فایل هلپ

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فایل هلپ

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

تحقیق در مورد آسیب شناسی اندیشه انسان امروز

اختصاصی از فایل هلپ تحقیق در مورد آسیب شناسی اندیشه انسان امروز دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق در مورد آسیب شناسی اندیشه انسان امروز


تحقیق در مورد آسیب شناسی اندیشه انسان امروز

ینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)


تعداد صفحه:41

فهرست: ندارد

 

برگی از تاریخ :

 

(هیتلر و پایان قدرت فاشیسم):

سال 43 سال عقب نشینی آلمان در جبهه شرق بود.

فاشیسم در ایتالیا در ماه جولای سال 43 به زانو درآمده و موسولینی (رهبر ایتالیا) بعد از 21 سال حکومت استعفا داد. دولت بعدی ابتدا اعلام بیطرفی کرد. اما فشار آمریکا از یک سو و اقدام آلمان در عملیات چریکی برای نجات موسولینی از بند، از سوی دیگر، ایتالیاییها را به حمایت از متفقین مجبور کرد تا دشمنی به دشمنان هیتلر اضافه شود. اما همچنان سربازان آلمانی شمال ایتالیا را در دست داشتند. از ابتدای سال 44 حدود 6 ماه جنگ بین آلمان و متفقین در ایتالیا ادامه یافت تا اینکه ارتش هیتلر مجبور به عقل نشینی کامل گشت.

هماهنگی عجیب شوروی، انگلیس و آمریکا و امضای قرارداد ملل متحد دیگر مشکل هیتلر بود.

چرچیل نخست وزیر بریتانیا در نطقی در پارلمان در سال 41 گفت "اختلافات تئوریک من و استالین به جای خود اما از امروز تا پایان جنگ، دشمن مشترک انگلیس و شوروی، فقط هیتلر است. جنگ ما با کمونیسم بماند برای بعد"

در سال 44 اوضاع بد آلمان غیر قابل تصور بود. نیمی از نیروی زمینی در جبهه شرق، نیمی در ایتالیا. نیروی دریایی در کانال مانش (انگلستان) و دریای شمال. ضمن اینکه نهضت‌های مقاومت در کشورهای مختلف بخصوص فرانسه و بلژیک بر مشکلات هیتلر افزوده بود. نیروی هوایی قدرتمند آلمان در این سال شکست خورده و جنگنده‌های انگلیسی موفق شدند انتقام بمب‌ باران‌های سالهای قبل را گرفته و برلین را بلرزانند.

در ژوئن 1944 آمریکا هم رسما با حمله به سواحل نورماندی فرانسه تحت اشغال، به شکل مستقیم با آلمان رودررو شد. ارتش سرخ در اواخر سال 43 کیف را تصرف کرده و در فوریه 44 به سمت لهستان و رومانی پیشروی کرد. فرانسه، هلند و بلژیک با کمک آمریکا آزاد شده و متفقین از غرب به مرزهای آلمان رسیدند. شوروی هم کشورهای اروپای شرقی را یک به یک نه آزاد بلکه به تصرف خود در آورد. از نظر مردم کشورهای اروپای شرقی یعنی لهستان، بلغارستان، فنلاند، چکوسلواکی، یوگسلاوی و رومانی تفاوتی بین فاشیسم و کمونیسم وجود نداشت اما آنها توان آغاز جنگی دوباره را نداشتند. در اکتبر سال 44 پاریس آزاد شد.

سال 44 سال با خاک یکسان کردن برلین، هامبورگ، کلن، فرانکفورت و سایر شهرهای آلمان بود. و نهایتا زمان حمله نهایی آغاز گشت. از ابتدای سال 45 متفقین وارد خاک آلمان شدند. در ماه مارس شهر کلن با حمله آمریکا سقوط کرد. روسها از شرق، فرانسوی‌ها و آمریکائیها از غرب و انگلیسیها از شمال وارد آلمان شده و شهرهای بی‌دفاع آلمان یکی پس از دیگری تسلیم آنها می شدند. ماه می برابر بود با ورود همزمان چهار نیرو به برلین.

آلمان نازی در هم شکست و هیتلر این اسطوره آرمان‌خواهی یک روز قبل از سقوط برلین، خودکشی کرد. همانطورکه گفتیم او تمام قدرت خود را فدای ارزشها و آرمان‌هایش کرد و در نهایت آخرین و عزیزترین ثروت خود یعنی جانش را هم قربانی هدف کرد تا با مردن خود هم درسی برای آیندگان باشد. و بدین شکل به موسیلینی که توسط پارتیزان‌های ایتالیایی کشته شده بود پیوست. هرچند بسیاری هیتلر را در کنار جنگ‌طلب‌ها و دیکتاتور‌هایی مثل ناپلئون، سزارهای روم باستان، هیدکی تویو (نخست وزیر ژاپن)، استالین، ژنرال فرانکو، پینوشه و صدام قراد دادند. اما از دید من حداقل تفاوتی که بین همه اینها با هیتلر وجود داشت آرمان خواهی و ذوب در ایدئولوژی بود. هدفی غیر از قدرت‌طلبی، جاه‌طلبی و دشمنی با مردم خود.

مدت کوتاهی بعد از تصرف برلین، روزولت (رئیس جمهور وقت آمریکا) فوت کرده و ترومن جای او را گرفت. ترومن قسم خورد که هر چه سریعتر جنگ را خاتمه داده و آخرین کشور شروع کننده جنگ یعنی ژاپن را از پای درآورد. در طول سال 44 (زمان روزولت) هواپیماهای آمریکا نیمی از توکیو را به تلی از خاک بدل کرده بودند اما هنوز ژاپن حاضر به ترک مخاصمه نبود. بنابراین ترومن که اصلا آدم صبوری نبود تصمیم به انجام کاری گرفت که به تنهایی تمام جنگ را تحت الشعاع قرار داد. او در 6 اکتبر سال 45 هیروشیما یکی از پایگاههای اصلی نظامی ژاپن را با بمب اتمی هدف قرار داده و بیشتر شهر و ساکنانش را نابود کرد. و پس از آن به دولت ژاپن هشدار داد تا کنار رود اما ژاپن تسلیم نشد. دو روز بعد نوبت به ناکازاکی بود که با بمباران هسته‌ای از نقشه حذف شود. تا اینکه ژاپن پیشنهاد تسلیم بدون قید و شرط را پذیرفت و آمریکا به راحتی ژاپن را اشغال نظامی کرد.

در جریان این بمباران‌ها نیم میلیون نفر کشته شدند که بیشتر آنان را غیر نظامیان تشکیل می‌دادند. جالب اینجاست که قبلا در جریان بمباران‌های معمولی در سایر شهرهای ژاپن هم نیم میلیون کشته شده بودند. ژاپن در 10 اکتبر تسلیم شده و هیدکی تویو به دار آویخته شد. ترومن میدانست که ژاپن دیر یا زود تسلیم می‌شود اما بدلایلی این کار باید در همان سال 45 انجام می‌گرفت. یکی از دلایل این بود که شوروی در حال حرکت به سمت ژاپن بود. اگر آمریکا کمی دیرتر اقدام می‌کرد احتمالا این کشور توسط استالین فتح شده و مانند کشورهای اروپای شرقی به دام کمونیسم می‌افتاد. البته جنایت از سوی هرکس که باشد محکوم است اما فراموش نشود که ژاپنیها هم از کوچکترین جنایتی نسبت به کشورهای دیگر بخصوص چینیها و کره‌ایها دریغ نکردند. ضمن اینکه این ژاپن بود که با حمله به پرل هاربر جنگ را با آمریکا آغاز کرد و میدانیم که عواقب جنگها به عهده شروع کننده جنگ میباشد.

در بحث کشتن غیر نظامی ها هم باز آمریکا به ژاپن در این زمینه پاسخ داد و مقابله به مثل کرد.

ایران هم در جریان جنگ هشت ساله بنابر حکم فقهی مقابله به مثل، مناطق مسکونی عراق را هدف قرار داد.

محکوم کنندگان فاجعه اتمی یادشان باشد که آمریکا با زودتر پایان دادن جنگ به نوعی از جنایت و خونریزی بیشتر جلوگیری کرد و طبق براوردها اگر بمب اتم استفاده نمیشد آمریکا یا شوروی برای اشغال ژاپن میبایست بیش از یک

برگی از تاریخ :

قسمت اول

(هیتلر و آغاز جنگ دوم جهانی):

 

مقاله بعدی که در اختیارتان خواهم گذاشت نیاز به یک پیش زمینه دارد. این مقاله پیشزمینه مقاله بعدی خواهد بود

کارل یاسپرس: "پرسیدم مرد بی‌فرهنگی چون هیتلر چطور می‌خواهد آلمان را اداره کند. جواب داد فرهنگ و تربیت مهم نیست. به دستان جذابش نگاه کنید"

هیتلر، کسی که علی‌رغم انجام جنایات فراوان به نظر من یکی از قهرمانان مظلوم قرن بیستم بود. چرا قهرمان!

انصافا کدام خصوصیت یک قهرمان در وجود او یافت نمی‌شد؟ ایمان ثابت، اعتقاد عملی، عقیده راسخ، قربانی کردن همه چیز در راه هدف، شجاعت، جسارت، تدبیر، دانش، بلاغت گفتاری، یکرنگی همه و همه در وجود او متبلور بود.

او مثل سایر حکمرانان با دروغ و نیرنگ و فریب به قدرت نرسید. مردم واقعا به او اقبال نشان دادند. بر خلاف سایر حاکمان تاریخ او بعد از رسیدن به قدرت عوض نشد.

هرگز زرق و برق قدرت سیاسی و ظاهر حکومت در او تاثیری نداشت. بر خلاف اکثر سیاست مداران او برای باقی ماندن در راس تلاشی نکرد. چراکه قدرت سیاسی هرگز هدف نبود. او فقط وسیله‌ای می‌خواست برای رسیدن به اهداف آرمانی خود، و چه وسیله‌ای بهتر از نخست وزیری، ریاست جمهوری و سپس رهبری.

او ذوب در عقاید و مقدسات خود بود. هرگز خود را برتر از آرمان‌هایش ندید. آرمان، آرمان، آرمان، تنها دلیل زندگی کردن، حکومت کردن، صحبت کردن و جنگیدن.

آیا خصوصیات فوق دلیلی بر قهرمان بودن آدولف هیتلر نیست؟

او مردم را دوست نداشت! عاشق آنها بود! نه می‌توان گفت آنها را می‌پرستید!

اما کدام مردم؟ ژرمن نژاد‌های مسیحی. او بزرگترین ناسونالیست تاریخ است. و از این جهت می‌تواند الگوی تمام ناسیونالیست‌های جهان باشد.

فراموش نکنیم که او مذهبی بود. یا بهتر است بگوییم خود مذهب بود. بزرگترین مذهب گرایان اروپایی در علاقه به مذهب به گرد پای او نمی‌رسند.

او قصد داشت انتقام عیسی مسیح را از تمام یهودیان بگیرد.

او خواهان بازگشت به اروپای 1000 سال قبل بود. یک اروپای واحد مسیحی و متحد که البته قوم ژرمن در آن سرور باشد.

او اسطوره آلمانیها، ژرمن‌ها، آریاییها، مسیحیان، طرفداران حکومت قرون وسطایی و شاید همه ناسونالیست‌ها و مذهبیون است.

اقدامات او برهان و دلیل واضح گفته‌های بالا است. او می‌توانست سالهای بیشتری بر آلمان حکومت کند. اگر جنگ را راه نمی‌انداخت. اگر به یهودیان گیر نمی‌داد. یا حداقل به شوروی حمله نمی‌کرد.

چرا این اقدامات را انجام داد؟ آیا واقعا او نمی‌دانست شوروی بزرگترین ارتش جهان را در اختیار دارد؟ آیا نمی‌دانست غولی به‌ نام استالین منتظر نشان دادن قدرت کمونیسم است؟ پس چرا در حالی که تا سال 1941 روز به روز قلمرو مرزهای خود را افزایش می‌داد با حمله به متحد استراتژیکش (شوروی) فاتحه ارتش رایش سوم را خواند؟

آیا او احمق بود؟ چطور ممکن است یک احمق از پایین ترین سطح جامعه به بالاترین و محبوب‌ترین فرد جامعه تبدیل شود؟

آیا او جنگ آور خوبی نبود؟ پس چطور در مدت 3 سال بیشتر نقاط اروپا را فتح کرد؟ و 3 سال مقابل تمام دنیا مقاومت کرد؟

فرانسه و سایر کشور‌های اروپا ضعیف نبودند. اما در برابر استراتژی‌های شخص پیشوا و ایمان فوق العاده سربازان چاره‌ای جز تسلیم نداشتند.

شرایط آلمان دوران جنگ، ما را یاد قدرت جنگاوری مسلمانان در قرنهای اولیه ظهور اسلام می‌اندازد. که با استفاده از ایمان قوی و رهبری اشخاصی چون عمر خطاب و سایر خلفا. اقصی نقاط جهان را فتح کردند.

فتح نروژ، دانمارک، لوکزامبورگ و یونان در چند روز، فتح لهستان در سه هفته و هلند، بلژیک و رومانی در چند ماه و نهایتا تصرف فرانسه با یک حمله یک میلیون نفری از سه جهت در ژوئن 1940 و اوکراین و بلاروس فعلی (شوروی غربی) در سال 1941 و سپس مقاومتی تاریخی در برابر ابرقدرتهای جهانی مثل شوروی، آمریکا و انگلیس در حالیکه تنها متحدش، ایتالیای ضعیف بود.

آیا میدانید در طول سه سال ابتدای جنگ، مردم آلمان اصلا شرایط جنگی را احساس نمیکردند؟

سربازان با بهترین حقوق و بهترین امکانات و کمترین تلفات فقط جلو می‌رفتند. و خانواده‌های آنها در شهرها فقط اخبار پیروزی را از رادیو می‌شنیدند. در حالی که مردم برلین مفاهیمی مثل بمباران هوایی، قحطی و ترس را نمی‌شناختند. ساکنان لندن در همان زمان تفاوت شب و روز را نمی‌ شناختند.

نیروی هوایی پر ادعای سلطنتی (انگلیس) در همان روزهای اول تار و مار شد. 50 هزار کشته غیر نظامی توسط بمباران‌های هوایی که البته اگر متروها و پناهگاههای لندن نبود تلفات آن مانند توکیو به بالای 200 هزار نفر می‌رسید.

اما با اینحال حمله به شوروی انجام شد. اتفاقی که روند جنگ را تغییر داد. خیر او احمق نبود. او هم می‌دانست که شکست شوروی بسیار سخت و پر تلفات است و هم می‌دانست که دشمن واحد فاشیسم و کمونیسم چیزی نیست جز لیبرال دموکراسی غرب. اما اعتقاد، مصلحت و توافق نمی‌شناسد.

چیزی که

حکومت روحانیون در ایران :

ترور یا اعدام سرنوشت شوم انقلابیون :

میدانیم که در بهمن و اسفند سال 57 در پشت بام مدرسه علوی به دستور آیت‌الله خمینی و با حکم شرعی قاضیان بدون مجوز در کشوری که هیچ قانونی نداشت صدها نفر به جرم همکاری با رژیم شاه اعدام شدند. در میان آنها افسران و ژنرالهای ارتش و گارد که تا لحظه آخر تسلیم نشده بودند و نمایندگان و وزرا و مسئولین و سیاستمداران تسلیم نشده وجود داشتند. همچنین کارمندان ساواک یا بسیار کسانی که به عنوان ساواکی معرفی شدند.

در این زمان کسی فکر نمیکرد که به زودی نوبت خود انقلابیون هم میرسد تا به اعدام شدگان شاهنشاهی بپیوندند. اولین سری نیروهای مخالف قومی بودند (مهمترین آنها کردهای مخالف). و سپس نوبت سران و طرفداران جریانات غیر اسلامی و نهایتا در سال 60 نوبت جریانات اسلامی غیر خودی گشت.

از طرفی ترور مسئولین هم در دستور کار مخالفین قرار گرفت تا کشور در فاصله سالهای 58 تا 62 به حمام خون بدل شود. پروسه ای که در سالهای بعد کمرنگ شد اما تعطیل نشد و در سال 67 قتل صدها زندانی سیاسی داخل زندان اوین برملا گشت و سپس در اواخر دهه 60 و نیمه اول دهه 70 قتل دگراندیشان داخل و خارج کشور که به قتلهای سیاسی زنجیره مشهور شد.

در سال 59 در جریان جنگ قدرت دو جناح سیاسی بزرگ، بازنده دیگر جریانات بودند. مواضع بنی‌صدر زیاد تفاوتی با مواضع دکتر بهشتی نداشت بنابراین آنان توافق کردند که با جریانات دیگر (بخصوص چپ‌ها و ملی‌ها) به شدت برخورد شود. بنی‌صدر با اینکه مدتی تمامیت‌طلبان را از قدرت دور نگه داشته بود اما بسیاری از دغدغه‌های فکری آنان را عملی کرد. سال 59 یکی دیگر از اتفاقات ناگوار تعطیلی دانشگاه‌ها تحت عنوان انقلاب فرهنگی بود. تمامیت‌طلبان توانستند به این ترتیب محیط دانشگاه را در مدت 3 سال از حضور تمام کسانی که به نوع دیگری می‌اندیشیدند (اعم از دانشجو، استاد و کارمند) پاکسازی کنند. در سال 62 که دانشگاه‌ها بازگشایی شد دقیقا همان چیزی بود که طراحان انقلاب فرهنگی می‌خواستند، کارخانه انسانسازی! اما طولی نگذشت (14 سال) که دانشجویان دوباره بیدار شده و ثابت کردند دانشگاه جای تبلیغ فاشیسم و توتالیسم نیست.

اما برنامه بعدی جریانات مخالف بنی‌صدر، وارد کردن آیت‌الله خمینی به جریانات سیاسی بود و نهایتا با اصرار آنها آیت‌الله از قم به تهران نقل مکان کرد. شکست کارتر و انتخاب ریگان جمهوری‌خواه در آمریکا بزرگترین تحولات را بوجود آورد. ایران و عراق از سالها قبل بر سر مرزها اختلاف داشتند و حتی تا سرحد جنگ واقعی هم پیش رفته بودند. در اینکه صدام منتظر فرصتی بود تا رویاهای خود را عملیاتی کند شکی نیست اما چرا سال 59 آیا بهتر نبود زودتر تصمیم می‌گرفت مثلا فروردین 58 ؟

در این تاریخ هیچ چیزی تحت عنوان تشکیلات در ایران وجود نداشت. چرا صدام زودتر تصیمیم نگرفت؟ دلیل آن فقط مواضع کارتر بود. صدام تا قبل از سال 59 اجازه حمله به ایران را نداشت.

با اینکه انقلاب ایران و پایداری آن در سالهای نخست به وجود شخصی چون کارتر در کاخ سفید متکی بود اما جالب است که یک سال بعد از ماجرای گروگانگیری 13 آبان 58، در آستانه انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، مقامات ایرانی به مذاکره و توافق با حزب رقیب کارتر یعنی حزب جمهوری خواه پرداختند. در اثر این توافق بین اینها ایران تصمیم گرفت که چند ماه دیگر گروگانهای آمریکایی را نگه دارد. این همپیمانی بین ایران و حزب جمهوری خواه به دور زدن کارتر انجامید. در تبلیغات انتخاباتی، رونالد ریگان کاندیدای حزب جمهوری خواه بیشترین بار روانی را معطوف به مسئله گروگانگیری ایران کرد و نهایتا این باعث شد تا جیمی کارتر با اینکه در مسائل داخلی آمریکا موفق بود به دلیل مسائل خارجی، شکست بخورد.

بعد از پیروزی رونالد ریگان، قسمت دوم پروژه انجام شد. ایران و آمریکا بر سر میز مذاکره نشسته و ایران گروگانها را آزاد کرد و آمریکا قول داد تا شاه ایران را به کشور راه ندهد. ریگان با این سیاست خود هم به پیروزی در انتخابات آمریکا رسید و هم به عنوان حل کننده ماجرای گروگانگیری به محبوبیت رسید. اما خواب خوش جمهوری اسلامی بعد از این به پایان رسید.

در 31 شهریور 59 صبر عراق به سر آمد و به ایران حمله کرد. ریگان در مدت حکومت 8 ساله خود به حمایت قاطع از صدام پرداخته و تمام تلاش خود برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی را انجام داد تا تفاوت خود با کارتر را نمایان کند.

آغاز جنگ حادثه خوش یمن دیگری بود که جریانات تمامیت‌طلب به اندازه کافی از آن استفاده کردند. وضع اجتماعی-سیاسی ایران در سال 59 اگرچه از دید تمامیت‌طلبان از سال 58 بهتر بود اما هنوز آنچیزی نبود که باید باشد. هنوز آثار چندرنگی بودن در آن دیده می‌شد. زنان اگرچه دیگر موهای خود را می‌پوشاندند اما هنوز لباس و روسری آنان رنگین بود. روزنامه‌ها هم در زمان بنی‌صدر بیشتر کنترل می‌شدند اما هنوز افکار رنگارنگ را منتشر می‌کردند. پس باید مقابله می‌شد و جنگ بهانه آن را بوجود می‌آورد.

آنان با این شعارها که "فرزندان ملت در جبهه‌ها در حال خون دادنند آنوقت شما جوانان می‌خواهید خوش‌گذرانی کنید؟" "رزمندگان بر روی مین می‌روند آنوقت شما بحث تئوریک می‌کنید. انقلاب شده است تا دیگر نیازی به بحث تئوریک نباشد" "شما خجالت نمی‌کشید با این سرو وضع به خیابان می‌روید شهدا برای حفظ ارزشها جان خود را از دست داده‌اند"

این درحالی بود که عراق کشوری مسلمان و جنگ ایران و عراق نه جنگ اسلام و کفر بلکه جنگی درون جامعه اسلامی برای اهداف مادی بخصوص مالکیت چاههای نفت بود و شهدا قطعا نمی‌توانستند هدفی داشته باشند جز دفاع ملی از مرز‌ها.

یکی دیگر از بزرگترین خدمات بنی‌صدر به انقلاب که البته از یاد رفت مقابله و افشای کوتای نوژه بود. خدا می‌داند که اگر بنی‌صدر در مورد این موضوع سکوت پیشه می‌کرد چه بر سر انقلاب می‌آمد.

سال 60 آغاز دورخیز جریان مخالف بنی‌صدر بود. شکست‌های پیاپی ایران در جنگ باعث شد مخالفان بنی‌صدر در مجلس به انتقادات صریح از او بپردازند. البته فراموش نشود که نخست وزیر آن زمان (شخص دوم کشور و رئیس دولت) محمد علی رجایی بود که کاملا مورد تایید حزب جمهوری اسلامی بود. در بهار این سال بنی‌صدر و مجاهدین خلق که تنها جریانات باقی‌ مانده در میدان بودند، مورد حملات شدید جریان تمامیت‌طلب که مجلس و قوه قضاییه را در اختیار داشت قرار گرفتند. این اقدام باعث نزدیکی این دو جریان (بنی‌صدر و مجاهدین) به هم شد. سران نظام آماده بودند تا با حرکتی هماهنگ آنان را به طور کامل کنار بزنند. اما قانونا بنی‌صدر خیلی قوی بود و قدرت او به عنوان شخص اول کشور بر تمامی نیروهای مقابل می چربید (البته او این نکته را نادیده گرفته بود که اینجا جهان سوم است و مسائل مهمتری از قانون وجود دارد)

طبق قانون مجلس میتوانست رئیس جمهور را استیضاح و برکنار کند اما این کار نیاز به دلیل داشت. مردم قبول نمیکردند که رئیس جمهور محبوب آنها آنهم وسط جنگ به دلیل اختلافات داخلی احزاب برکنار شود. پس لازم بود قبل از مجلس ابتدا چهره رئیس جمهور خراب شده و محبوبیت او از بین برود و سپس مجلس بتواند به راحتی او را از قدرت پایین بکشد.

در طول سال 59 حزب جمهوری اسلامی و یاران دکتر بهشتی تمام سعی خود را کردند تا بنی‌صدر را تخریب کنند اما برعکس او روز به روز به جامعه روشنفکران و تحصیل کرده ها و دانشگاهیان نزدیکتر میشد. پس نیاز بود از قدرتمندترین و محبوبترین چهره ایران که با حضور در تهران سیاسیتر از قبل شده بود استفاده شود.

آنان به آیت‌الله خمینی پناه برده و او را متقاعد ساختند تا برای اولین بار نقشی پر رنگ در صحنه سیاسی بازی کند. آیت‌الله خمینی سرانجام بر اساس مقام ولایت فقیهی!!!! خود از قدرت معنوی خود استفاده کرده و حکم فرماندهی کل قوا را از بنی‌صدر گرفت. این اولین باری بود که ثابت شد قانون اساسی در ایران شوخی است. چون طبق آن کسی نمیتوانست مسئولیت و اختیارات کسی را از او بگیرد.

مجلس که منتظر این حرکت بود با استیضاح رئیس‌جمهور او را برکنار کرد. با فرار بنی‌صدر و رجوی (رهبر مجاهدین) به خارج، حزب جمهوری اسلامی ماند و تمام قدرت سیاسی کشور.

یک نکته در این زمان مهم است و آن اینکه خود بنی‌صدر در ماجرای تعطیلی دانشگاهها و انقلاب فرهنگی نقش داشت درحالیکه مهمترین ابزار او دانشجویان بودند. بنابراین در سال 60 دیگر دانشگاهی نبود تا به حمایت از بنی‌صدر بپردازد.

اما تمام مسائل آنطور که باید پیش نرفت. در تابستان 60، صحنه سیاسی ایران به حمام خونی بدل شد که هیچکس انتظارش را نداشت. مهمترین ترور سیاسی بعد از انقلاب واقعه 7 تیر بود که در آن، جلسه سران حزب جمهوری اسلامی منفجر شده و دکتر بهشتی و بسیاری از نمایندگان مجلس و اعضای دولت و فعالان سیاسی (گفته شد 72 نفر بوده‌اند. درست مانند شهدای کربلا!!!) از صحنه سیاسی ایران حذف شدند. تنها عضو سرشناس حزب که از این حادثه جان سالم بدر برد هاشمی رفسنجانی بود که بدلایل نامعلومی از حضور در جلسه خودداری کرده بود.

بدین‌ شکل دو قطب سیاسی ایران در آن زمان یعنی احزاب انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی که در طول سال 59 با کمک هم سایر جریانات را خانه نشین کرده بودند در مبارزه‌ای خونین در مدتی کوتاه هردو با هم نابود شدند. البته حزب جمهوری اسلامی مدتی دیگر رسما وجود داشت اما تقریبا بعد از این حادثه مفهوم چیزی به عنوان حزب در ایران از بین رفت. حزب متعلق به جریانات سیاسی است و در آن برهه یک جریان سیاسی تمام قدرت کشور را در دست گرفته بود و دیگر نیازی به حزب نبود و البته حزب جمهوری اسلامی بدون بهشتی هم اهمیتی نداشت.

در انتخابات ریاست جمهوری دوم که به شکل زود هنگام در تیر 60 برگزار شد تنها گزینه مهم آن، محمد علی رجایی نخست وزیر پیشین به پیروزی رسید. او پس از رسیدن به این مقام دکتر باهنر را به عنوان نخست وزیر به مجلس معرفی کرد. (آیت‌الله خمینی با توجه به کمبود نیروهای متخصص قبول کرد تا یک روحانی ریاست دولت را در دست بگیرد) از این هنگام تمامیت‌طلبان که با هر ترور، مخالفان خود را تنفرانگیزتر و خود را محبوبتر می‌دیدند با خیالی آسوده اقدام به پاکسازی دگراندیشان کرده و آرزوی دیرینه تحقق جامعه مذهبی یکرنگ یا بهتر بگوییم بیرنگ را به واقعیت تبدیل کردند. اما حکومت رجایی و باهنر هم دولت مستعجل بوده و با انفجار روز 8 شهریور 60 دفتر نخست وزیری، رجایی و باهنر هم به بهشتی پیوستند.

نکته‌ای که در این میان باید به آن توجه کرد اینست که مجاهدین خلق قطعا مسئول بسیاری از ترورهاست اما چیزیکه در مشی این سازمان دیده شده است اینست که حتی اگر تروری توسط آنان انجام نشده باشد هم آنها با افتخار مسئولیت آن را می‌پذیرند زیرا عاشق مطرح شدن هستند. مجاهدین مسئولیت حادثه‌های 7 تیر و 8 شهریور را بر عهده گرفتند و این هم به نفع آنها بود و هم به نفع نظام که مسئول را خیلی راحت به ملت معرفی می‌کرد اما از دیدی متفاوت ممکن است مسائل به این شکل نباشد. یعنی نهادی دیگر این اقدامات را انجام داده باشد و مجاهدین خلق مسئولیت آن را پذیرفته باشد.

بعد از این تاریخ واقعا جمهوری اسلامی کمبود نیرو را احساس کرد بنابراین آیت‌الله خمینی مجبور شد قانون منع شرکت روحانیون در انتخابات ریاست جمهوری را لغو کند. آنان پس از رایزنیهای بسیار آیت‌الله خامنه‌ای (امام جمعه تهران) را به عنوان رئیس جمهور بعدی انتخاب کردند و البته مردم هم که چند وقتی بود عادت کرده بودند فقط تایید کننده باشند نه انتخاب کننده، به انتخاب نظام آری گفتند.

مهندس میرحسین موسوی هم از سوی مجلس مامور تشکیل کابینه دولت شد. از آن تاریخ دیگر شاهد ترورهای مهم نبودیم و نظام از لحاظ داخلی ثبات و آرامش خود را پیدا کرد. نکته دیگری که باید به آن اشاره کرد افزایش نقش رهبر و نخست وزیر و کاهش قدرت رئیس جمهور بود. گفتیم که در زمان بنی‌صدر تنها مهره قدرتمند نظام سیاسی ایران رئیس‌جمهور بود. اما از پاییز 60 به بعد رهبر درواقع قدرت اصلی سیاست بوده و در زمینه اجرایی هم نخست وزیر تمام قدرت را در دست داشته و رئیس جمهور دخالتی در مسائل اجرایی نمی‌کرد. پیروزی‌های ایران در جنگ در سالهای 60 و 61 باعث قدرت بیشتر نظام شد. آخرین گروه چپ گرایی که رسما از صحنه سیاسی حذف شد حزب توده بود که در سال 62 در دادگاه به انحلال محکوم شده و سران آن اعدام شدند. متاسفانه وضع زندانهای ایران بعد از انقلاب حتی بدتر از زمان رژیم شاه بود.

وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی دقیقا همان اقدامات ساواک را در مورد دگراندیشان انجام داد. چه کسانیکه تنها به جرم خواندن یک کتاب یا روزنامه سالهای جوانی خود را در زندان سپری کردند. بدین شکل یکی از شعارهای اصلی انقلاب یعنی آزادی کاملا فراموش شد. مهندس سحابی از اعضای جبهه ملی چند سال پیش در سخنرانی گفت: "هر تکاملی که زود به نتیجه برسد زود منحرف می‌شود. نمونه‌اش انقلاب ما که خیلی زود به نتیجه رسید و خیلی زود هم منحرف شد" البته آرنت اعتقاد دارد که هر انقلاب کل گرایانه‌ای که مدعب تغییر کل ساختارها باشد، لزوما به توتالیسم می‌انجامد و شکست می‌خورد. و از دید او انقلابی که شکست بخورد انقلاب نیست


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در مورد آسیب شناسی اندیشه انسان امروز