، اما هنوز گرما رو هوا سنگینی می کرد. چنان گرم بود که تنها
پیراهن کرباسی نیمدارش به تنش چسبیده بود. این پیراهن را خیلی دوست داشت، با اینکه همه
جاش رفته بود و با کوچکترین فشاری پاره می شد. اما بدنش را خنک نگاه می داشت، برای
همین همیشه آن را میپوشید.
کوچه را که تمام کرد، انداخت تو خیابانی که به بازارچه راه داشت. اینجا تک و توک
آدمهایی دیده می شدند. هرم گرما همچنان روقلبش سنگینی میکرد؛ پوست صورتش را به...


دانلود با لینک مستقیم


مجموعه داستان کوتاه واکسی

فیلمنامه آسمان

اختصاصی از فایل هلپ فیلمنامه آسمان دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

فیلمنامه آسمان


فیلمنامه آسمان

لینک پرداخت و دانلود در "پایین مطلب"

فرمت فایل: word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

تعداد صفحات: 52

 

این داستان به صورت طنز و در رابطه با شجاعت افراد مومن و همچنین ترس افراد غیر مومن در جنگ می‌باشد.

حمید یک آدم کوتوله است که به علت کوتوله بودن اجازه به جنگ رفتن را ندارد که یک پیرمردی هم به علت سن بالا شرایط مشابه او را دارد و این دو به علت عشق به جبهه رفتن با ترفند موفق می‌شوند به جبهه بروند همچنین بیژن که یک آدم لاتی بوده با یک دختر پولدار رابطه برقرار کرده که وقتی پدر دختر که سرهنگ ارتش بوده متوجه این رابطه می‌شود بیژن مجبور می‌شود از ترس پدر دختر و همچنین چشم داشتن به پول آنها خود را خواستگار دختر معرفی کند و چون پدر دختر شرط کارت پایان خدمت می‌گذارد ناخواسته به سربازی می‌رود.

خلاصه فشرده داستان

حمید و پیرمرد به بسیج منطقه می‌روند. پیرمرد چون آنها اجازه به جبهه رفتن را به او نمی‌دهند با آنها دعوایش می‌شود و به حمید هم به علت کوتوله بودن اجازه به جنگ رفتن را نمی‌دهند. حمید به مغازة لباس سربازی فروشی می‌رود و اجباراً به علت هیکل کوچکش یک لباس رسمی با درجه سرهنگ دومی می‌خرد و از درب پادگان داخل می‌رود که دژبان در حال استعمال مواد مخدر بوده است دیر متوجه می‌شود و سرهنگ هم او را می‌بیند و دنبال او می‌کنند که در همین هنگام هواپیماهای دشمن می‌آیند و بیژن که پشت توپ و توپچی بوده از ترس از پشت توپ فرار می‌کند و حمید و سرهنگ می‌روند پشت توپ و هواپیمای دشمن را می‌زنند و فراری می‌دهند. حمید با کمک سرهنگ به جبهه می‌رود و بیژن هم به علت خشم سرهنگ تنبیه شده و به خط مقدم می‌رود پیرمرد هم با کلک زدن به راننده ای که قرار بود حمید را به خط ببرد پشت ماشین مخفیانه سوار شده و به خط می‌روند.


دانلود با لینک مستقیم


فیلمنامه آسمان

88 داستان کوتاه

اختصاصی از فایل هلپ 88 داستان کوتاه دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

487 صفحه داستان پی دی اف 

شامل 88 داستان جذاب

1- هنوز کفتار نشده ام

2- روی صحنه زندگی

3- آوای غمناک

4- تولد نوزادت مبارک

5- اما دختر ارمنی شهر ما

6- لکه ننگ

7- انتقام کولی ها

...


دانلود با لینک مستقیم


88 داستان کوتاه

تحقیق درمورد داستان ERASER(ترجمه شده)

اختصاصی از فایل هلپ تحقیق درمورد داستان ERASER(ترجمه شده) دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 28

 

دانشکدة شهید بهشتی

عنوان :

ERASER

فصل 1 تا 6

استاد :‌

جناب آقای شکاری

دانشجو :

امیر آزادی

فصل1

ROYAL OAK ، میشیگان ، شهری معمولی در وسط آمریکاست . مردم دوست دارند در آنجا زندگی کنند چون آنجا آرام و تمیز و امن است . اما در آن شب تابستانی واقعه وحشتناکی در خانه راحت در ALDEN DRIVE در حال وقوع بود .

JOHNNY CASTELEONE به دو مردی که همسر وی را پایین روی کف زمین نگه داشته بودند.نگاه می کرد، سپس به دوست قدیمی اش PAULY CUTRONE نگاه کرد و گفت « به DARLENE صدمه نزنید او هیچ چیز نمی داند.»

PAULY گفت: « او تو را می شناسد و این به اندازه کافی بد است»

JOHNY سعی کرد از روی زمین بلند شود اما نتوانست . PAULY و مر دیگر که او را نگه داشته بود بسیار قوی بودند.

JOHNY پرسید: «چرا اینکار را می کنی PAULY ؟ ما دوست هستیم؟

PAULY به سختی به دهان او زد و گفت: «بله ، ما دوست بودیم ، و به این دلیل است که MR.CANELLI عصبانی است . تو حرف زدی تو شاهدی علیه ما بودی . تو پلیس همه چیز را گفتی . تو قانون این کار را می دانی .»

چاقویی در دست PAULY بود JOHNY قانون را می دانست – اگر در مافیا بعدی و حرف زدی تو مردی .

JOHNY گفت: طسریعا کارت را تمام کن»

POULY با خنده بدی گفت: « باشه اما اول دهانت را باز کن زبانت را لازم دارم .MR CANELLI می خواهد ببیند آیا بدون تو هم حرف خواهد زد. »

PAULY دندانهای JIHNY را فشار داد و باز کرد و زبان او را با انگشتانش گرفت. او مرد سیاهپوش را ندید که پشت سروری وارد اطاق شد. او هرگز دستی را که او را کشت ندید – او فقط مرده افتاد . گردنش شکسته شده بود . مجرمین دیگر با شکفتی به بالا کردند اما قبل از اینکه بتوانند کاری انجام دهند مرد سیاهپوش روبروی آنها بود. او تفنگی در دست داشت اما از ان استفاده نکرد دستهایش اسلحه های او بودند چند ثانیه بعد آنها هم مرده بودند .

مرد سیاهپوش به JOHNY و DARLENE نگاه کرد. او بلند و قوی بود اما چشمانش به سردی یخ بود . او گفت: « اینجا منتظر باش.» و از در بیرون رفت . یک دقیقه بعد او بازگشت . روی هر شانه یک جسد را حمل می کرد . – یکی مرد بود و دیگری یک زن بود .

DARLENE پرسید: « آنها کی هستند؟»

مرد سیاهپوش گفت:DARLENE ، JOHNNY CASTELEONE

مرده اید.

حالا لباسهایتان را به آنها بپوشانید. حلقه ها و ساعتهایتان را هم در آورید و به بدنهای آنها هم بپوشانید . پلیس فکر خواهد کرد که شما با جانیان جنگیده اید و اینکه در همان موقع همگی مرده اید .»

JOHNNY و DARLENE در انجام آنچه او به آنها گفته بود حمله کردند.

مرد سیاهپوش تلفنی را از جیبش در آورد. او گفت:«سلام پلیس»

در 2322 ROYAL OAK،ALDEN DRIVE قسمتی انجام شده است . عجله کنید »

وقتی JOHNNY،DARLENE پوشاندن لباسهایشان به اجساد را تمام کردند مرد سیاه پوش گفت :«بیرون بیایید برویم»


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق درمورد داستان ERASER(ترجمه شده)