فایل هلپ

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فایل هلپ

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

دانلود مقاله دهخدا شاعر یا استاد شعر

اختصاصی از فایل هلپ دانلود مقاله دهخدا شاعر یا استاد شعر دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

دانلود مقاله دهخدا شاعر یا استاد شعر


دانلود مقاله دهخدا شاعر یا استاد شعر

علی اکبر دهخدا در اواخر عمر به دوستی گفته بود من دعوی شاعری ندارم , اگر شعری گفته ام از روی تفنن بوده است ,ودوستانم در باب آنها قضاوت نمی کنند نمیدانم در واقع آنها را باید نظم خواندیا شعر ؟بدون شک این تردید از جانب کسی که طی سالها بخش عمده عمر خود را در مطالعه شعر فارسی به سر آورده است دیوانهای شاعران رابارها زیرورو کرده است برتعداد زیادی از آنها تعلیقات وملاحظات ادبی نوشته است مخصوصا از جانب کسی که در تصحیح قیاسی متون و ادراک لطایف اشارات اقوال قدما در عصر خویش قولش تقریبا حجت و قضاوتش غالبا مقبول شمرده می شده است جز تواضعی در خوریک محقق راستین محجوب وعاری از ادعا نیست  وکیست که نداند تفاوت بین شعر واقعی وآنچه را در زمان ما مجرد نظم می خوانند کم کسی به خوبی او درک می کرد وباز کم کسی ویژگیهای شعر واقعی و دواعی و احوالی را که در وجود مرد سخن الهام برمی انگیزد وبه احساس وتخیل وتشبیه وتصویر تبدیل می گردد یا به صورت قصه و تمثیل درمی آید واحساس و اندیشه رابه تصویر واقعیت انسانی مبدل می نماید به خوبی او می شناخت .معهذا در او با احاطه یی که به
 شعر ونثر فارسی داشت وباآنکه درهر دو مقوله از بنیانگذارن تجدد محسوب می شداین اندازه فروتنی وبی ادعایی و بزرگواری وجود داشت که در مورد سخن منظوم خود با تمام نشانه های شعر واقعی که درآن هست از اینکه آن را شعر بخواند یا نظم,محجوبانه دچار تردید شود. گفتن ندارد که اگر نظم آن گونه که در عصر ما گفته می شود سخنی است متضمن نوعی تعبیر ادبی که هر چند از وزن وقافیه و صنعت وتمام آنچه ظاهر شعر را تحقق می دهد خالی نیست باری خاصیت خیال انگیزی ندارد وشورو حالی درآن نیست که بتواند آنرا به دیگری القا کند در این صورت کلام موزون دهخدا نظم مجرد نیست وبه رغم الفاظ مغلق وتعبیرات غالبا نامانوس که ویژگی عمده اکثرآنهاست باز برای کسانی که به طرز بیان وآشنایی دارند هم خیال انگیز وهم متضمن بازآفرینی واقعیت است.
اما اینکه او دوست دارد واین دوستی ممکن است تا حدی ناشی از انس و عادتی دیرینه باشد به زبان قدما سخن بگوید ماده شعری را که در کلام او هست وبه مجرد تصویر مخیل محدود نیست بلکه تصویر واقعیت را هم در ابداع ونقل قصه وتمثیل عرضه می نماید نیز نفی نمی کند. واگر شاعری مجاز است مخاطب خود را از بین کسانی که به زبان محاوره سخن می گویند انتخاب کند مانعی ندارد شاعر دیگر به هر جهت که هست مخاطب خود را از بین کسانی برگزیندکه بازبان شاعران  پیشینه آشنایی دارند واحیانا می توانند آنچه را او جز با رمز واشارت خاص آن زبان نامانوس نمیتواند به بیان آورد ودر جو آلوده به اغراض ومحیط خفقان آگند عصر خویش از ایذای کژاندیشان وسخن چینی بدسگالان در امان بماند درک نمایند.  معهذا شک نیست که وقتی شاعر امروز روی سخن با جمعی محدود از خاص خلق دارد البته نباید از اینکهعام خلق او را چنانکه هست درک نیمکنند ناخرسندی وشکایتگری عامیانه نشان دهد ویا کسانی را که برای جمعی انبوه تر وبیشتراز عام خلق سخن می گویند ولاجرم نام وآوازه یی بیشتر در شعر وشاعری به دست می آورند درخور طعن یا رشک بیابد. حسن کار دهخدا در یانب ود که در دوره یی از عمر عهد جوانی خویش برای جمعی بیشتراز عام خلق سخن گفت ودر دوره یی  دیگر اول پیری بیشتر برای جمعی معدود ودر هیچیک از دو دوره نه دعوی شاعری کرد نه کسانی را که شیوه یی  غیر از شیوه او داشتند درخور نقد یا رشک یافت .جالب آن بود که در هر دو مورد تصویرآفرینی وخیال انگیزی در کلام اومنعکس بود آنچه می سرود حالی ودردی یااندیشه یی و واقعیتی رابه مخاطب القا می کرد واو را تحت تاثیر قرار می داد و به هر حال دگرگون می کرد. نه آیا نشان شعری واقعی همین است وتفنن در طرز بیان هم مثل تفنن در تصویر پردازی شیوه یی است که شاعر بدان وسیله چیزی از ذوق وسلیقه شخصی خود را بی آنکه بالضروره بین آن با جوهر شعر همواره پیوند دقیقی هم وجود داشته باشد برمایه احساس یا اندیشه وتخیل خود می افزاید وآن را به سبک مورد پسند خود در می آورد؟ در مورد دهخدا جای این تاسف هست که اوضاع واحوال زمانه او را از اشتغال به شعر وشاعری بازداشت وبا وجود قریحه هنری جوشان وآفرینشگری که او داشت بدون شک حیف شد که به قول علامه قزوینی برخلاف آنچه ستایشگران وی آرزو داشتند (ذوالفقار علی درنیام) و(زبان دهخدا درکلام) ماند.

 

 

شامل 24 صفحه فایل word


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله دهخدا شاعر یا استاد شعر

بررسی و تحلیل شعر اعتراض در دهه 10 _ 40 ( با تکیه بر سروده های 20 شاعر )

اختصاصی از فایل هلپ بررسی و تحلیل شعر اعتراض در دهه 10 _ 40 ( با تکیه بر سروده های 20 شاعر ) دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

بررسی و تحلیل شعر اعتراض در دهه 10 _ 40 ( با تکیه بر سروده های 20 شاعر )


بررسی و تحلیل شعر اعتراض در دهه 10 _ 40 ( با تکیه بر سروده های 20 شاعر )

پایان نامه کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی

گرایش ادبیات مقاومت

125 صفحه

چکیده:

با بررسی گنجینه هزار ساله شعر و ادب فارسی به روشنی در خواهیم یافت که شاعر یا نویسنده متاثر از اوضاع فردی و اجتماعی خویش به یکی از انواع ادبی ضمن بیان ارزش های اخلاقی و اجتماعی، در حقیقت نوعی آرمان خواهی را به خواننده القاء می کند ؛ به عنوان مثال جامعه مطلوبی  که سعدی در بوستان به تصویر می کشد ، چیزی جز روحیه پاک انسانی نیست و شکل گیری چنین جامعه­ ی مطلوبی مستلزم مبارزه با ظلم و بی عدالتی ها ومردی و نامردمی هاست به همین دلیل در تاریخ ادبیات فارسی ، شاعرانی به عنوان « شاعران اعتراض » با رویهً «اعتراضی» برخاسته اند: چون ناصر خسرو ، سنایی و ... در دوره معاصر نیز بسیاری همچون متقدمان رسالت شاعری خود را در گرو بازگفتن مشکلات اجتماعی و جریان های سیاسی مربوط به عصر خود قرار داده اند و اهداف مقدسی همچون آزادی خواهی، مبارزه با ظلم و تبعیض ، میهن پرستی و ... را به رشته نظم کشیده اند ، با این همه تلاش درخور توجه در جهت معرفی همه جانبه اشعار اعتراضی علی ­رغم وسعتی که دارند صورت نگرفته است، بررسی اشعار اعتراضی در سالهای سلطنت پهلوی اول ودوم در آن شرایط انگیزهً لازم جهت انجام این پژوهش است هرچند حاصل این پژوهش در دسترس بودن منبعی در خصوص این اشعار باشد. روش تحقیق در این پژوهش اسنادی و کتابخانه ای و به صورت فیش برداری است.

واژگان کلیدی: آرمان خواهی، اعتراض،اشعار اعتراضی، دوره پهلوی


دانلود با لینک مستقیم


بررسی و تحلیل شعر اعتراض در دهه 10 _ 40 ( با تکیه بر سروده های 20 شاعر )

دانلود مقاله چند شاعر و عارف

اختصاصی از فایل هلپ دانلود مقاله چند شاعر و عارف دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

 


ای برادر،
در این اشارات،زبده حقایق حکمت را بر تو ایثار کردم
پس این (گنج معرفت) را از دسترس جاهلان(وبیخردان)
و افرادی که آن را ب خاطر هدفهای ناچیز طلب می کنند
وآنها که از هوش وذکاوت وجرات وشجاعت بهره ای نبرده اند،
وآنان که میلشان به جانب اکثریت است،
یا از سوفسطلائیان وفیلسوفان ملحد تبعیت می کنند، دورنگهدار،
اما هرگاه جوینده ای روشن ضمیر وبا همت یافتی که از وساوس شیطانی برکنار مانده وحق را به چشم رضا واخلاص می نگرد، این حقایق را بر روی عرضه کن.
چنانکه از مطالب ما قبل مباحث بر او روشن گردد.
واز او در پیشگاه خداوند عهد وپیمان گیر که در اشاعه آنچه می آموزد طریق تو را اختیار کند.
پس اگر این علوم را به گوش نااهل رساندی وضایع گردانیدی،
خداوند بین من وتو حاکم خواهد بود، واو به داوری کافی است.
از اشارات وتنبیهات بوعلی سینا
ترجمه دکتر حسین الهی قمشه ای

شرح رباعیات خیام
آسانا یوگانندا
ترجمه دکتر حسین الهی قمشه ای
سالها پیش در هندوستانیک شاعر کهنسال ایرانی را ملاقات کردم که به من گفت شعر پارسی اغلب دارای دومعنی ظاهری و باطنی است و به یاد دارم که از شرح او در بیان معنی دوگانه چندین قطعه شعر فارسی چه لذت وابتهاجی در خاطر من حاصل گردید.
یک روز هنگامی که با تمرکزی عمیق رباعیات خیام را از نظر می گذرندم ناگهان احساس کردم که دیوارهای معنی ظاهر پیش رویم فرو ریخت وقله زرین گنجهای روحانی عظیم و گسترده در پیش چشم من هویدا گردید.
گویی یک قانون اسرارآمیز الهی از آثار معنوی وروحانی در روی زمین حراست می کند چنانکه رباعیات خیام را با وجود قرنها سوءتعبیر همچنان حفظ کرده است.
عمرخیام در سرزمین خویش پیوسته به عنوان عارف و معلمی بلند مرتبه شناخته شده ورباعیات وی به عنوان کتاب مهم و مقدس صوفیان مورد احترام بوده است.
پرفسور چارلز.اف.هورن .در مقدمه ای بر رباعیات خیام که در جلد هشتم از سری کتب مقدمه وادبیات کلاسیک قشری طبع گردیده می نویسد: ایه تاسف است که خیام در نظر بسیاری از خوانندگان مغرب زمین به عنوان یک شاعر ملحد وشهوت طلب و یک مست لایغل که تنها شوق او شرب خمر وبرخورداری از لذات دنیوی است شناخته شده است. و این همان اشتباه رایجی است که به طور کلی در باب تصوف رخ داده است.
در حقیقت غرب خیام را (با قیاس به نفس) از دیدگاه خودنگریسته است واگر ما بخواهیم ادبیات شرق را آنچنانکه هست دریابیم یابد ببنیم مردم آن کشورها خود چه دریافتی از آثار ادبی خویش دارند، برای غریبان شاید مایه تعجب باشد اگر بشنوند که در ایران بحث و جدالی در حقیقت معانی رباعیات خیام وجود ندارد و همه به اتفاق او را یک شاعر بزرگ متدین می شناسند.
سوالی که اغلب طرح می شود این است که پس از اینهه مدح وثنای شراب وعشق د ررباعیات چیست؟پاسخ این است که این الفاظ ونظایر ان استعارات وکنایاتی است که در زبان صوفیان معانی خاص دارد واز جمله شراب و مستی کنایه از لذت روحانی است و عشق پیوند درستی و اخلاص و ارادت وبندگی انسان در پیشگاه معشوق ازل است.
خیام دانش ومعرفت خود را به جای آشکار کردن در پرده های گوناگون مستور داشته (و پرده از اسرار نهان برنداشته است) و تصور غریبان از خیام به عنوان مردی بیکاره و عیاش تصوری باطل وبیهوده است. زیرا اینهمه خرد وحکمت د رباعیات با آن درجه از کم عمقی و ظاهر پرستی در تناقض آشکار است.
خیام وسایر شاعران متصوف تشبیهات واستعارات رایج زمان را به کار گرفته و صورت لذات عادی دنیوی را برای بیان لذات متعالی حیات معنوی استخدام کرده اند تا عامه مردمان را به سبب این مشابهت لفظی از استغراق در لذات حقیقی آسمانی منتقل کنند ووجه استفاده ازاستعاره شراب وغیره این است که چون شخص با نوشیدن این شراب مجازی غمها و مصائب غیرقابل تحمل زندگی را بطورموقت از یاد می برد مکتب عرفان شهدی لذت بخش عرضه می کند و آن شراب معرفت الهی وشهد شهود جمال ازلی است که چنان وجد ومستی وقدرت وشجاعتی می آفریند که رنگ غم واندوه را به کلی و برای همیشه از صفحه دل پاک می کند.
و بی تردید نامعقول تصور کنیم که خیام اینهمه رباعیات نغز و دلاویز را صرفا برای آن سروده است که به مردم بگوید برای فرار از غمها حواس خود را با خوردن شراب تخدیر کنید.
جی لی نیکلاس که ترجمه اش از رباعیات خیام مشتمل بر 464 رباعی درسال 1867 یعنی چند سال پس از انتشار اولین چاپ ترجمه ادوارد فیتز جرالد منتشر گردید در مقدمه کتاب با نظر فیتز جرالد مبنی بر اینکه خیام یک فیلسوف مادی است مخالفت کرده است.
فیتزجرالد در مقدمه چاپ دوم رباعیات با اشاره به نظر نیکلاس چنین گفته است:
ترجمه نیکلاس بسیارنکته ها را به خاطر من آورد و در مسایلی برای من آموزنده بود خیام شاعری مادی اپیکوری آنچنانکه من از روی معانی تحت اللفظی کلمات برداشت کردم نیست بلکه ازجمله صوفیانی است که عالم قدس ربوبی و لذات عالم بالا را در کنایه شراب و ساقی وغیره بیان داشته وچنانچه درباره حافظ نیز چنین قضاوت می شود.از انجا که اینگونه تعبیرات از دیرباز درباره این شاعران رواج داشته و به تحقیق مردمان دانشمندی نیز براین نظر بوده و خیام را صوفی بلکه از قدسیان دانسته اند مرا اصراری نیست آنها که مایلند به هر گونه که می خواهند شراب وساقی را تعبیر و تفسیر کنند.
خیام گاهی به وضوح وصراحت بیان میدارد که شراب رمزی از وجد ومستی و عشق الهی است وبسیاری از رباعیات او چنان خالص وپاک رائحه عالم روح درد که به سختی میتوان هیچگونه معنی مادی دنیوی از آن اخذ کرد برای مثال رباعیات شمار 44-66 را میتوان نام برد..
من با یاری یک دانشمند ایرانی رباعیات را از متن فارسی به انگلیسی ترجمه کردم اما دریافتم که هرچند از نظر امانت ترجمه دقیق ودرستی است لیکن روح پرخروش خیام را منعکس نمی کند و پس از مقایسه آن با ترجمه فیتز جرالد دریافتم که فیتز جرالد علیرغم دریافت مادی از رباعیات باالهام الهی توفیق یافته است که روح وجوهر پیام خیام را در قالب انگلیسی پرشکوه و خوش آهنگ متجی سازد.
از این رو بر آن شدم تا به جای ترجمه خود یا دیگران معانی باطنی و رمزی اشعار خیام را از ترجمه فیتزجرالد بیان کنم فیتز جرالد پنج نسخه مختلف از رباعیات عرضه نمود که من اولین آنها را برگزیدم. زیرا اولین الهامات اورا منعکس می سازد و اولین الهامات عموما از صمیمیت وسادگی بیشتر برخوردار است واغلب خالصترین وعمیقترین بیان رااز درک واحساس شاعر عرضه می دارد. در ضمن شرح عرفانی رباعیات خود نیز در میانه راههای پیچ درپیچ حقیقت قرار گرفتم چندانکه با شور وجذبه و حال در عالم حیرت غرق شدم اختلفای حقایق متافیزیکی وحکمت عملی در رباعیات الهامات قدیس یوحنای الهی را در خاطرمن می آورد از اینرو رباعیات عمر خیام را میتوان به حق الهامات عمرخیام نامید..

 

شرح رباعیات
خورشید کمند صبح بر بام افکند کیخسرو روز باده در جام افکند
می خور که منادی سحرگه خیزان آوازه اشربوا در ایام افکند

 


ترجمه فیتزجرالد
Awake ;for morning in the bowl of night
Has flung the stone that puts thes stors to flight
And to; The hunter of the East has cought
The sultans turret in a noose of light.

 

برگردان ترجمه فیتزجرالد
هان بیدار شو،زیرا که صبح سنگی درجام شب افکند وستارگان هر یک به سویی گریختند و آن صیاد مشرق بلندای قصرسلطان را باکمندی از نور درربود.

 

تفسیر روحانی حکیم یوگانندا
بیدار شود وسر از خواب جهل وبیخبری بردار، زیراسپیده دم حکمت و خرد سر برآورده است برخیز وسنگ سخت ریاضت برجام تیره جهل انداز وانوار رنگ باخته ستارگان را که مظهر امیال وهوسهای بی شمار دنیوی است گریزان ساز.
بنگر حکمت مشرق را و تماشا کن آن صیاد حقیقت وآن ویرانگر فریبها و بر هم زن اوهام باطل را که چگونه دستار سلطان رو را باکمندی از نور در ربوده ورنگ سیاهی از آن زدوده است..
به من چنین الهامی شده است که این رباعی اول به حقیقت شیپور بیدار باش خیام برای خفتگان عالم پندار است که:
«ای ساکنان شهر فریب و خیال از خواب برخیزید که خورشید پیم عرفانی حکمت بیدارکننده من در افق شهر شما طالع شده است. برخیزید و به سنگ ریاضت روحانی سیه کاسه نادانی را در هم شکنید و این لذات ناپایدار دنیوی را که لحظه ای می درخشد و خاموش می شود از خود برانید
و با شک و آرزو بنگرید که چگونه صیاد حکمت کمند صید برگردن بلندپروازان و گردن فرازان و سلطان حقیقت جوی در افکنده و روحه آنان را در هاله ای از نور ابدی آزادی در پیچیده است ..

 

رباعی خیام
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست بی باده گلرنگ نمی یابد زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست؟

 


ترجمه فیتزجرالد
And we that now make merry in the Room
They left ,and summer dresses in new bloom,
Ourselves must we beneath the couch of Earth
Desecend ,ourselves to make a Couch –for whom?

 

تفسیر رباعی فیتزجرالد
زندگی درگذر است وفراخنای جهان به مثابه تماشاخانه ای است که هرزمان بازیگرانی چون ما درصحنه پرزیب و زیور آن نقش خود را بازی می کنند و بی خبرند که پایان بازی آنها کی خواهد بود وما که اکنون لباس نمایش به تن کرده و در تابستان حیات برصحنه می خرامیم نیز باید نقش خود را ایفا کنیم زیرا این جامعه تن را بزودی از ما باز خواهند گرفت وآن را بر تن بازیگران تازه ای خواهند آراست پس تا آن هنگام که در این حیات نقشی به عهده ماست باید آن را به زیباترین وجه ایفا کنیم.پس نخست باید هدف نمنایش را دریابیم و بدانیم که نقش خاص ما در ان چیست و نباید نسل پس از نسل در جهل وبی خبری بر صحنه آییم وبگذریم آنچنان که حیوانات می آیند ومی روند بلکه ما باید از طریق همراز شدن با خدای خویش رمز و راز حیات را کشف کنیم و بدانیم که اینهمه موجودات چرا از مرگ به حیات و از حیات به مرگ می روند واین چه قانونی است که علی الدوام گروهی می آیند و غوغا حیات ادامه می دهند چون این رمز را دریابیم و احساس کنیم که لحظه دیگر نوبت ما برای خروج از صحنه نمایش فرا خوانند رسید فرصت را غنیمت خواهیم شمرد واز اینهمه مواهب زیبای طبیعت بهره خواهیم گرفت و نخواهیم گذاشت شادیهایی غفلت آمیزگذاران ما را از لذت وسعادت جاودانه که تنها در وصال با حضرت حق میسر است محروم کنند.

 

رباعی خیام
ای دوست بیا تاغم فردا نخوریم وین یکدم عمر را غنیمت شمریم
فردا چو از این دیر فنا درگذریم با هفت هزارسالکان همسفریم

 

ترجمه فیتزجرالد
Ah ;my Beloved ,fill the Cup that clears
To- day of past Regrets and future Fears
Tomorrow ?-why ,Tomorrow I may be
Myself with Yesterday s Sev n Thousand Years.

 

برگردان ترجمه فیتزجرالد
محبوب من جام را از آن شراب پرکن.
که غصه های دیروز واندیشه های فردا را از دل فرو شوید
فردکجاست؟ که وعده آن می دهی
شاید فردا من به قافله هفت هزار سالگان دیروز پیوسته باشم

 

معانی رمزی بعضی لغات:
محبوب : کنایه از نفس قدسی انسانی است که همان نفس روحانی وتجلی نام الهی در انسان است.
جام شراب: رمز هستی وکنایه از وصول به معرفت حقیقی که شوینده غمها وآفریننه شادیهاست.
هفت هزار سالگان دیروز: گذشته بی نهایت که همه رفتگان طریق فنا را همسفر وهمزمان ومعاصر کرده است.

 



تفسیر روحانی حکیم یوگانندا
ای روح قدسی من ای حقیقت جان من جام ادراک مرا از شراب معرفت و باده شهود لبریز کن.همان شراب که از خرابات وجد ومستی وخمخاله الستی نشات گرفته است.
زیرا غصه های دیروز وخوف وهراس فردا که زندگی آدمیان را تلخ کرده است به هیچ شراب دیگر از دل نمی رود. پس من کار امروز به فردا نمی گذارمونقدحال غنیمت می شمارم وهم اکنون شراب عشق را می نوشم ودر صحبت معشوق می نشینم زیرا برای فردا از روزگار خط امانی ندارم اگر امروز جای هستی خود را از باده ذوق ومعرفت لبریز کنم و به آرامش درون ودارالسلام عشق راه یابم دیگر مرا از درآمدن به قافله هفت هزار سالگان که به سوی دوست در حرکت است بیم وهراسی نیست.زیرا پرمرکب عشق سوارم زاد وتوشه من وبهشت من با من است.

 



شیخ احمد غزالی
شیخ احمدغزالی برادر کهتر امام حمدغزالی بین سالهای 452تا 454 در طابران طوس تولد یافت. وی نیز مانند برادرش بعد از فوت پدر تعهد ونگاهداشت احمد رادکانی قرا رگرفت ومقدمات تحصیل علوم دینی را به همراه برادرش نزد او آموخت.
دوران جوانی را به تحصیل علم فقه گذارند،وعلم طریقت را نزدشیخ خود ابوبکر نساج طوسی (متوفای 487) فرا گرفت. او فقیهی شافعی بود که روی به تصوف آورد. به شهرها و آبادیها سفر می کرد و به ارشاد وتربیت صاحبدلان می پرداخت.نوشته اندکه در سخنرانی شیرین بیان بوده است و مورد قبول خواص وعوام. خواجه یوسف همدانی که ازمخالفین اونیز بوده است گفته که :سخنان احمد غزالی به مثابه شراره های آتش مشتعل وفروزان می باشد شیخ به مدت ده سال از 488 تا 498 به نیابت برادرش به تدریس در نظامیه بغداد پرداخته است.نوشته اند تحولی روحی که در امام محمد بوجود آمد و وی به عرفان وتصوف گروید معلم وبانی اش برادر او شیخ احمد بوده است.
حضرت شمس الدین تبریزی در مقالات از اوستایش می کند و وی را بر برادر مهرش محمد ترجیح می دهد. حتی شیخ احمد را استاد امام غزالی می داند:«کار این شیخ محمد نزدیک استاد تمام شد» و شمس الدین افلاکی از قول مولانا می نویسد که :«امام محمد نزدیک استاد تمام شد» و شمس الدین افلاکی از قول مولانا می نویسد: که«امام محمد غزالی رحه الله علیه در عالم ملک گرد از دریای عالم برآورد علم علم را برافراشته مقتدای جهان گشت وعالم عالمیان شد چه اگر همچون احمدغزالی ذره ای عشقش بودی بهتربودی وسر قربت محمدی را چون احمد معلوم کردی از آنکه درعالم همچون عشق استادی ومرشدی و موصلی نیست» یکی از تربیت یافتگان برجسته شیخ عین القضاه همدانی است که مکاتبات بین شیخ و اومعروف است.همچنین نوشته اند که سنایی، آمدی،صاحب غررالحکم و دررالکلم ،شیخ روز بهان کبیر وابونجیب سهروردی از تربیت یافتگان او بوده اند.
شیخ مصنفات ورسائل زیادی دارد، آثار فارسی او عبارتنداز:سوانح،بحرالحقیعه،رساله عینیه،رساله الطیور،پندنامه ونامه ها.هیچکس به اندازه دوستم دکتر احمد مجاهد بر روی آثار شیخ احمد غزالی تحقیق وتتبع نکرده و زحمت نکشیده است . وفات احمدغزالی بسال 517 در قزوین اتفاق افتاد.

می فرماید:
1
روح چون از عدم بوجود آمد،
بر سر حد وجود،عشق منتظر موکب روح بود.
2
تا عاشق،مست جام شراب عشق است،
از دایره عذر وعتاب بیرون است،
و بروی تکلیف ومواخذت نه.
3
عشق به تحقیق آن بود که:
صورت معشوق ،پیکر جان عاشق آید.
4
در عشق،
رنج اصلی است و راحت عاریتی.
5
عقول را دیده بسته اند از ادراک وماهیت و حقیقت روح.
وروح، صدف عشق است.
پس چون به صدف،علم را راه نیست،
به جوهر مکنون که در آن صدف است، چگونه راه بود؟
6
حقیقت عشق،
جز بر مرکب جان سوار نیاید.
7
عاشق کدام است و معشوق کدام؟
این سری بزرگ است،
زیرا امکان دارد که اول کشش او بود، آنگاه انجامیدن این.
8
گریز معشوق از عاشق برای این است که:
وصال نه اندک کاری است.
9
اگر چه عاشق باعشق آشناست،
با معشوق هیچ آشنایی ندارد.
عاشقی همه اسیری است ومعشوقی همه امیری.
میان اسیر وامیر چه مناسبت است؟
10
بارگاه عشق،ایوان جان است،
و بارگاه جمال،دیده عاشق،
وبارگاه سیاست،دل عاشق،
وبارگاه درد،دل عاشق.
نشان کمان عشق آن است که: معشوق بلای عاشق گردد.
11
هر زمان عاشق ومعشوق از یکدیگر بیگانه تر باشند.
هر چند عشق به کمال رسد،بیگانگی بیشتر بود.
شیخ روزبهان بقلی شیرازی
شیخ روزبهانی بقلی فسائی شیرازی معروف به شیخ شطاح از اعاظم عرفان قرن ششم هجری است. وی در سال 522 ولادت یافت. شیخ خود می نویسد که :«ولادت من در میان جهال بود، از اهل خمر و ضلال، و پرورشم میان عامه بود»شیخ از نوجوانی به سلوک در مسالک طریقت پرداخت و سفرها کرد و به کمال رسید. نوشته اند «چهره ای بغایت نیکو داشته،هر که در وی نگرستی روحی و راحتی به دلش رسیدی، ولایت در جبین مبینش بدیدی.»
وی 50سال در جامع عتیق شیراز وعظ می کرد، سخنی گرم وگیرا داشته که اهل دل مشتاق وخواهان آن بوده اند. نوشته اند که شیخ در اواخر عمر فالج گشتهف ویکی از مریدان برای آوردن روغن بلسان به مصر رفته، ولی چون بازگشته است.شیخ دارو را در کرده وگفته است که : درد روزبهان به هیچ روغن دنیاوی به نشود،که آن بندی است از بندهای عشق.
شیخ در نیمه محرم سال 606درگذشته است.قبر او با چند ن از بازماندگانش در شیراز باقی است.
شیخ روزبهان تصنیفات متعددی به عربی وتفسیر وفقه واصول دارد، آثار فارسی او عبارتنداز:عبهرالعاشقین،شرح شطحیات، رساله القدس و...
می فرماید:
شاهان عشق را،
رایت سعادت معرفت درعالم مشاهدت افراخته باد.
زیر وبم شهرود صفات به زخمه اسرار،
نزد روح مقدسشان نواخته باد.
سرای عروس تجلی شان در وقت معاشرت جان با جانان،
از اوباش طبیعت پرداخت باد.
چتر عصمت ازل بر سر خسرو وروحشان در میدان ابد گشاده باد.
آن بلبلان قیومی را، گل حسن به اغصان جلال بروباد.
عندلیب الست با آن مرغان عرشی، رازهای عشق بگویاد.
دست خزان قهر از باغ بهارعشقشان کوتاه باد.
ماه مهرشان در منزل وصال، از میغ هجر جدا باد.
آنها که طراز شعر معارف بوند،در عتبه غیب پنهان شدند.
آن سیارگان افلاک اسرار،از مشارق ازل برامدند،
و به نور یقین، ظلمت طبایع از طریق جان به جانان زایل کردند،
و به مغارب ابد فروشدند.
به غروب ایشان، آسمان معراج ارواح به لیالی هجران مستورشد.
دلهای مریدان عشق،از جریان دربحر معرفت منقطع گشت ورنجورشد.
کاروان طالبان معشوق،از وصل مطلوب مهجور شدند،
زیرا که شموس حقایق بودند واقمار دقایق/
در کدام برج سیر دارند که نه زمانی اند؟
در کدام کنج ساکنند که نه مکانی اند؟
ما ماندیم بی یار وبی سالار،میان مشتی ناهموار،آه.
لکن خداوند راست جل و جلاله
عروسان وحدت در اطراف واکناف واقطار عالم.
که روی خوبشان به غبار اغیار متغیر نشده است،
وچهره مبارکشان به چشم زخم نااهلان مرتهن نگشته است.
اما چه سود دارد دجله وفرات در بغداد مر بادیه نشینان را؟
ماییم که مستسقیان شراب هجرانیم،
ماییم که چهره زیبای دردمندان محبت را عاشانیم،
در این خشک رود،ماهیان تازه را طالبانیم
این قدر مار است که،
نسیم سعادتشان در اسحار خلوت به ما می رسد،
واندوه نایافت از جان این خسته دل می برد.
پیوسته خبر می داد دلم که در اقالیم زمین سوختگان هستند،
که ایشان هم از نایافت یاران،از یاران مهجورند،
و دردست مفلسان زمانه رنجورند.
در همه ایام، از هر جایی که آینده ای آمدی،
از راهروان معرفت استخبار کردمی،
واز عاشقان این کار باز پرسیدمی ،
که کجاست فقیری،صادقی،عیاری،دلیری،مستی،عاشقی،
تا به یادش بیاسودمی؟
وقاعده در دعایم این بودی که هرگاه ما را مشکلی افتادی،
شاهان عرب وسروران عجم،اولیای شام و رفتگان عراق،
نهفتگان روم و تندان زنگبار، امیران خراسان وسلطانان سند،
خلفاء هندوسراندازان غزنین،
چابکان ،بدخشان وعیاران ماورالنهر،
پیران ترکستان وظریفان تبت و چین وعاشقان غور،
که در حیات ظاهر و باطن اند،
به شفاعت به درگاه بدمی تا آن مشکل را حلی پیدار آمدی.
با آنکه از ایشان به ظاهر خبری نیافه بودمی،
لیکن دل از این یافت بیگانه نبودی.

 

شاد باد آن دلی که به شما راه داند،
واز دفتر غریب شما حرفهای عشق برخواند،
واز گنج معرفت شما نکته حکمت بنماید،
و از صدف شما سلک لالی فطنت بگشاید
سعادت باد شما را در همه احوال معانی
دولت باد شما را در همه احوال معالی.

شیخ شهاب الدین سهروردی
شیخ شهاب الدین سهروردی معروف به شیخ اشراق وشیخ مقتول به سال 549 در سهرورد تولد یافت. شاگرد او شمس الدین شهرزوری در کتابش نزه الارواح می نویسد:
درصغر سن به طلب حکمت مسافرت گزید تا به مراغه رسید ودرآنجا در خدمت مجدالدین جبلی به تحصیل مشغول گشت، و از آنجا به اصفهان ونواحی متعدد سیر و سفرنمود. در این اثناء با جماعت صوفیان نیز ملاقات کرد وصحبت داشت و از ایشان استفاده ها نمود به فکر وانفراد از جهت نفس، تا آنکه استقلال حاصل نمود.
بصورت بزی قلندران می زیست و مرتکب ریاضات شاقه بودف به نوعی که ابنای زمان از ارتکاب واحتمال امثال آنها عاجز وقاصر بودند.در هفته یک نوبت افطار می کرد وطعامش زیاده برپنجاه درم نبود.واگر در طبقات حکما سیر کنی وتفحص احوال ایشان نموده منزلت هر یک را شناسی، نزدیک است که زاهتر و یا فاضلتر از او نیابی اصلا.
التفات بجانب دنیا نمی گذاشت واهتمام بحصول مرادات آن نداشت. دربعضی احیان کسانی وکلاه سرخ درازی بر سر می نهاد، وبعضی عبادتش گرسنگی وبیداری فکر وتامل در عوالم الهی بود،وقلیل الالتفات بود به رعایت خلق،کثیرالسلوک بود ومشغول به خود بودسماع و موسیقی را بغایت دوست می داشت.وصاحب کرامات وآیات بود.بسیار سیر وکثیر الطواف بود درشهرها ،وشوق بسیار داشت که از برای خود شریکی در تحصیل حقایق بهم رساند، بهم نرسید.در بعضی اوقات دیار بکر می بود و در برخی به شام وگاهی به روم بسر می برد.
وسبب کشته شدن او چنانچه به ما رسیده است این است:او چون از روم برآمد و به جلب رسید،بحسب اتفاق میان اووملک ظاهربن صلاح الدین یوسف که صاحب مصر و یمن وشام بود ملاقات افتاد، وملک شیخ را دوست ومعتقد بود. علمان حلب بر شیخ جمع آمدند وکلمات او می شنیدند،واو در بحثها تصریح می کرد به عقاید حکما و تصویب آنها وتزییف آرای مخالف حکما، ودرآن باب مناظره می کرد والزام میداد واسکات می فرمود. و در آن هنگام بقوت روح القدس چون عجایب بسیاراظهار می ساخت،علاوه زیادتی کینه وعداوت ایشان می شد. پس از ان جماعت بر تفکیر وکشتن اواتفاق کردند،وچیزهای بزرگ به اونسبت دادند چنانچه گفتند که اودعوی پیغمبری می کند.سلطان را بر قتل او تحریک کردند او اباکرد نوشتند به پدر او صلاح الدین که:اگر این مرد ماند، دین و دنیا را بر شما می شوراند وفاسد می گرداند صلاح الدین به پسر خودنوشت که اورا بکش،او نکشت.مرتبه دیگر بازنوشت وتهدید برآن اضافه نمود که : اگرنکشی حکومت حلب را از توباز گیرم.
ودر کیفیت قتل او سخنان مختلف شنیده ام، بعضی را گمان آنکه او را در بندیخانه انداختند وطعام و شراب از او باز داشتندتا فوت شد برخی می گویند که او خود منع نفس از طعام وشراب کرد تا به مبدا خود پیوست وبعضی برآنند که او را خفه نمودند و دیگری می گوید که به شمشیر کشتند. وقومی برآنند که از دیوار قلعه به زیر انداختند وسوختند.
میان او و میان فخرالدین مار دینی صداقت ویاری بود وصحبت ها داشتند.فخرالدین به اصحاب خود می گفت:چه ستوده و پاکیزه است این جوان،من ندیده ام مثل او.ومی ترسم بر او از کثرت تهور وشهرت وبی ملاحظگی او، که مبادا اینها سبب فوت وتلف او شوند.
عمر او بحسب بعضی روایات سی وهشت سال بود،برخی پنجاه سال نیز گفته اند. معتدل قامت و محاسن نه انبوه، بصورت سرخ رنگ بوده ، واگر مسافرت او پیاده روی بود و درسال 586 هجرت بقتل رسید.
به من چنین رسید که در باب فخر رازی از او پرسیدند،گفت: ذهن او فسرده نیست.ودرباب او از فخرالدین پرسیدند.گفت:ذهن او از غایت ذکا وفطنت چون آتش مشتعل می شود...»
ابن خلکان گوید: شیخ سیف الدین آمدی گفت: سهروردی را در شهر حلب ملاقات کردم، به من گفت: من ناگزیرروزی به همه روزی زمین پاشاهی خواهم یافت. من به او گفتم: اوسخن را از کجا می گویی؟
گفت : در خواب دیدم که گویی آب دریا را نوشیده ام.
گفتم:شاید تعبیر این است که دردانش شهرت جهانگیر خواهی یافت،یا چیزهایی از این گونه اما دیدی او از این فکری که بخاطرش راه یافته باز نمی گردد. سهروردی را مردی دیدم که دانش او افزون تراز خردش بود»
و حضرت مولانا شمس الدین تبریزی می فرماید:
«شهاب سهروردی که مقتول می گویند، سخت مقبولوعزیز بود پیش سلطان حلب.
گفتند: ملک پیش فلان نام بنویس باتفاق تا در منجیق نهیم.
چون نامه بخواند دستارش فرو گرفت سرکش ببریدند.
در حال پیشمان شد،بر وی ظاهر شد مکر دشمنان او را خود لقب ملک ظاهر گفتندی.
بافره وشان تا چون سگ خون اورا بلیسیدندی و دو از ایشان را بکشت که شما انگیختند.
آن جزوکش را بروی آورد ودر مزاداد پنهان به چهل دینار خریداری می کردند.
مصحفی نیکو به پنج درم زیرا مصحف را فهم نمی کنند!
این شهاب الدین می خواست که این درم ودینار برگیرد که سبب فتنه هاست و بریدن دستها وسرها، معاملت خلق به چیزی دیگر باشد. و ترک متابعت دین محمد(ص) گفت:!
اگر از من می پرسند متابعت خود اومی کرد؟ نی نمی کرد!
آن روز با او صفت لشگری کرد ملک ظاهر را گفت: تو چه دانی لشگر چه باشد!؟
نظر کردبالا وزیر لشگرها دید ایستاده شمشیرها برهنه کشیده اشخاص با هیبت وبام وصحن و دهلیز.
برجسبت ودر خزینه رفت تاثیرآتش در دل بود که قصداو کرد پییش از تفحص
آن شهاب را علمش برعقلش غالب ود عقل می باید که بر علم غالب باشد حاکم باشد دماغ که محل عقل است ضعیف گشته بود.»
شیخ اشراق تالیفات متعددی به عربی دارد خاصه شاهکار او حکمه الاشراق آثار پارسی او عبارتنداز: رساله عقل سرخ، آواز پرجبرئیل، روزی با جماعت صوفیان، لغت موران، صفیر سیمرغ و...
می فرماید:
1
بدن پرستان لذت روحانی را انکار کنند،
از بهر آنکه ایشان درنیافته اند.
چنانکه عنین لذت جماع در نیافته است
چون شواغل وموانع تن وقوای او برخیزد ونفس عارف شود به حقایق،
لذتی عظیم یابد به مشاهده ملکوت و به اشراق انوار حق تعالی،
چنانکه درقرآن آمد: وجوه یومئذ ناظره
وآیتی دیگر: فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر.
2
برهمه عاقلان واجب می باشد که روی به شرایع الهی آرند
و دست در معارف حکمی زنند.
واز این حالت بترسند که فردای روز قیامت فریادرسی نباشد.
وامروز ترک این عالم طبیعت بگویند
و همت عالی تر از آن دارند که در تحصیل خاک وسنگ وسفال همه عمر بسربرند
الا مگر آنکه ضروری بکار آید.
واین روزکی چند که اینجا موجود است به غنیمت شمرند.
واین وجوهر علوی را که بدین بزرگی وشریفی به تو داده اند،
او را به علم وعمل به درجه فریشتگان مقرب می توانی رسانیدن،
و سعادت ابدی در حضرت سرمدی حاصل می توان کردن.
چرا تربیتآن به ضدکنی واو را به درجه خر وخوک وسگ رسانی،
واز برای خوردنی و پوششی و جایی که چند روزی به عاریت بنشینی،
این بیچاره را در شقاوت وهلاک ابدی افکنی؟
مرد حقیقت آن است که مردانه وار روی به کار آن جهانی آرد
چنانکه روز قیامت مر او را ندامتی نباشد
واین حالت روحانی به معنی ویقیناو را حاصل آید:
فکشفنا عنک غطاءک فتبصرک الیوم حدید.
3
هر چه مانع خیر است ،بد است.
وهر چه حجاب راه است، کفر مردان است.
راضی شدن از نفس بدانچه او را دست دهد،
وبا اوساختن، در طریق سلوک عجز است
و به خود شاد بون تبه است، واگر نیز هر حق باشد
بکلی روی به حق آوردن خلاص است.
شیخ سیف الدین باخرزی
سیف الدین باخرزی از عارفان اواخر قرن ششم هجری است. وی از مریدان وشاگردان عارف و فرزانه بزرگ شیخ نجم الدین کبری بوده، وگفته اند که شیخ نجم الدین او را به بخارا فرستاد و وی تا اواخر عمر در بخارا زیست وبه نشر آراء وعقایداستاد خویش اشتغال داشت تا در سال 629 هجری درگذشت. از وی چند رباعی ورساله ای در عشق بر جای مانده است.
شیخ سیف الدین می فرماید:
1
جمال سلطان عشق،
هنوز در نقاب است.
2
هیچ صحرای سینه از خارخار محبت خالی نیست.
هیچ روضه دلی بی عشق گل جانان نیست
اما معشوقه بقدر همت عاشق باشد.
3
دفترها در شرح عشق چون زلف معشوق و گلیم عاشقان سیه کردند
هنوز این نعره بگوش می رسد که:
مشکل عشق ترا تفسیر چیست؟
خواب سودای مرا تعبیر چیست؟
4
ترا که به هر گوشه ای از ریشه دستار خود عشقی است،
بر هر ترکی از کلاه جاه خود میلی است،
بر هر تکمه ای از قبای بقای خود تکیه ایست،
دعوی محبت از تو چگونه درست آید؟
در این راه، منزل اول دل دادن است،
ومنزل دوم، شکرانه را جان برسرنهادن.
5
هرکس که دولتی یافت، از عزیز داشت وقت یافت
وهر که وقت را عزیز ندانست، هیچ نیافت.

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله   47 صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله چند شاعر و عارف

دانلود مقاله چند شاعر معروف

اختصاصی از فایل هلپ دانلود مقاله چند شاعر معروف دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 
حکیم ابومعین ناصربن خسرو بن حارث القباد یانی البلخی المروزی ملقب به «حجت» از شاعران بسیار توانا و بزرگ ایران و از گویندگان درجة اول زبان فارسی است. وی در ماه ذیقعدة سال 394 هجری در قبادیان از نواحی بلخ متولد شد و در سال 481 در یمکان بدخشان درگذشت.
نام او و پدرش در اشعار وی چند بار آمده و از آن جمله است این ابیات:
اگر دوستی خاندان بایدت هم چو ناصر بدشمن بده خان و مانرا
ای پسر خسرو حکمت بگوی تات بود طاقت و توش و توان
تحقیق شد که ناصرخسرو غلام اوست آنکو بگویدش که دو گوهر چه گوهرند
و لقب خود را هم بصورت «حجت» و «حجت زمین خراسان» که فی الواقع عنوان و درجة مذهبی او در بین اسمعیلیان بوده و از جانب خلیفة فاطمی بوی تفویض شده بود، در ابیات متعدد آورده است. چنانکه در این دو بیت می بینیم:
یکی رایگان حجتی گفت بشنو ز حجت مرین حجت رایگان را
ای حجت زمین خراسان بسی نماند تا اهل چهل روز و شب خویش بشمرند
ناصرخسرو در سفرنامه (ص2) خود را قبادیانی مروزی خوانده است و انتساب او بقادیان که مولد وی بود از اشعار وی نیز ثابت می شود. مثلاً در این بیت:
پیوسته شدم نسب بیمگان کز نسل قبادیان گسستم
و بدین سبب در اشعار خود همه جا از بلخ به عنوان وطن و شهر و خانة خود سخن میراند و او را در آنجا ضیاع و عقار و طایفه و برادر بوده و از آنان چنانکه در ابیات ذیل و بسیاری ابیات دیگر می بینیم با تحصر یاد می کرده است:
ای باد عصر اگر گذری بر دیار بلخ بگذر بخانة من و آنجای جوی حال
بنگر که چون شدست پس از من دیار من با او چه کرد هر جفا جوی بدفعال
ترسم که زیر پای زمانه خراب گشت آن باغها خراب شد آن خانها تلال
بنگر که هست منکر من، یا، برادرم دارد چنانکه داشت همی با من اتصال
یا روزگار بر سر ایشان سپه کشید مشغول کردشان ز من آفات و اختلال
از من بگوی چون برسانی سلام من زی قوم من که نیست مرا خوب کار و حال
قوم مرا مگوی که دهر از پس شما با من نکرد جز بدو ننمود جز ملال
با توجه به این اشاره و اشارات متعدد دیگر از شاعر بطلان سخن بعضی از تذکره نویسان که او را اصفهانی دانسته اند مسلم می شود.
اما نسبت مروزی که شاعر در سفرنامة خویش بدان اشاره کرده است به سبب اقامت وی در مرو بوده است که گویا مدتی در آنجا شغل دیوانی و خانه و مسکن داشته است.
ناصرخسرو را در تذکره ها گاه با شهرت علوی مذکور داشته اند و ابن شهرت مأخذ درستی ندارد و گویا ناشی از سرگذشت مجعولی است که برای او نوشته و باو نسبت داده شده است. در آن سرگذشت نسب ناصرخسرو به پنج واسطه به امام علی بن موسی الرضا میرسد، و یا شاید به سبب علاقة او بال علی و اظهار این علاقة شدید در آثار خود چنین نسبتی برای او پیدا و مشهور شده باشد. به هر حال حتی دولتشاه هم نسبت سیادت را به ناصرخسرو بعنوان شهرت ضعیف ذکر می کند، و یا به احتمال اغلب ممکن است این اشتباه دربارة ناصربن خسرو از آن باب حاصل شده باشد که متأخران او را با اشخاص دیگری از قبیل سید محمد ناصرعلوی شاعر قرن ششم اشتباه کرده باشند و اگر او چنین نسب شریفی داشت در اشعار خود اظهار نمی کرد که
«من شرف و فخر آل خویش و تبارم.»
ولادت ناصرخسرو همچنانکه گفته ایم به سال 394 اتفاق افتاده است و شاعر خود در اشعار خویش به این امر اشاره کرده و گفته است:
بگذشت زهجرت پس سیصدنودوچار بگذاشت مرا مادر بر مرکز اغبر
و با این وصف سنینی از قبیل سال 359 که در دبستان المذاهب آمده و 358 که در تاریخ گزیده دیده می شود، خالی از اعتبار است.
ناصرخسرو که بنا بر اشارات خود از خاندان محتشمی بوده و ثروت و ضیاع و عقاری در بلخ داشته از کودکی به کسب علوم و آداب اشتغال ورزیده و در جوانی در دربار سلاطین و امرا راه یافته و به مراتب عالی رسیده و حتی چنانکه در سفرنامه آورده است بارگاه ملوک عجم و سلاطین را چون سلطان محمود غزنوی و پسرش مسعود دیده و بدین ترتیب از اوان جوانی یعنی پیش از بیست و هفت سالگی خود در دستگاههای دولتی راه جسته بود و تا چهل و سه سالگی که هنگام سفر او به کعبه است، به مراتب عالی از قبیل دبیری رسیده و در اعمال و اموال سلطانی تصرف داشته و به کارهای دیوانی مشغول بوده و مدتی در آن شغل مباشرت نموده و در میان اقران شهرت یافته بود و عنوان «ادیب» و «دبیرفاضل» گرفته و شاه وی را «خواجة خطیر» خطاب می کرده است. گویا ناصرخسرو در آغاز امر در بلخ که در واقع پایتخت زمستانی غیزنویان بود، در دستگاه دولتی قدرت و نفوذی یافته و بعد از آنکه آن شهر به دست سلاجقه افتاد، بر نفوذ و اعتبارش افزوده شد و برادرش ابوالفتح عبدالجلیل نیز در شمار عمال درآمده عنوان «خواجه» یافته بود. ناصرخسرو بعد از تصرف بلخ به دست سلاجقه به سال 432 به مرو که مقر حکومت ابوسلیمان جغری بیک داود بن میکائیل بود رفت و در آنجا مقامات دیوانی را حفظ کرد تا چنانکه خواهیم دید تغییر حال یافت و راه کعبه پیش گرفت.
ناصرخسرو بعد از آنکه مدتی از عمر خود را در عین کسب انواع فضائل در خدمت امرا و در لهو و لعب و کسب مال و جاه گذراند، اندک اندک دچار تغییر حال شد و در اندیشة درک حقائق افتاد و با علمای زمان خود که غالباً اهل ظاهر بوده اند به بحث پرداخت. لیکن خاطر وقاد او زیربار تعبد و تقلید نمی رفت و جواب سؤالات خود را از مدعیان علم و حقیقت نمی یافت و از این روی همواره خاطری مضطرب و اندیشه ای نابسامان داشت و شاید در دنبال همین تفحصات باشد که مدتی در سفر ترکستان و سند و هند گذرانید و با ارباب ادیان مختلف معاشرت و مباحثت نمود. ناصرخسرو در اشعار خویش به این تغییر حال و درجاتی که تا وصول به دستگاه خلفای فاطمی پیمود اشاراتی دارد و از آن جمله این ابیات را نقل می کنیم:
یک چند گاه داشت مرا زیربند خویش گه خوب حال و باز گهی بینوا شدم
و از رنج روزگار چو جانم ستوه گشت یک چند با ثنا بدر پادشا شدم
گفتم مگر که داد بیابم ز دیو دهر چون بنگریستم ز عنا در بلا شدم
صد بندگی شاه ببایست کردنم از بهر یک امید که ازوی روا شدم
جز درد و رنج هیچ نگردید حاصلم زآنکس که سوی او بامید شفا شدم
و از مال شاه و میر چو نومید شد دلم زی اهل طیلسان و عمامه و ردا شدم
گفتم که راه دین بنمایید مرمرا زیرا که زاهل دنیی دل پرجفا شدم
گفتند شاد باش که رستی زجور دهر تا شاد گشت جانم و اندر نوا شدم
گفتم چو نامشان علما بود و کارجور کز دست فقرِ جهل بدیشان رها شدم
تا چون بقال و قیل مقالات مختلف از عمر چند سال میانشان فنا شدم
گفتم چورشوه بود و ریا مال و زهدشان ای کردگار باز بچه مبتلا شدم
از شاه زی فقیه چنان بود رفتنم کاز بیم مور در دهن اژدها شدم …
خلاصة سخن آنکه ناصر بعد از طی مقامات ظاهری در اندیشة تحری حقیقت افتاد و در این اندیشة دراز بسیاری شهرها را بگشت و با اقوام و علمای مختلف مجالست کرد و علی الخصوص چندی با علمای دین چون و چرا داشت لیکن آنان می گفتند که موضوع شریعت عقلی نیست بلکه به تعبد و تقلید باز بسته است و این همان سخن اشاعره و اهل حدیث است که در این روزگار در بسیاری از بلاد غلبه با آنان بود. ناصرخسرو را این تلبیس های علمای مذهب که مالشان از رشوه گرد آمده و زهدشان ریایی و دروغ بود، گرهی از مشکلات باز نمی کرد و پناهنده شدنش از دستگاه سلاطین به بیشگاه علمای دین مصداق این بیت قرار گرفته بود که:
المستجیرُ بعمر و عند کربته کالمستجیرِ من الرمضاء بالنار
این سرگردانی و نابسامانی شاعر را خوابی که او در ماه جمادی الاخرة سال 437 در گوزگانان دیده بود، خاتمه داد. عبارت ناصرخسرو دربارة این خواب چنین است:
«… پس از آنجا (یعنی از پنج دیه مروالرود) به جوزجانان شدم و قریب یک ماه ببودم و شراب پیوسته خوردمی … شبی در خواب دیدم که یکی مرا گفت: چند خواهی خوردن ازین شراب که خرد از مردم زایل کند. اگر بهوش باشی بهتر! من جواب گفتم که حکما جز این چیزی نتوانستند ساخت که اندوه دنیا کم کند. جواب داد که در بیخودی و بیهوشی راحتی نباشد. حکیم نتوان گفت کسی را که مردم را بیهوشی رهنمون باشد. بلکه چیزی باید طلبید که خرد و هوش را بافزاید. گفتم که من این را از کجا آرم؟ گفت جوینده یابنده باشد! و پس سوی قبله اشارت کرد و دیگر سخن نگفت. چون از خواب بیدار شدم آن حال تمام بر یادم بود و بر من کار کرد. با خود گفتم که از خواب دوشین بیدار شدم، باید از خواب چهل ساله نیز بیدار گردم. اندیشیدم که تا همة افعال و اعمال خود بَدَل نکنم فرج نیابم. روز پنج شنبه ششم جماید الاخرة سنة سبع و ثلاثین و اربعمائه نیمة دیماه پارسیان سال بر چهارصد و ده یزدجردی سروتن بشستم و به مسجد جامع شدم و نماز کردم و یاری خواستم از باری تبارک و تعالی بگذراندن آنچه بر من واجب است و دست بازداشتن از منهیات و ناشایست چنانکه حق سبحانه و تعالی فرموده است …»
پس به فرمان همان کس که در خواب اشاره به قبله کرده و حقیقت را در آن سوی نشان داده بود، بار سفر حج بربست و با برادر کهتر خود ابوسعید و یک غلام هندی روانة حجاز شد. این مسافرت هفت سال طول کشید و با عودت به بلخ در جمادی الاخرة سال 444 و دیدار برادر دیگر خود خواجه ابوالفتح عبدالجلیل خاتمه یافت. در این سفر چهار بار حج کرد و شمال شرقی و شمال غربی و جنوب غربی و مرکز ایران و ممالک و بلاد ارمنستان و آسیای صغیر و حلب و طرابلس شام و سوریه و فلسطین و جزیره العرب و مصر و قیروان و نوبه و سودان را سیاحت کرد و در مصر سه سال به سر برد و در آن به مذهب اسمعیلی گروید و به خدمت خلیفة فاطمی المستنصر بالله ابوتمیم معدبن علی (427ـ487) رسید و بعد از طی مراحل و مدارج مرتبة حجت یافت و از طرف امام فاطمیان به مقام حجت جزیرة خراسان که یکی از جزایر دوازده گانة دعوت اسمعیلیه بود، انتخاب و مأمور نشر مذهب اسمعیلی و ریاست باطنیة آن سامان گردید. همچنانکه در زادالمسافرین گفته است: «مر نوشتة الهی را که اندر آفاق و انفس است به متابعان خاندئان حق نماییم به دستوری که از خداوند خویش یافته ایم اندر جزیرة خراسان.»
هنگامی که ناصرخسرو از سفر مصر و حجاز به خراسان بازمی گشت، پنجاه ساله بود. وی بعد از بازگشت به موطن خود بلخ رفت و در آنجا شروع به نشر دعوت باطنیان کرد و داعیان به اطراف فرستاد و به مباحثات با علمای اهل سنت پرداخت و اندک اندک دشمنان و مخالفان او از میان متعصبان فزونی گرفتند و کار را بر او دشوار کردند و حتی گویا فتوای قتل او داده شد و او که ضمناً گرفتار مخالفت بسیار شدید سلاجقه با شیعه بود، ناگزیر به تهمت بددین و قرمطی و ملحد و رافضی بودن ترک وطن گفت تا از شر ناصبیان رهایی یابد. اختلاف سختی که میان ناصرخسرو و نواصب رخ داد و تا پایان حیات در آثار او اثر کرد، از همه جای دیوان او آشکارست، و شکایتی که او از آن مردمان و از امرای سلجوقی و علمای سنی خراسان و اشاراتی که راجع به دشمنیهای مردم بر اثر اعتقاد خود به حق دارد، از بیشتر موارد دیوانش مشهودست، و غالب قصاید او مبارزات شختی است با همین مردم متعصب سبک مغز، و در زادالمسافرین هم به غلبة جهال بر خود اشاره کرده است. بعد از مهاجرت از بلخ ناصرخسرو به نیشابور و مازندران و عاقبت به یمکان پناه برد. پناه بردن او به مازندران که شاید نخستین فرارگاه او بود از این ابیات معلوم می شود:
گر چه مرا اصل خراسانیست از پس پیری و مهی و سری
دوستی عترت و خانه رسول کرد مرا یَمکی و مازندری
برگیر دل زبلخ و بنه تن زبهر دین چون من غریب وار به مازندران درون
دولتشاه سمرقندی می گوید که ناصرخسرو بعد از پناه بردن به مازندران در رستمدار و گیلان توقف کرد. بعد از چندی توقف در مازندران ناصرخسرو به نیشابور رفت، ولی آخر یمکان بدخشان را برای محل اقامت دائم خود برگزید. زیرا هم به بلخ نزدیکتر و هم در جزیرة محل مأموریت مذهبی او واقع بود. یَمکان درة ممتدی است که از سمت جنوبی قصبة جرم به طرف جنوب ممتد می شود. قصبة جرم در جنوب فیض آباد حاکم نشین کنونی ولایت بدخشان به مسافت شش تا هفت فرسنگ واقع است. اهالی یمکان و اطراف جرم هنوز هم بر مذهب اسمعیلی هستند.
ناصرخسرو در قلعه ای واقع در همین درة یمکان که به قول قزوینی در آثار البلاد شهری حصبین بود در وسط کوهها، استقرار یافت و تا پایان عمر خود در آنجا به ادارة دعوت فاطمیان در خراسان اشتغال داشت. پناه بردن به یمکان بعد از سالها سرگردانی ناصر در مازندران و نیشابور و بلخ، و گویا در حدود 60 الی 63 سالگی یعنی بین سالهای 453 و 456 اتفاق افتاد و شاعر بیش از 25 سال که دورة آخر حیات اوست در آن دیار به سر برد.
در جامع التواریخ و در کتاب دبستان المذاهب چنین آمده است که ناصرخسرو بیست سال در یمکان به سر برد و اگر چنین باشد سال ورود او به یمکان 461 بوده است. ناصرخسرو تا پایان حیات در یمکان بزیست و در همانجا بدرود حیات گفت و همانجا به خاک سپرده شد و قبر او مدتها بعد از وی مزار اسمعیلیان و معروف و مشهور بود. دولتشاه گفته است که «قبر شریف حکیم ناصر در درة یمکان است که آن موضع از اعمال بدخشان است.» و سیاحان بعد از این تاریخ هم قبر شاعر را در درة یمکان دیده اند.
توقف متمادی ناصرخسرو در یمکان مایة تقویبت و تأیید و نشر مذهب اسمعیلی در ناحیة وسیعی از بدخشان و نواحی مجاور آن تا حدود خوقند و بخارا گردید و هنوز هم در آن نواحی که گفته ایم طرفداران این مذهب دیده می شوند.
البته آزاری که از ابناء زمان به بهانة اعتقادات مذهبی، به این مرد فاضل حقیقت جوی رسید، و سفاهتهای فقها آزارها و نامردمیهای امرا و رجال متعصب و غوغای عام و نفی بلد و تنهایی و غربت و دوری از یار و دیار، چنان در روح آزادة وی اثر کرد که کمتر قصیده ای و اثری از اوست که در تنهایی یمکان ساخته شده و اثری از این تألمات روحی در آن آشکار نباشد.
چنانکه از اشارات شاعر مسلم می شود بعد از اظهار دعوت و آشکارا شدن عقاید ناصرخسرو از همه طرف، یعنی بوسیلة فقها و امرا و حتی خلیفة عباسی نسبت به او اظهار کمال عناد می شده است. چنانکه وی را بر منابر لعن می کردند و رافضی و قرمطی و معتزلی می شمردند و مهدورالدم می دانستند و با آنکه او را غالباً به ترک طریقه ای که پیش گرفته بود، دعوت می کردند وی از راهی که برگزیده بود باز نمی گشت و همچنان در اعتقاد خود باقی و پایدار بود.
به اتمام این احوال ناصرخسرو در یمکان دستگاه ریاست مذهبی برای خود ترتیب داده و به شرحی که در آثارالبلاد قزوینی آمده است وی در آنجا باغها و قصور و حمامهایی ساخته بود.
فایدة یمکان برای ناصرخسرو در آن بود که وی در آن درة حصین از شر دشمنان خود آسوده و برکنار بود و از بیم سوء قصد مخالفان از آن درة دوردست بیرون نمی آمد و علی الخصوص اندیشة بازگشت به خراسان را به هیچ روی در خاطر نمی گذراند.
پایة تحصیلات و اطلاعات ناصرخسرو از آثار منظوم و منثور او به خوبی آشکار است. وی از ابتدا جوانی در تحصیل علوم و فنون رنج برده بود. قرآن را از حفظ داشت و در تمام علوم متداول زمان خود از معقول و منقول و علی الخصوص علوم اوایل و حکمت یونان تسلط داشت و علم کلام و حکمت متألهین را نیک می دانست و دربارة ملل و نحل تحقیقات عمیق و اطلاعات کثیر داشت و علاقة به کتاب و دانش در او به درجه ای بود که در سفر و حضر همواره کتابهای خود را با خویشتن داشت و حتی در سخت ترین احوالی که در سفر بازگشت از عربستان به ایران داشته است آن کتابها را بر شتر حمل کرده و خود با برادرش پیاده طی طریق نموده است. در اشعار و آثار او اشارات فراوان بدانش او و اطلاعاتش از علوم گوناگون شده و از آن جمله است این ابیات از یک قصیدة او که به عنوان مثال ذکر می شود:
بهر نوعی که بشنیدم ز دانش نشستم بر در او من مجاور
بخواندم پاک توقیعات کسری بخواندم عهد کیکاوس و نذر
گه اندر ارثما طبقی که تا چیست سماک و فرقدان و قطب و محور
گه اندر علم اشکال مجسطی که چون رانم بر او پرگار و مسطر
گهی اقسام موسیقی که هر کس پدید آورد بر الحان مکرر
گهی الوان احوال عقاقیر که چه گرمست از آن چه خشک و چه تر
همان اشکال اقلیدس که بنهاد ارسطالیس استاد سکندر
نماند از هیچگون دانش که من زان نکردم استفادت بیش و کمتر
نه اندر کتب ایزد مجملی ماند که آن نشنیدم از دانا مفسر
اطلاعات وسیع ناصرخسرو وسیلة ایجاد آثار متعددی از آن استاد به زبان فارسی شد. این آثار متعدد منظوم و منثور غالباً در دست است. دربارة آثار منثور او هنگام بحث دربارة نثر سخن خواهیم گفت.
اما از آثار منظوم او نخست دیوان اوست که بهترین طبع آن به تصحیح و اهتمام مرحوم حاج سید نصرالله تقوی فراهم آمده و مجموعاً 11047 بیت دارد و گویا این مقدار قسمتی از ابیات دیوان او باشد. زیرا دولتشاه دیوان او را سی هزار بیت دانشته است و اکنون نیز در مجموعه ها و جنگها اشعاری از ناصرخسرو ثبت است که در دیوان او ملاحظه نمی شود. نسخة چاپ تبریز از دیوان ناصرخسرو هم بیش از حدود 7500 بیت ندارد.
دو منظومه هم از ناصرخسرو در دست است یکی به نام روشنایی نامه و دیگر موسوم به سعادتنامه. روشنایی نامه منظومه بیست کوتاه از 592 بیت ببحر هزج و موضوع آن وعظ و پند و حکمت است. سعادتنامه مشتمل بر 300 بیت است به همان طریقة روشنایی نامه در پند و حکمت. این هر دو منظومه نیز در آخر دیوان طبع تهران به چاپ رسیده است.
ناصرخسرو بی تردید یکی از شاعران بسیار توانا و سخن آور فارسی است. وی طبعی نیرومند و سخنی استوار و قوی و اسلویی نادر و خاص خود دارد. زبان این شاعر قریب به زبان شعرای آخر دورة سامانی است و حتی اسلوب کلام او کهنگی بیشتری از کلام شعرای دورة اول غزنوی را نشان می دهد. در دیوان او بسیاری از کلمات و ترکیبات به نحوی که در اواخر قرن چهارم متداول بوده و استعمال می شده است، بکار رفته و مثل آنست که عامل زمان در این شاعر توانا و چیره دست اصلاً اثری بر جای ننهاد. با این حال ناصرخسرو هرجا که لازم شد از ترکیبات عربی جدید و کلمات وافر تازی، بیشتر از آنچه در آخر عهد سامانی در اشعار وارد شده بود، استفاده کرده و آنها را در اشعار آبدار خود بکار برده است.
خاصیت عمدة شعر ناصرخسرو اشتمال آن بر مواعظ و حکم بسیار است. ناصرخسرو در این امر قطعاً از کسائی شاعر مروزی مقدم بر خود پیروی کرده است. اواخر عمر کسائی مصادف بود با اوایل عمر ناصرخسرو و هنگامی که ناصر در مرو به عمل دیوانی اشتغال داشت، هنوز شهرت کسائی زبانزد اهل ادب و اطلاع بوده و اشعار وی شهرت و رواج داشته است. به همین سبب ناصرخسرو چه از حیث افکار حکیمانه و زاهدانه و چه از حیث سبک و روش بیان تحت تأثیر آنها قرار گرفته و بسیاری از قصائد او را جواب گفته و گاه قصائد خود را بر اشعار آن شاعر چیره دست برتری داده است.
بعد از آنکه ناصرخسرو تغییر حال یافت و به مذهب اسمعیلی درآمد و عهده دار تبلیغ آن در خراسان شد، برای اشعار خود مایة جدیدی که عبارت از افکار مذهبی باشد بدست آورد.
جنبة دعوت شاعر باعث شده است که او در بیان افکار مذهبی مانند یکی از دعات تبلیغ را نیز از نظر دور ندارد و به این سبب بعضی از قصائد او با مقدماتی که شاعر در آنها تمهید کرده و نتایجی که گرفته است بیشتر به سخنانی می ماند که مبلغی در مجلس دعوت بیان کرده باشد.
در بیان مسائل حکمی ناصرخسرو از ذکر اصطلاحات مختلف خودداری ننموده است. موضوعات علمی در اشعار او ایجاد مضمون نکرده بلکه وسیلة تفهیم مقصود قرار گرفته است. یعنی او مسائل مهم فلسفی را که معمولاً مورد بحث و مناقشه بود در اشعار خود مطرح کرده و در زبان دشوار شعر با نهایت مهارت و در کمال آسانی از بحث خود نتیجه گرفته است.
ذهن علمی شاعر باعث شده است که او به شدت تحت تأثیر روش منطقیان در بیان مقاصد خود قرار گیرد. سخنان او با قیاسات و ادلة منطقی همراه و پر است از استنتاجهای عقلی و به همین نسبت از هیجانات شاعرانه و خیالات باریک و دقیق شعرا خالی است.

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله 50   صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله چند شاعر معروف