فایل هلپ

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فایل هلپ

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

تحقیق درباره زندگی نامه ابوعلی سینا

اختصاصی از فایل هلپ تحقیق درباره زندگی نامه ابوعلی سینا دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق درباره زندگی نامه ابوعلی سینا


تحقیق درباره زندگی نامه ابوعلی سینا

فرمت فایل:WORD(قاببل ویرایش)تعداد صفحات: 15صفحه

 

 

 

 

 

 

ابوعلی حسین بن عبد الله بن سینا در سال  359  - 370 هجری -  در روستایی در حوالی بخارا چشم بر جهان گشود  . پدرش عبد الله  ‏اهل بلخ بود و مادرش ستاره نام داشت ، زنی از اهالی روستای افشنه .‏

عبد الله پدر بو علی دوران جوانی اش را در زادگاه گذرانیده و  سپس به بخارا پایتخت حکومت سامانیان عزیمت کرد ‏‏.‏

هنگامی که عبد الله از شهر پدران خود به بخارا رفت سیصد سال از حکومت تازیان بیگانه گذشته بود و سامانیان بر ‏بخارا حکم می راندند .‏

هنگامی که ابن سینا پنج سال داشت ، نزد پدر که مردی فاضل بود حساب ، ریاضیات ، رو خوانی قرآن و صرف و نحو ‏زبان عربی می آموخت او از همان ابتدا بسیار باهوش بود و برای کسب دانش شوق و اشتیاق فراوانی داشت پس از ‏چندی نیز به مکتب رفت که سر آمد هم مکتبی های خود بود ‏

او در ده سالگی قرآن را  حفظ کرده و ادبیات و هندسه  ریاضیات و صرف و نحو عربی را نیز میدانست ، او به طبیعت ‏و گیاهان و حیوانات علاقه خاصی داشت و اوقات فراغت را در دشت و صحرا به جستجو و کسب تجربه می پرداخته و ‏بدین صورت از دوران کودکی به خواص گیاهان دارویی و طبابت علاقه مند شده است ‏

 


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق درباره زندگی نامه ابوعلی سینا

دانلود مقاله کامل درباره بخارا در ماورالنهر 223ص

اختصاصی از فایل هلپ دانلود مقاله کامل درباره بخارا در ماورالنهر 223ص دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 31

 

واحه ی کهن

«اریستوبولیس رودی را که از سغدیانا می گذرد پولی تیمتوس ( گرانبها از همه ) می نامد و این نام را مقدونیها وضع کرده اند .»

«بخارا از بلاد شرقی قبه ی اسلام است ودر میان آن نواحی به مثابت مدینة السلام ،‌سواد آن به بیاض نور علما و فقها آراسته ،‌و اطراف آن به طرف معالی پیراسته ،‌و از قدیم باز در هر قرنی مجمع نحاریر علماء هر دین آن روزگار بوده است ؛ و اشتقاق بخارا از بخار است که به لغت مغان مجمع علم باشد و این لفظ به لغت بت پرستان ایغور وختای نزدیک است که معابد ایشان که موضع بتان است بخار گویند و در وقت وضع نام شهر بمجکث بوده است .»جوینی مورخ ایرانی در حدود سال 1260(657ه ق)، سالها بعد از آنکه مغولها بخارا را فتح وغارت کرده بوده چنین می نوشت .عصر طلایی شهر سپری شده بود اما بخارا هرگز اهمیت خود را حتی تاپایان امپراتوری تزاری در 1918 میلادی نیز از دست نداد .

آسیای مرکزی همواره برای غربیان دارای جاذبه بوده ،‌و شهرهای سمرقند و بخارا درآن سرزمین واحه ها وبیابانها چون یک جفت گوهر می درخشیدند .قومی که در سرزمینهای پر آب پوشیده از جنگل زیست می کنند از اعجاب و حقشناسی کسانی که از ریگزارها بهشت کوچکی به وجود آورده اند و زندگیی سپنجی بر قطعه زمین مشروبی ایجاد کرده اند و همواره در برابر طبیعت حالت دفاع به خود گرفته اند ،‌چیزی نمی دانند. زیرا در آسیای مرکزی خط فاصل میان استپ و زمین مزروع همان لب آب حیات بخش است ،‌و واحه ها در نظر اقوام بیابانگر در مقایسه با بیابانهای نامهربان باید بهشت جلوه کرده باشد .

مردم آسیا ،‌چنانچه از تحقیقات باستانشناسی برمی آید،‌در ادوار اولیه ی زندگی خویش ،‌ظاهراً‌ از تپه ها به دره های حاصلخیز رودخانه ها سرازیر شده اند. در همان تپه ها بود که آنان زراعت و ساختن خانه و مسکن را آموخته بودند. یکی از این دره ها در آسیای مرکزی دره ی رود زرافشان بود که از فلات پامیر ،‌مشهور به «بام دنیا» ، به سوی ریگزارهای بیابان قزل قوم جاری می شود .

در واحه ی کنونی بخارا مساکن متعلق به عصر حجر قدیم کشف نشده است .از این امر نباید چنین نتیجه گرفت که این سرزمین در آن عصر مسکون نبوده است ،‌ بلکه فقط باید چنین نتیجه گیری کرد که تا کنون از آن آثاری به دست نیامده است . چون بسیاری از لایه های مساکن در واحه های مشروب و مزروع هموار فراهم آمده اند فقط با حفریات عمیق می توان امیدوار بود که آثاری از ادوار ما قبل تاریخ به دست آید. چون در این ناحیه نیز مثل نقاط دیگر آسیای مرکزی ابزاری از عصر حجر قدیم کشف شده ،‌بنابراین می توان پذیرفت که مساکن باستانی نیز در واحه ی بخارا وجود دارد . وجود اشیاء چندی از عصر مفرغ دلیل بروجود مساکنی از هزاره ی دوم پیش از میلاد است ‌، اما هنوز پژوهش و کاوش کافی که تصویری از دوران ماقبل تاریخ بخارا به دست دهد ،‌به عمل نیامده است . بنابراین باید به تاریخ اخیر این سرزمین اکتفا کنیم و تاریخ قدیمتر آن را ره محققین ادوار ما قبل تاریخ واگذاریم .

آسیای مرکزی از هنگامی وارد صحنه ی تاریخ گردید که کورش کبیر امپراطوری پهناور هخامنشی را تأسیس کرد . معهذا نام واحه ی بخارا نه در کتیبه ی بیستون داریوش آمده و نه هرودوت آن را جزء ساتراپ نشینهای تابع امپراتوری ایران ذکر کرده است . در اوستا ،‌کتاب دینی زرتشتیان ،‌نیز ذکری از ناحیه ی بخارا به میان نیامده و لذا می توان چنین فرض کرد که بخارا در آن زمان جزء ساتراپ نشین سغدایانا ،‌ که نامش در همه ی مآخذ فوق الذکر آمده ،‌محسوب می شده است . مورخین دوره ی اسکندر کبیر نیزاطلاعاتی دراین باب نمی دهند. تنها مطلبی که آرین و کوینتوس کورتیوس ذکر کرده اند آن است که بر ساحل سفلای رود پولی تیمتوس . یا زرافشان ،‌پیش از آنکه این رود در ریگزارهای فرو رود ،‌یا،‌ ظاهراً‌ در دوره ای ،وارد دریاچه ای گردد که بطلمیوس دریاچه ی آمویه نامیده ،‌مساکن بسیاری وجود داشته است . مدارک باستانشناسی نیز ،‌با وجود غیر مکفی بودنشان ،‌وجود مجاری آبیاری و مساکنی را که مربوط به دوره ای بسیار قدیمتر از آمدن اسکندر کبیر است در واحه ی بخارا تأیید می کند ،‌ متأسفانه هیچ گونه مآخذ ادبی مربوط به این دوره ی پیش به دست ما نرسیده است .

گرچه مدرکی در دست نداریم ،‌ظاهراً محتمل به نظر می رسد که واحه ی بخارا به دولت یونانی باکتریا که توسط مهاجرین یونانی و پادگانهای اسکندر و نخستین پادشاهان سلوکی در شرق ایران تأسیس گردید ،‌منضم شد . در عین حال که شاهانی چون یوثیدموس ،دمتریوس ،‌و دیگران ظاهراً‌ بر تمام سرزمین سغدیانا نظارت مستقیم داشتند ، احتمال کلی می رود که واحه های چندی در آسیای مرکزی خود مختاری خود را حتی در دوره ی دولت اسماً یونانی باکتریا نیز حفظ کردند .کشف سکه های یونانی باکتریایی درآسیای مرکزی دلیل بر حکومت مستقیم نمی تواند باشد .از طرف دیگر شکی نیست که نفوذ فرهنگ هلنیستی بسیار شدید بود . مجسمه ها و نقاشیهایی که در محلهایی چون ایرتام نزدیک ترمذ، بنجیک ،‌ و ورخشه (یا فرخشه )‌ به دست آمده گواه نفوذ عظیم هنر یونانی در آسیای مرکزی در طول دو قرن پیش از میلاد است .ظاهراً‌ فرهنگ یونانی به موازات نفوذ در آسیای مرکزی در شمالغرب هند نیز نفوذ می یافت ، و همین امر بود که منجر به تشکیل مکتب قندهاری هنر بودایی گردید.

در قرن دوم پیش از میلاد طوایف بیابانگرد شرق اقصی سرزمینهای واقع میان آمودریا (جیحون) و سیر دریا(سیحون)‌ را مورد تاخت و تاز قرار دادند ،‌و ظاهراً‌ در واحه ی بخارا سکنی گزیدند و جمعیت بومی آن را تحت انقیاد خویش در آوردند. برای اولین بار در منابع چینی به مطابی در باب آسیای مرکزی بر می خوریم . در حدود سال 129 قبل از میلاد یک فرستاده ی چینی به نام چانگ چی ئن از آسیای مرکزی دیدن کرد و به این نکته پی برد که قومی که در مآخذ چینی یوئه –چی نامیده شده اند قبلاً‌ قسمت عمده ی کناره های رود جیحون را تسخیر کردند و یکی از قبایل آن قوم ،‌سلطنتی تشکیل داد که در تاریخ به نام همین قبیله به امپراتوری کوشان معروف است . امپراتوری کوشان از قرن اول تا قرن چهارم میلادی قدرت فرهنگی و سیاسی حاکم در افغانستان و آسیای مرکزی بود .

در دوره ی امپراتوری کوشان ،‌دین بودایی در آسیای مرکزی و چین اشاعه یافت . اکنون که کتیبه هایی به زبان کوشان (از سرخ کتل افغنستان و نقاط دیگر ) کشف و قسمتی از آن قرائت گردیده ،‌بهتر می توان نقش مهم این جانشینان یونانیان را در آسیای مرکزی ارزیابی کرد . احتمالا در دوره ی سلطنت شاه بزرگ کوشان کانیشکا(‌که دوران سلطنتش به درستی معلوم نیست و احتمالا می توان گفت که رونقش در آغاز قرن دوم میلادی بوده است )‌زبان کوشانها به الفبایی مأخوذ از یونانی نوشته شده است . زیرا روی سکه های اولیه ی کانیشکا هم نوشته ی یونانی دیده می شود و هم نوشته ی کوشانی ،‌در صورتی که در سکه های اواخر سلطنت وی اثری از نوشته ی یونانی نیست . کوشانها در دوره ی کانیشکا نوشته های بودایی را به زبان کوشانی و سپس به زبانهای سغدی و چینی ترجمه کردند،‌و شاید بتوان گفت که نقش آنان در این امر مهمتر از پیشرفتهای فرهنگی دیگر بود. می توان پذیرفت که بسیاری از مدارک بودایی سغدی و چینی که در ترکستان چین به دست آمده هر دو از اصل کوشانی ترجمه شده بودند ،‌زیرا اصطلاحات مشترک بودایی از قبیل سمصاره (تناسخ)، تثاگته (پس اندرآی )و کلسه (ناپاکی)‌،در ترجمه های چینی و سغدی دال بر وجود مأخذ مشترک ثالثی است که احتمال می رود مکتبی از مکتبهای مترجمین کوشانی بوده باشد . نیز احتمال می رود که در دوره ی کوشانها دین بودایی به سرزمینهای واقع میان رودهای جیحون و سیحون آمده باشد .

اهمیت تاریخی کوشانها چنانچه شاید و باید مورد توجه واقع نشده و هر چه بر اثر کشفیات جدید باستانشناسی اطلاعات ما در باب آنان بیشتر شود نقش این قوم به عنوان واسطه ی فرهنگی میان چین و هند و خاور نزدیک بارزتر می گردد. انتشار سفالینه های دوره ی کوشانها در خاکریزهای دستی واحه ی بخارا دال بر رونق اقتصادی آن دوره است . محتملا قدیمترین مدارکی که درباره ی سکونت انسان در محل شهر حالیه ی بخارا می توان نشان گرفت مربوط به همین دوره است .

در کاوشهایی که در یکی از قدیمترین مساجد بخارای حالیه یعنی مسجد مغاک عطار توسط باستانشناس شوروی و. ا . ششکین به عمل می آمد در عمق دوازده متری سفالینه هایی کشف شده که احتمالا متعلق به سالهای اول میلادی می باشند . مسجد مغاک عطار ظاهراً همان مسجد قرون وسطایی ماخ است که مؤلفین اسلامی از آن نام برده و نوشته اند که در محل یکی از آتشکده های سابق بناشده بود . چون بسیاری از امکنه ی مقدس حتی بعد از تبدیل مذهب جنبه ی تقدس خود را حفظ می کنند‌ ،‌و تبدیل معابد بت پرستان به کلیساها و کلیساها به مساجد گواه این امر است ،‌ بنابراین بعید به نظر نمی رسد که محل مسجد مغاک عطار که اکنون در مرکز شهر قرار دارد ،‌همان نقطه ای باشد که پیش از آن یک دیر بودایی در آن بر پا بوده است .به این ترتیب مسجدی بر روی آتشکده ای که مخصوص مراسم مذهبی محلی بوده بنا گردیده و همین آتشکده نیز به نوبه ی خود بر روی یک وهاره ی (بهار) بودایی ساخته شده است . این سه لایه ی مذهبی را می توان به طور کلی به ادوار تسلط مسلمانان ،هفتالیان ،وکوشانها بر بخارا مربوط دانست .

نشانه ی دیگری که فرضیات فوق را به ظاهر منطقی جلوه می دهد موضوع نامهای بخاراست .در بسیاری از مآخذ اسلامی نام اصلی بخارا بمجکث آمده ،‌و از مطالعه نقشهای اسلامی دوران قرون وسطی چنین بر می آید که بمجکث به ارک اطلاق می شده ،‌ و کانال یا نهری آن را از جایگاه ماخ که بعدها مغاک عطار نامیده شد،‌جدا می کرده است . بنابراین بخارا یعنی مساکنی که در اطراف معبد ماخ بوده با بمجکث فرق داشته و آن دو بعدها یکی شده است .در اینجا نمی توان به سراغ دلایل اثبات این فرض رفت ،‌ اما همین فرض به روشن شدن اطلاعاتی که در مآخذ موجود و مخصوصاً در آثار جغرافیا نویسان در باب بخارا آمده کمک خواهد کرد.

این نکته جالب است که شهری به نام بخار در ایالت بهار هند و جود دارد و ریشه هر دو اسم را وهاره گفته اند که بر دیرهای بودایی اطلاق می شود . احتمال بیشتری می رود که نام بخارا (‌در ترکی بقار) مشتق از وهاره باشد ،‌زیرا موارد بسیاری هست که نام بنای مشهوری به تمام ناحیه ای که این بنا در آن واقع بوده اطلاق گردیده است . به علاوه خوارزمی از نویسندگان دوره سامانیان می نویسد البهار نام بتکده ای است در هند . اما نام « بخارا »‌ در زمانهای نسبتاً متأخری در مآخذ آمده است . قدیمترین مأخذ تاریخ داری که در آن نام بخارا آمده سفرنامه زایر بودایی مذهب چینی هسیوآن تسانگ در حدود سال 630 بعد از میلاد است . می توان قبول کرد که سکه های فرمانروایان بخارا ،‌که در آنها نام بخارا آمده ،‌مربوط به دوره ای قدیمترند ،‌اما این سکه ها فاقد تاریخ می باشند .

این سکه ها عین سکه های سیمین بهرام پنجم ساسانی (بهرام گور)است که در حدود سالهای 421 تا 439 میلادی در ایران سلطنت و احتمالا در آسیای مرکزی فتوحاتی کرد . قدیمترین سکه های بخارا از نوعی که گفته شد نوشته ای به فارسی میانه دارند که از سکه های بهرام پنجم سواد برداری شده است و به علاوه دارای نوشته ای به زبان محلی بخارا هستند . این نوشته اخیر الذکر عبارت «شاه بخارا »‌ است که بعد از آن اسم علم کانا یا لقب کو (کی ) به معنی « دلیر و مقتدر» که صورت محلی نام فرمانروایان اساطیری و حماسی پیش از زرتشت و معاصر اوست،ذکر می شود. پس ،‌نوشته سکه « شاهنشاه بخارا»‌ تواند بود . اما نرشخی مورخ بخارایی قرون وسطی ،‌از یکی از فرمانروایان بخارا به نام کانا یاد می کند و بجرأت می توان گفت که این نام نتیجه خیالپروی یا حاصل قرائت نادرست خطوط سکه نیست ،‌چون در سکه های بعدی الف آخر کلمه حذف شده است .انواع سکه های پیش از اسلام آسیای مرکزی محتاج تحقیق و مطالعه بیشتری هستند ،‌اما به نظر من حاصلی که باز از این مطالعه و تحقیق نتیجه خواهد شد نشان خواهد داد که سلسله های محلی اخیر نیز اصلا از کوشانها بوده اند.

می توان گفت که آغاز رونق بخارا به عنوان یک شهر مهم احتمالا از اواخر قرن پنجم یا اوایل قرن ششم میلادی ،یعنی از هنگامی است که هفتالیان بر قسمت اعظم آسیای مرکزی حکومت می کردند. بعد از شکست هفتالیان از بهرام ،‌محتملا نفوذ ایرانی در آسیای مرکزی افزایش یافت،‌همچنانکه تقلید از سکه های بهرام در آسیای مرکزی دلیلی بر این امر است . به عقیده باستانشناسان در همین دوره بود که بر روی دیوار بزرگ دور واحه بخارا بنای عظیمی ساخته شده است .

دیوار بزرگ اطراف بخارا،‌ که آن را به طنز کنپیرک «پیرزن» نامیده اند، درآسیای مرکزی منحصر به فرد نبود.به قول استرابو،‌آنتیوخوس اول (281-261ق م) دیواری به دور واحه مرو بنانهاد،‌در حالی که سمرقند، چاچ (نزدیک – تاشکند )، و واحه های دیگر نیز دیواری بزرگ بخارا که به طول دویست و پنجاه کیلو متر به دور واحه کشیده شده بود،‌حتی مربوط به قبل از میلاد باشد ،‌اما مدارک باستانشناسی در این مورد فاقد قطعیت اند . این دیوار طویل قسمتی از واحه را که آبیاری می شد محصور می ساخت و شکی نیست که حصاری در مقابل پیشروی شنهای بیابان ونیز وسیله دفاعی در مقابل دست اندازی طوایف بیابانگرد به شمار می رفت . حتی امروز نیز قسمتهایی از دیوار مذکور ،‌مخصوصاً‌ در مناطق شرقی و جنوب شرقی واحه بخارا ،‌باقی است .

بعد از فتوحات اعراب این دیوار بارها توسعه داده شد و تعمیر گردید. به موجب مآخذ اسلامی یک تعمیر کلی در سال 782 (165ه ق) شروع گردید و تاسال 830 (214 ه ق ) ادامه یافت .در دوره حکومت پر رونق سامانیان این دیوار رو به ویرانی نهاد و از آن به بعد دیگر به عنوان حصار،‌چنانچه در دوره پیش از سامانیان بود،‌مورد استفاده واقع نشد. البته دیوار بخارا تقریباً تا زمان حاضر به جا ماند و اصطخری، جغرافیا نویس قرون وسطی می نویسد که هیچ شهر دیگری در شرق جهان اسلام استحکاماتی نظیر بخارا نداشت.نه تنها شهر دارای دیوار مستحکمی بود بلکه ارک یعنی مقر نیز استحکامات دفاعی منحصر به فردی داشت.

برگردیم به موضوع هفتالیان، این مهاجمینی کهه از شرق اقصی آمده بودند نقش کوشانها و ظاهراً زبان آنها را نیز به ارث بردند، یا میتوان گفت که آنان زبان ایرانی باکتریا را که کوشانها به کار می بردند، و به همین مناسبت زبان کوشانی ـ باکتریایی نامیده شده، اقتباس کردند. به نظر من بهتر است که تاریخ منطقه وسیع فرهنگی مشرق ایران به یک دوره کوشانی و یک دوره هفتالی،که متعاقب دوره کوشانها فرا رسیده،تقسیم شود. این تقسیم بندی به هیچ وجه تقسیمات فرعی یا نظرهای کلی دیگر در باب تاریخ مشرق ایران را نفی نمی کند، لیکن فقدان منابع ایجاب می کند که در هر گونه تلاشی برای بنای مجدد تاریخ راه سادگی اختیار شود.ظاهراًدر حماسه ایرانی فردوسی سرزمین کوشانها مکرر به معنی واحه بخارا آمده واین امر، حتی در دوره حکومت هفتالیان نیز نباید دور از انتظار تصور شود.

می توان پذیرفت که هفتالیان برواحه بخارا، و همچنین بر قسمت اعظم حوزه فرهنگی مشرق ایران از اواسط قرن پنجم تا اواسط قرن ششم میلادی حکومت کردند. گرچه بعید نیست که عناصر ترک و آلتایی نیز در میان هفتالیان بوده باشند، اما بخش عمده مردم از نظر زبان ظاهراً و از نظر فرهنگ قطعاً ایرانی بوده است. در تاریخ قرون وسطایی بخارا تألیف نرشخی به داستانی بر می خوریم که ممکن است حاکی از شکست فرمانروای هفتالی بخارا به دست ترکان در حدود 565 میلادی باشد. این مطلب از خود نرشخی نیست بلکه از مؤلف دیگری است به نام نیشابوری که تألیف او در تاریخ بخارای نرشخی درج شده است. به موجب این داستان پیش از تأسیس شهر بخارا، فرمانروای سراسر آن منطقه در بیکند، که در جنوب غربی واحه، در نزدیکی رود جیحون، واقع بود، زندگی می کرد. حاکمی به نام ابروی یا به احتمال قویتر ابرزی، چنان جور وستمی به مردم روا داشت که آنان از فرمانروای ترکی، که سرانجام وی را اسیر و اعدام کرد، استمداد کردند. محققین کوشش بسیار کرده اند تا هویت فرمانروایانی را که در این داستان از آنان اسم برده شده مشخص سازند. متون چینی که منابع اصلی به شمار می روند در مطالب مربوط به این قسمت از آسیای مرکزی که از چین بس دور افتاده است، ندرتاً دارای صراحت است، چون نام یکی از خاندانهای سلطنتی هفتالیان ورز بوده این وسوسه دست می دهد که ابرزی را آخرین فرمانروای هفتالی واحه بخارا بپنداریم .

در حالی که ترکان واحه بخارا راجزء قلمرو حکومت خویش ساخته بودند، ظاهراً قدرت واقعی همچنان در دست یک سلسله حکومتی محلی باقی مانده بود که احتمالاً در قرن چهارم یا پنجم میلادی، به دنبال انقراض امپراتوری کوشان، به صورت امارتهای مختلفی، دست کم در شمال رود جیحون، تشکیل یافته بود. در اینجا باز هم باید گفت که مدرک مستقیمی دال بر دوام زیاد سلسله که در واحه بخارا فرمانروایی کرد در دست نیست، و آنچه دراین باره می دانیم از منابع عربی و فارسی است. در این مآخذ این سلسله فرمانروایان محلی بخارا خداة نامیده شده اند. معهذا در سکه هایاین فرمانروایان به «گپ» که به معنای شاه است بر می خوریم، و این نکته از جمله نکاتی است که نشان می دهد زبان محلی لهجه از سعدی بوده است. حکومت بخار خداتها تا دوره اسلامی نیز ادامه یافت ومی توان قبول کرد که تسلط اعراب بر این منطقه نیز نظیر تسلط ترکان بوده وهردو از طریق فرمانروایان محلی حکومت می کرده اند.

داستانهایی که در ستایش از دوران گذشته یک شهر می آید در تواریخ قرون وسطایی محلی که در باب شهرهای مختلف ایران تألیف شده ،‌فراوان است ،‌ اما این مطالب را بعد از مداقه و تحقیق می توان به عنوان مآخذ مورد استفاده قرار داد . داستانهای ادوار پیش از اسلام که ظاهراً خالی از هدف و تعصب خاصی هستند از قصه هایی که درآنها به فایده اخلاقی توجه یا به تحسین و ستایش بیجا و مبالغه آمیز یک فرد یا یک محل پرداخته شده ،‌معتبرترند . از این قرار،‌اطلاعات مربوط به ادوار پیش از اسلام بخارا را ،‌که در تاریخ نرشخی آمده و در منابع دیگر نیز تکرار شده ،‌می توان اساساً‌ صحیح تلقی کرد مگر آنکه خلاف آن به تحقیق ثابت شود .

بر طبق مآخذ متعدد،‌بیکند پایتخت فرمانروایان واحه بخارا ،‌در حدود 589 میلادی به تصرف بهرام چوبین ،سردار هرمز چهارم ساسانی در آمد.هماورد بهرام چوبین ممکن است یکی از فرمانروایان مهم ترک یا صرفاً یکی از سران محلی بوده باشد . در اینجا درباره ساوه و پسرش پرموده (با صورتهای مختلف این نام ) ،‌که درمآخذ نامش آمده ،‌مجال بحث نیست . درباب این دوره از تاریخ شک و تردید فراوان موجود است و غور در جزئیات ، مناسب تاریخچه حاضر بخارا نیست . به هر حال ،‌بعد از این دوره ،‌بیکند اهمیت خود را از دست داد و شهرهای دیگر واحه و از آن جمله بخارا رونق یافتند.

به قول نیشابوری ،‌ در کتاب تاریخ بخارای نرشخی ،‌یکی از فرمانروایان قدیم بخارا ماخ نام داشته و مسجدی که بعدها در بخارا بنا گردید به نام وی ماخ نامیده شده است . در ظرفی از نقره که در موزه ارمیتاژ لنینگراد است نام یکی دیگر از فرمانروایان قدیم بخارا ذکر شده است . این نام به طور قطع و یقین قرائت نگردیده ،‌اما به طور تقریب ممکن است دیزوئی خوانده شود . نرشخی نیز از فرمانروایی به نام کانا اسم می برد ،‌ و نام این فرمانروا ،‌چنانچه قبلا نیز یاد کردیم ،‌ظاهراً در سکه ها نیز آمده است . هیچ یک از این اسامی صورت قطعی ندارد و فقط می توان فرض کرد که چنین فرمانروایانی در قرن ششم و اوایل قرن هفتم میلادی در بخارا رونق و شهرت یافتند . می توان یقین داشت که یک سلسله محلی در شهر بخارا حکومت می کرد ،‌ ولی معلوم نیست که قلمرو این فرمانروای شهر در واحه بخارا تا چه حد بوده است . ظاهراً شهرهای دیگر واحه نیز فرمانروایانی خاص خود داشته اند ،‌ زیرا در مآخذ اسلامی از فرمانروای شهر وردنه ،‌ واقع در شمال واحه ،‌نام برده شده است . به علاوه نرشخی می نویسد که روزگاری شهر رامتین پایتخت واحه بخارا و ورخشه مقر فرمانروایان بوده و همه این مطالب دلیل برآن است که فرمانروایان مختلفی وجود داشته و پایتخت نیز در حال تغییر بوده است . معهذا به هنگام فتوحات اعراب شهر بخارا مهمترین شهر واحه بوده است .

استقرار اسلام

وقتی اعراب به فرماندهی حاکم خراسان عبید الله ابن زیاد در سال 674 (53هق) برای نخستین بار به بیرون دروازه های بخارا رسیدند ،‌ملکه ای نایب السلطنه شهر بخارا بود ،‌زیرا امیر بخارا به تازگی در گذشته بود . این ملکه که ظاهرا شخص مقتدری نیز بود ،‌ختک یا قبخ که تلفظ آن نامعلوم است ،‌نام داشت . زدوخوردهای محلی مختلفی که روی داده جریان فتوحات اعراب را دچار ابهام ساخته و نمی توان نسبت به تقدم و تأخر وقایع اطمینان قطعی داشت . چنین به نظر می رسد که بخارا در زمان عبید الله خراجگزار اعراب گردید ،‌ اما به اشغال فاتحان در نیامد . حکام بعدی سرزمینهای واقع در دو طرف رود جیحون را مورد تاخت و تاز قرار دادند اما فتوحات آنان بیشتر به علت جنگ داخلی که به دنبال مرگ خلیفه اموی یزید ابن معاویه در سال 683 (62ه ق) درگرفت،‌پانگرفت. در نتیجه ،‌‌ آسیای مرکزی ده سالی از اعراب فارغ بود .

از آنچه بر بخارا گذشته اطلاعی نداریم . شاید این ملکه بیش از سی سال در بخارا فرمان رانده باشد ،اما احتمال بیشتری می رود که در تاریخ وقایع اشتباهی روی داده و افسانه هایی به دور شخصیت ملکه فراهم آمده و دوره فرمانروایی وی را بیش از آنچه بوده ساخته باشد . از طرف دیگر در مآخذ از یک وردان خداه ،‌یعنی فرمانروای شهر وردنه ،‌که نام او هم خنک بوده ،‌ سخن رفته و این نام شباهت عجیبی با نام ملکه بخارا دارد . وی از دشمنان سرسخت اعراب شمرده شده است .شاید یکی از بخار خداتها که در مآخذ به نام خنک ،‌خمیک ،یا ابو شکر نامیده شده همان فرمانروای وردنه باشد،‌و نیز بعید نیست که آن دو شخصیتهای کاملا متفاوت باشند . متأسفانه مآخذ موجود فقط نام این فرمانروایان را آورده اند و درباره آنان مطالب دیگری ذکر نکرده اند . چنین به نظر می رسد که فرمانروایان متعددی در واحه بخارا شهرت و قدرت یافتند ، و احتمالا تاج و تخت فرمانروایی شهر عمده واحه بخارا مدعیان متعددی داشته است .

حملات حاکم عرب نژاد خراسان ،‌امیة ابن عبدالله از 692تا 697(72 تا77ه ق )بی نتیجه ماند و خلیفه عبدالملک ابن مروان خراسان را جزو قلمرو حکومتی عراق ساخت که حاکمی قوی و لایق به نام حجاج ابن یوسف داشت . حجاج مرد لایقی را به نیابت خود در خراسان نامزد کرد ،‌و او سرانجام سرزمینهای این منطقه را تا شمال رود جیحون مسخر ساخت و به اشغال در آورد . در سال 706(86 ه ق) قتیبة ابن مسلم بیکند را پس از محاصره ای طولانی به تصرف آورد ،‌و در سال 709(89 ه ق) بخارا را مسخر ساخت. وی سمرقند را نیز فتح کرد و وسعت متصرفات عرب را در شرق به جایی رساند که پیش از آن هرگز نرسیده بود .

در دوره حکومت قتیبه بود که پادگانهای اعراب و دین اسلام در بخارا و شهرهای دیگر ماوراء النهر استقرار یافت . بر طبق مآخذ موجود ،‌قتیبه محلاتی از شهر بخارا را به قبایل مختلف عرب تخصیص داد ،‌و این امر موجب یگانگی و قدرت اعراب در سرزمینهای اشغالی گردید . حجاج و قتیبه هر دو مردان لایقی بودند و سیاستمداری آنان ،‌هم در سازش با امرای محلی و هم در داخل کردن بسیاری از عناصر غیر عرب در سپاه عرب ،‌دلیل عمده توفیق اسلام در آسیای مرکزی بود . این سیاست بعدها مخالفان شدیدی در میان بعضی از اعراب پیدا کرد و یکی از عواملی بود که موجب قتل قتیبه در سال 715(95 ه ق ) به دست مخالفانش گردید.

قتیبه مسجدی دربخارا بنا کرد و سپاهیان پادگان خود را در شهر مسکن داد . چنانچه در مآخذ مختلف آمده ،‌این عمل بخارا را نه تنها به پایگاه نظامی مهم مسلمانان بدل ساخت بلکه مقدمه ای شد تا این شهر بعدها یکی از مراکز تعلیم اسلامی گردد . نرشخی می نویسد قتیبه دو درهم برای هر کسی که روزهای جمعه در مسجد جامع بخارا حاضر می شد پاداش تعیین کرد . می توان نتیجه گیری کرد که در بخارا ،مثل نقاط دیگر ،‌مردم طبقات پایین گروه گروه به اسلام گرویدند و تعداد مسلمین رو به افزایش نهاد . از این گفته نباید چنین پنداشت که فقط طبقات پایین اسلام آوردند ؛‌بلکه منظور آن است که اشراف کمتر به اسلام متمایل بودند.

قتیبه امرای نظامی عرب را به حکومت شهرهای ماوراء‌النهر گماشت . وظیفه اصلی این حکام عبارت بود از نظارت بر جمع آوری خراج و تأمین دفاع همگانی در برابر حملات دشمنان . معمولا به موازات حکام عرب همچنان فرمانروایان محلی نیز بودند ،‌و در بخارا برومندی سلسله بخار خداتها دوام داشت این نکته به درستی معلوم نیست که آیا قتیبه طغشاده ،‌فرمانروای بخارا ،‌را در مقابل امیر وردانه که ادعای تاج و تخت بخارا را داشت بر جای استوار داشته یا نه ، اما این نکته مسلم است که طغشاده از حمایت قتیبه برخوردار بوده است . در ضبط نام طغشاده جای بحث و گفتگو است ،‌زیرا مآخذ چینی و اسلامی هر یک این نام را به صورتی آورده اند،‌ اما در اینجا ما ضبطی را که در عموم تألیفات متأخرتر قبول شده است اختیار کردیم . ظاهرا طغشاده بیش از سی سال در بخارا حکومت کرد. به قول نرشخی حکومت وی سی و دو سال (707 تا 739) بود و در آغاز قتیبه او را بر مسند فرمانروایی نشانده بود .

نرشخی درباره طغشاده داستان جالبی ، که چندی بعد از مرگ قتیبه اتفاق افتاد،‌نقل می کند . ظاهرا در حدود سال 730(111 ه ق) ( این تاریخ قطعی نیست ) از جانب مبلغین عرب برای دعوت مردم آسیای مرکزی به اسلام کوشش زیادی شده بود ،‌و دعوت آنان اغلب قرین موفقیت بود . طغشاده نزد حاکم خراسان شکایت برد که اکثر مردم فقط برای معافیت از پرداخت جزیه ،‌ اسلام آورده اند . حاکم خراسان به نماینده خود در بخارا نوشت که تازه مسلمانان را بازداشت وتسلیم طغشاده کند. طغشاده نیز بسیاری از آنان را اعدام کرد و بعض دیگر را دست بسته پیش حاکم خراسان فرستاد . گرچه ممکن است همه جزییات این داستان درست نباشد ،‌اما مجموع داستان ،‌که چند تن از مؤلفین عرب نیز آن را در آثار خود آورده اند ،‌نشان می دهد که چگونه مسائل قبول اسلام و پرداخت جزیه ،‌عمال حکومت را ،‌ اعم از عرب و عجم ،‌مواجه با اشکال ساخته بود . طبق معمول آنچه مقدم بر هر چیز دیگری مورد توجه قرار می گرفت درآمد بیت المال بود.

به وقایع مربوط به قتیبه برگردیم . گرویدن مردم محلی به اسلام موجب شد که برای قتیبه در کنار سپاه عرب سپاه کومکی دیگری فراهم آید. تعداد این سپاه غیر عرب که «‌موالی »‌نامیده می شدند رو به افزایش نهاد،‌ و آنان در استقرار و دوام حکومت عرب کومک زیادی کردند . احتمالا اعراب زبان فارسی را در مراوده با اتباع ایرانی خود درآسیای مرکزی و در ایران به عنوان «زبان رایج عمومی »‌به کار می بردند ،‌و این امر می تواند یکی از علل گسترش زبان فارسی جدید در سرزمینهایی محسوب شود که زبان سغدی و زبانها یا لهجه های محلی دیگر در آنها تکلم می شد .

پس از مرگ قتیبه موقعیت اعراب رو به ضعف نهاد،‌ و از آن پس شورشها و طغیانها یکی از پی دیگری روی داد . هر چند نواحی دیگر گاه و بیگاه استقلال کامل می یافتند،‌بخارا همچنان در دست اعراب باقی ماند . در کارنامه های چینی از فرستادگان بسیاری نام برده شده که از طرف امرای مختلف آسیای مرکزی به دربار چین اعزام گردیده بودند تا کومک چینیان را برضد اعراب جلب کنند . حتی بخارا در سال 718 یا 719(99 ه ق) همراه با امارات دیگر ،‌از چینیان درخواست کومک کرد . ظاهرا طغشاده نقش دو جانبه ای بازی می کرد :‌ از یک طرف امرای دیگر را به تشکیل جبهه مقاومت برضد اعراب به کومک چینیان یا ترکان ترغیب می کرد ،‌و از طرف دیگر وقتی اعراب مقتدر بودند نسبت به آنان اظهار وفاداری می نمود . سیاستهای متغیرخود اعراب در مشرق ،‌که انعکاس از سیاست قدرت مرکزی خلیفه اموی در دمشق بود ،‌برای سازش و آشتی با عناصر محلی مفید واقع نشد.

منابع چینی می نویسند که شاه بخارا در سال 726(107 ه ق) برادر خود را به دربار چین فرستاد و اظهار انقیاد کرد . احتمالا این امر جزئی از طغیان عمومی بود ،‌که بعد از شکستهای متعدد اعراب از ترکان و یا بهتر بگوییم از قبیله تورگش شمال و شرق ماوراءالنهر ،‌برضد اعراب ترتیب یافت . در سال 728(109 ه ق)بخارا و قسمت اعظم ماوراءالنهر ،‌بجز سمرقند و چند شهر کوچک ،‌از قید تسلط اعراب خلاص شده بودند. دو سال بعد بخارا از سپاه اعراب شکست خورد ،‌معهذا طغشاده سیاستی به کار برد که توانست همچنان برسر قدرت باقی بماند. اعراب مجبور شدند چندین سال همراه با متحدین محلی خود بر ضد قبیله تورگش بجنگند ،‌ویک بار نیز مسلمانان بخارا به محاصره جنگجویان تورگش درآمدند.جنگ تا سال 737(118 ه ق)، که قبیله تورگش به علت مشکلات داخلی از ماوراءالنهر عقب نشینی کرد،‌ادامه داشت .

حاکم جدید خراسان ، نصر ابن سیار ،‌که آخرین حاکم منصوب از جانب خلفای بنی امیه نیز بود، توانست فتوحات قتیبه را از سر بگیرد .وی بیشتر از طریق سیاست به این موفقیت رسید تا از طریق جنگ ،‌زیرا از دوران قتیبه در آسیای مرکزی و خود سرباز آزموده آشنا به مسائل محلی بود . نصر مدبرانه فرمان عفو عمومی کسانی را که به ضد حکومت اعراب سر به شورش برداشته بودند صادر کرد ،‌و ترتیب پرداخت خراج را چنان داد که برای اهالی قابل قبول باشد . نصر در مراجعت از یک لشگرکشی موفقیت آمیز به جانب رود سیحون ،‌با طغشاده و حاکم عرب نژاد بخارا در سمرقند ملاقات کرد. هم نرشخی و هم مآخذ عربی آورده اند که چگونه دو تن از نجبای بخارا از طغشاده و واصل ابن عمرو ،‌حاکم عرب نژاد بخارا،‌پیش نصر شکایت بردند. نصر چون باطغشاده روابط دوستانه نزدیکی داشت گوش شنیدن شکایت آنان را نداشت ،‌و همین امر سبب شد که شاکیان طغشاده و واصل را خنجر زدند وخود نیز کشته شدند.این واقعه احتمالا در سال 739(120 ه ق ) اتفاق افتاد و نصر پسر طغشاده را بخار خداةکرد.

به هنگام مرگ طغشاده حکومت عرب در بخارا قوام و استقرار یافته بود. ذکر این نکته جالب است که در دوره نصر ابن سیار اسلوب محاسبات دیوانی از پهلوی به عربی بدل شد . نخست ،‌خلیفه فرمان داده بود که در خراسان نامسلمانان را از کارهای دیوانی برکنار کرد. سپس عربی را زبان رسمی قرار داد . از قرار معلوم زبان رسمی پیش از آن زبان پهلوی ( فارسی میانه )‌بود ،‌گرچه از نظر زمانی استعمال زبان پارتی را نیز منتفی نمی توان شمرد. ظاهرا زبان سغدی «زبان رسمی » ماوراء النهر بوده ،‌در حالی که زبان کوشانی –باکتریایی که به الفبای یونانی نوشته می شد احتمالا در منطقه ای که افغانستان حالیه است به کار می رفته است . می توان گفت که در پایان حکومت امویان در بخارا جریان عربی سازی و اسلامی سازی تفوق خود را بر حیات فرهنگی و اجتماعی شهر مسجل ساخته بود . این به آن معنی نیست که دیگر زرتشتی ،‌ یهود ،‌عیسوی ،‌و حتی مانوی در بخارا وجود نداشت . بلکه بدان معنی است که اسلام استحکام یافته و پس از آن زبان عربی نه تنها زبان رسمی بلکه زبان علم و دانش نیز شده بود. احتمال دارد که طغشاده مسلمان نبوده بلکه به نوعی از زرتشتیان محلی بوده است ،‌زیراچنانچه نرشخی و دیگران نیز آ‌ورده اند ،پس از مرگ وی غلامانش گوشت تن او را از استخوانهایش جدا کردند و به بخارا آوردند .محتملا استخوانها را در صندوقی که استودان نامیده می شده نگاه داشته بودند. چون مراسم تدفین جسد نمی تواند راهنمای معتبری درباب دین فرد متوفی محسوب شود،بنابراین درمورد اعتقاد دینی طعشاده بیش از این نمی توان مطلبی اظهارداشت،و نیز نمی توان گفت که افراد غیر مسلمان دربخارا از نظر دینی در چه وضعی بوده اند.

جانشین طعشاده به موجب بعضیاز ماخذ پسرش بشر وبه موجب بعضی دیگر پسر دیگرش قتیبه بود .شاید یان هر دو فرد واحدی بوده اند،یاقتیبه پس از یک دوره فرمانروایی بشر،به جای وی نشسته است. در هر حال،لااقل آنچنانکه از نامشان بر می آید جانشینان طغشاده اظهار مسلمانی می کرده اند.البته تسمیه قتیبه از روی نام سردار بزرگ عرب صورت گرفته است.

در اینجا نمی توانیم در باب شورش عباسیان و خصومتهای مختلفی که میان قبایل عرب در خراسان در گرفته بود بحث کنیم . به نظر من خصومتهای موجود میان قبایل عرب با تمام تأثیری که در بر آمدن عباسیان داشته ،‌بیش از اندازه مهم شمرده شده است انقراض امویان وظهور خلافت عباسیان نتیجه عواملی به مراتب مهمتر از جنگهای قبایل شمالی و جنوبی عرب بود . با این همه ناگزیریم که در اینجا توجه خود را به بخارا محدود سازیم .

وقتی ابومسلم ،‌سردار عباسیان در خراسان ،‌در سال 748(129 ه ق) نصر ابن سیار را مجبور به ترک آن ایالت کرد،‌بخارا به حال خود گذاشته شد . عربی به نام شریک ابن شیخ المهری در سال 750(132 ه ق)بر بخارا دست یافت و علم شیعیان یعنی طرفدارن آل علی را بر افراشت . در نتیجه ابو مسلم لشکری به بخارا فرستاد و بخار خداة قتیبه ابن طغشاده، هنگامی که بخارا در محاصره قوای ابومسلم بود ،‌به قوای وی پیوست. نرشخی می نویسد که طرفداران قتیبه از کوشکهای بیرون شهر بودند و از اعراب در میان آنها کسی نبود ،‌در حالی که مدافعین شهر را هم اعراب و هم مردم بومی شهر تشکیل می دادند. چنین به نظر می رسد که طرفداران شریک طبقات مردم شهر بودند و طبقه اشراف از قتیبة ابن طغشاده که از هواخواهان ابومسلم بود،‌پشتیبانی می کردند . جنگ شدید بیرحمانه ای درگرفت لیکن مرگ شریک راه پیروزی را بر قوای عباسیان گشود . در جریان مبارزه قسمتی از شهر طعمه حریق شد و بسیاری از رهبران شورش شریک ابن شیخ پس از تصرف شهر اعدام شدند .

قوای عباسیان ،‌پس از تسخیر بخارا بقیه ماوراءالنهر را آرام کردند،‌و حتی یک واحد از قوای چینی در سال 751(133 ه ق )از اعراب شکست خورد . احتمالا بعضی از امرای محلی امیدوار بودند که به کومک چین قوای عباسیان را شکست دهند . زیرا در مآخذ صحبت از فرستادگانی می رود که در این دوره از جانب چند حکومت محلی ،‌از جمله بخارا ،‌به چین اعزام شده بودند . ظاهرا در نتیجه عکس العمل شدید ابو مسلم در مقابل این ائتلاف ضد عباسی بود که بخار خداة‌،‌ قتیبه در سال 751 یا752(133 یا 134 ه ق ) به قتل رسید . در منابع چندی آمده است که ابومسلم قتیبه را به علت اینکه از اسلام بر گشته بود بکشت . ممکن است این موضوع صحیح باشد اما نباید کیفیات سیاسی را از نظر دور داشت .

با تأسیس خلافت عباسیان نقش سرزمینهای مشرق یعنی خراسان و ماوراءالنهر در سرنوشت جهان اسلام افزون شد. انتقال مرکز خلافت از دمشق به بغداد یکی از نشانه های تحول بود . نفوذ ایرانیان در دستگاه خلافت بغداد قوت گرفت ،‌و می توان قبول کرد که در ولایات امتزاج و یکی شدن فرهنگ ایرانی و اسلامی به سرعت جریان خود را طی کرد . از این پس تاریخ ماوراءالنهر در دوره خلافت نخستین خلفای عباسی دیگر داستان مبارزه اعراب با مردم بومی نیست ، بلکه عبارت است از تاریخ شورشهای سیاسی یا مذهبی مسلمانان علیه قدرت مرکزی ،‌در کارنامه های چینی از فرستادگان متعددی نام برده شده که از طرف شاه بخارا در دهه اول پس از تأسیس خلافت عباسیان به دربار چین اعزام شده بودند . از آن پس ،‌با کاهش اهمیت چین و امارتهای محلی آسیای مرکزی در امور ماوراءالنهر، دیگر ذکری از اینگونه فرستادگان نیست .

از حدود سال 751 تا 757(133 تا 138 ه ق ) یکی دیگر از پسران طغشاده ،‌به نام سکان ،‌منصب بخار خداة‌داشته است . شاید این نام به جای نام ترکی ارسلان نشسته باشد زیرا در مآخذ چینی این نام اخیر ذکر شده است،‌ ولی در این باره نظر قطعی نمی توان اظهار داشت . در باب دوران حکومت او مطلبی در مآخذ نیامده ،‌اما در دوره حکومت جانشین وی بنیات (حدود 757 تا 782 یعنی 139 تا 165 ه ق ) که او نیز از پسران طغشاده بود شورشهایی در بخارا به وقوع پیوست . در آغاز فرمانروایی وی حاکم عرب نژاد بخارا به فرمان مهتر خود،‌یعنی حاکم خراسان،‌ به علت فعالیتهای شیعی اعدام گردید. حقیقت این است که فعالیت هواخواهان تشیع اولیای امور را در مرکز خلافت به ستوه آورده بود ،‌اما تنها طرفداران تشیع نبودند که ایجاد اختلال و آشفتگی می کردند. در سال777(159 ه ق ) خوارج که از فرق محافظه کار افراطی و در عین حال فعال اسلامی بودند به پیشوایی شخصی به نام یوسف البرم،در بخارا سر به شورش برداشتند. وی به زودی دستگیر و مقتول شد ،‌ولی شورشیان دیگری بودند که بتوانند جای او را بگیرند.

مهمترین شورش ،‌طغیان غیر مسلمی به نام مقنع بود که از 776 تا 783(158 تا166 ه ق ) طول کشید ودر روستاهای واحه بخارا عده کثیری به آن پیوستند .معهذا عباسیان نظارت خود را بر خود شهر حفظ کردند و آنجا را مرکز عملیات خود به ضد شورشیان قرار دادند . درباره مقنع مطالب بسیاری نوشته شده و از روی این نوشته ها چنین برمی آید که وی مبلغ نوعی مرام اجتماعی اشتراکی بوده ،‌و حتی اشتراک در زوجات را تبلیغ می کرده و اعتقاد به تناسخ داشته و مدعی بود که خداوند به صورت آدم درآمد و ازاو به صورت نوح و از آن به صورت دیگر پیغمبران در آمد تا به ابومسلم رسید‌،و آخر از صورت ابومسلم به صورت وی درآمد .پیروان او را «سپید جامگان» می نامیدند و شکی نیست که مخالفان سیاسی اجتماعی ودینی بسیاری در میان آنان بودند. کشته شدن مقنع و پراکندن پیروان وی مستلزم چندین سال جنگ در واحه بخارا و نقاط دیگر ماوراءالنهر بود.

به موجب نوشته نرشخی بنیات از پیروان مقنع جانبداری کرد و در نتیجه در حدود سال 782(165 ه ق )به فرمان مهدی خلیفه عباسی کشته شد . درمطالبی که نرشخی در باب قتل او آورده ابهام زیادی هست .نرشخی ادعا کرده است که سکان نیز به فرمان خلیفه به قتل رسید .چون در تقدم و تأخر فرمانروایان و تاریخ وقوع حوادث اشتباهاتی هست فقط می توان به حدس و گمان جریان وقایع را دریافت. چون نوشته اند که هر دو بخار خداة در ورخشه،‌که توسط باستانشناسان شوروی حفاری شده ،‌به قتل رسیده اند بنابراین می توان تصور کرد که دربار بخار خداتها،‌ لااقل در دوره اسلامی در ورخشه بوده است نه در خود شهر بخارا . این نظر با بسیاری از اشارات پراکنده ای که در کتب ادبی آمده و نیز با نتایج حاصل از حفاریها موافقت دارد. در نتیجه این حفاریها بقایای نقاشیهای روی دیوار و گچبریهای استادانه ای کشف شده که اگر دال بر قدرت فرمانروایان محلی بخارا نباشد لااقل گواه جلال و شکوه دربار آنان است.

نرشخی می نویسد : «بنیات به فرخشی » ( ورخشه )‌به کاخ برنشسته (درمجلس )‌ شراب می خورد و از منظره نظاره می کرد .از دور سواران دید که می آمدندبه تعجیل . دانست به فراست که اینها از خلیفه اند. در تدارک آن بود که رسیدند و هیچ سخن نگفتند و شمشیرها کشیدندو سروی را برداشتند .» به این طریق حیات آخرین بخار خداة‌به سر رسید، چه اعقاب وی قدرتی نداشتندو حتی ملک و دارایی آنان نیز به میزان زیاد تقلیل یافته بود،‌اما سکه های بخار خداتها مدتها بعد از آنکه افراد این خاندان نفوذ و سلطه خود را از دست داده بودند رواج داشت .

سکه های بخارای قرون وسطایی ،‌به علت اینکه اساس ضرب سکه های نقره ای بیشتر نقاط ماوراء النهر در دوره اسلامی قرار گرفتند ،‌حائز اهمبت اند . این سکه ها در طول دوره ای ممتد اساساً یکسان بودند وفقط عبارت روی سکه ها و عیار آنها فرق کرده است نقش پشت سکه هاآتشکده ای است که در دو طرف آن صورتی قرار گرفته ،‌و نقش روی سکه ها نیمرخ امیر تاجداری است که به راست روی کرده و آشکار است که این صورت به تقلید از صورت بهرام گور ساسانی (421 تا 349 میلادی ) تصویر شده است . منطقاً می توان قبول کرد که نخستین سکه های سیمین بخارا از آن نوع که گفته شد متعلق به دوره ای بعد از سال 439میلادی است ،اما چند سال بعد از 439؟ در واقع با بررسی سکه های یزدگرد دوم (438تا457 میلادی ) و بلاش (484تا 488 میلادی )می توان به شباهت نزدیکی که میان تاج هر سه پادشاه و به طور کلی نوع سکه ها وجود دارد ،‌پی برد . از این قرار می توان تصور کرد که ضرب نوع سکه های «بخار خداة » در زمانی پیش از قرن ششم آغاز شده است. گرچه این نکته را نیز نمی توان از نظر دور داشت که نوشته نرشخی دایر بر اینکه نخستین فرمانروایی که این سکه ها را در بخارا ضرب کرد فرمانروایی به نام کانا در دهه چهارم قرن هفتم (قرن اول ه ق)بود،‌ممکن است صحیح باشد . مشکل بتوان قبول کرد که پیش از آن هیچ سکه ای ضرب نشده بوده ،‌گرچه بازهم اضهار نرشخی آنجا که می نویسد قبل از آن فقط سکه های خوارزم (و شهرهای دیگر آسیای مرکزی ؟) در واحه بخارا رواج داشته ،‌ممکن است مقرون به حقیقت باشد .

وقتی اعراب به ماوراءالنهر آمدند سکه های بخار خداتها رواج عام داشت،‌و اعراب فاتح نیز به ضرب همان سکه ها ادامه دادند . مسیر تحول نوشته روی این سکه ها را از پهلوی به تماماً‌ بخارایی و از بخارایی به تماماً‌عربی می توان دنبال کرد . به نظر من این تغییرات آینه وار جریان تبدیل بخارا ار از مرکزی به شدت تحت نفوذ ساسانیان به مرکز مهم اتحاد اسلامی نشان می دهد .

گرچه ،‌همانطوری که قبلا نیز یادآور گردید ،‌هنوز در باب قرائت صحیح نوشته های بخارایی سکه ها شک و تردید وجود دارد ،‌معهذا در رواج پردامنه این سکه ها در دوره عباسیان اختلافی نیست . تحقیقات سکه شناس شوروی ا.آ داویدوویچ به نحو قانع کننده ای نشان داده است که سه نوع سکه «بخار خداة» که در قرون نهم و دهم (قرون سوم و چهارم ه ق ) در نقاط مختلف آسیای مرکزی رایج بوده از لحاظ نرخ تسعیر متفاوت بوده اند . این سکه ها که در مآخذ مسیبی ،‌غطریفی ،‌و محمدی نامیده شده اند ،‌ گرچه ظاهراً‌ مشابه بوده اند ،‌اما از لحاظ عیار ،‌احتمالابه ترتیب نزولی فوق الذکر با هم اختلاف داشته اند . غطریفی مخصوصاً در ناحیه بخارا و محمدی در سغدیانا رایج بوده است . همه این سکه های نقره ای ،‌یا درهم ،‌ناخالص بودند و نرخ تسعیر آنها با درهمهای نقره ای خالصتر بقیه سرزمینهای خلافت در ادوار مختلف بسیار فرق داشته است . در هر حال ،‌چنین به نظر می رسد که سکه های محلی ماوراءالنهر ،حتی در دوره متأخرتر اسلامی ،‌از روی سکه های بخاراضرب می شده است،‌ و همین امر خود دلیل بر اهمیت روز افزون شهر بخارا تواند بود .

اکنون به تاریخچه بخارا بر گردیم . طی سده بعد از اعدام بنیات تا ظهور اسمعیل سامانی در سال 874(259 ه ق ) در مقایسه با ادوار پیشین حادثه مهمی در بخارا به وقوع نپیوست .از سال 806 تا 810(189 تا193 ه ق )رافع ابن لیث ،نوه نصر ابن سیار، سر به شورش برداشت. وی در ابتدا سمرقند را به تصرف آورد. مردم بخارا و شهرهای دیگر آسیای مرکزی در برابر عباسیان از رافع پشتیبانی می کردند،‌اما چون مأمون به خلافت نشست میان او و رافع سازشی به عمل آمد و به شورش خاتمه داده شد . هم در شورش مقنع و هم در شورش داخلی، سپاهیان ترکان شمالی و شرقی به شورشیان کومک می کردند،‌ واین خود برای مهاجرتهای وسیع بعدی ترکان به خاور نزدیک مقدمه ای محسوب می شد. اقوام بیابانگرد برای امنیت واحه ها خطر مداومی محسوب می شدند ،‌به نحوی که حکومتها مجبور بودند برای دفاع در مقابل این اقوام تدابیری جدی بیندیشند. دیوار بزرگ واحه بخارا در طی دوره ای که از آن گفتگو می کنیم تجدید بنا گردید و در واحه های دیگر ماوراءالنهر نیز استحکامات جدیدی بر پا شد .

دیوار واحه بخارا که کنپیرک نامیده می شد اغلب نواحی مسکون واحه را حفاظت می کرد. نرشخی می نویسد که برای نگاهداری این دیوار،‌سالیانه هزینه هنگفت و نیروی کار وسیعی لازم بود . گرچه این دیوار واحه را در مقابل تاخت وتاز اقو

دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله کامل درباره بخارا در ماورالنهر 223ص

دانلود بخارا در ماورالنهر 223ص

اختصاصی از فایل هلپ دانلود بخارا در ماورالنهر 223ص دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

فرمت فایل:  Image result for word doc 

 

 

 

 

 قسمتی از محتوای متن Word 

 

تعداد صفحات : 13 صفحه

واحه ی کهن «اریستوبولیس رودی را که از سغدیانا می گذرد پولی تیمتوس ( گرانبها از همه ) می نامد و این نام را مقدونیها وضع کرده اند .
» «بخارا از بلاد شرقی قبه ی اسلام است ودر میان آن نواحی به مثابت مدینة السلام ،‌سواد آن به بیاض نور علما و فقها آراسته ،‌و اطراف آن به طرف معالی پیراسته ،‌و از قدیم باز در هر قرنی مجمع نحاریر علماء هر دین آن روزگار بوده است ؛ و اشتقاق بخارا از بخار است که به لغت مغان مجمع علم باشد و این لفظ به لغت بت پرستان ایغور وختای نزدیک است که معابد ایشان که موضع بتان است بخار گویند و در وقت وضع نام شهر بمجکث بوده است .
»جوینی مورخ ایرانی در حدود سال 1260(657ه ق)، سالها بعد از آنکه مغولها بخارا را فتح وغارت کرده بوده چنین می نوشت .
عصر طلایی شهر سپری شده بود اما بخارا هرگز اهمیت خود را حتی تاپایان امپراتوری تزاری در 1918 میلادی نیز از دست نداد .
آسیای مرکزی همواره برای غربیان دارای جاذبه بوده ،‌و شهرهای سمرقند و بخارا درآن سرزمین واحه ها وبیابانها چون یک جفت گوهر می درخشیدند .
قومی که در سرزمینهای پر آب پوشیده از جنگل زیست می کنند از اعجاب و حقشناسی کسانی که از ریگزارها بهشت کوچکی به وجود آورده اند و زندگیی سپنجی بر قطعه زمین مشروبی ایجاد کرده اند و همواره در برابر طبیعت حالت دفاع به خود گرفته اند ،‌چیزی نمی دانند.
زیرا در آسیای مرکزی خط فاصل میان استپ و زمین مزروع همان لب آب حیات بخش است ،‌و واحه ها در نظر اقوام بیابانگر در مقایسه با بیابانهای نامهربان باید بهشت جلوه کرده باشد .
مردم آسیا ،‌چنانچه از تحقیقات باستانشناسی برمی آید،‌در ادوار اولیه ی زندگی خویش ،‌ظاهراً‌ از تپه ها به دره های حاصلخیز رودخانه ها سرازیر شده اند.
در همان تپه ها بود که آنان زراعت و ساختن خانه و مسکن را آموخته بودند.
یکی از این دره ها در آسیای مرکزی دره ی رود زرافشان بود که از فلات پامیر ،‌مشهور به «بام دنیا» ، به سوی ریگزارهای بیابان قزل قوم جاری می شود .
در واحه ی کنونی بخارا مساکن متعلق به عصر حجر قدیم کشف نشده است .
از این امر نباید چنین نتیجه گرفت که این سرزمین در آن عصر مسکون نبوده است ،‌ بلکه فقط باید چنین نتیجه گیری کرد که تا کنون از آن آثاری به دست نیامده است .

(توضیحات کامل در داخل فایل)

 

متن کامل را می توانید دانلود نمائید چون فقط تکه هایی از متن در این صفحه درج شده به صورت نمونه

ولی در فایل دانلودی بعد پرداخت، آنی فایل را دانلود نمایید

 


دانلود با لینک مستقیم


دانلود بخارا در ماورالنهر 223ص

دانلود مقاله بخارا در ماوراءالنهر

اختصاصی از فایل هلپ دانلود مقاله بخارا در ماوراءالنهر دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

دانلود مقاله بخارا در ماوراءالنهر


دانلود مقاله بخارا در ماوراءالنهر

«اریستوبولیس رودی را که از سغدیانا می گذرد پولی تیمتوس ( گرانبها از همه ) می نامد و این نام را مقدونیها وضع کرده اند .»
«بخارا از بلاد شرقی قبه ی اسلام است ودر میان آن نواحی به مثابت مدینة السلام ،‌سواد آن به بیاض نور علما و فقها آراسته ،‌و اطراف آن به طرف معالی پیراسته ،‌و از قدیم باز در هر قرنی مجمع نحاریر علماء هر دین آن روزگار بوده است ؛ و اشتقاق بخارا از بخار است که به لغت مغان مجمع علم باشد و این لفظ به لغت بت پرستان ایغور وختای نزدیک است که معابد ایشان که موضع بتان است بخار گویند و در وقت وضع نام شهر بمجکث بوده است .»جوینی مورخ ایرانی در حدود سال 1260(657ه ق)، سالها بعد از آنکه مغولها بخارا را فتح وغارت کرده بوده چنین می نوشت .عصر طلایی شهر سپری شده بود اما بخارا هرگز اهمیت خود را حتی تاپایان امپراتوری تزاری در 1918 میلادی نیز از دست نداد .
آسیای مرکزی همواره برای غربیان دارای جاذبه بوده ،‌و شهرهای سمرقند و بخارا درآن سرزمین واحه ها وبیابانها چون یک جفت گوهر می درخشیدند .قومی که در سرزمینهای پر آب پوشیده از جنگل زیست می کنند از اعجاب و حقشناسی کسانی که از ریگزارها بهشت کوچکی به وجود آورده اند و زندگیی سپنجی بر قطعه زمین مشروبی ایجاد کرده اند و همواره در برابر طبیعت حالت دفاع به خود گرفته اند ،‌چیزی نمی دانند. زیرا در آسیای مرکزی خط فاصل میان استپ و زمین مزروع همان لب آب حیات بخش است ،‌و واحه ها در نظر اقوام بیابانگر در مقایسه با بیابانهای نامهربان باید بهشت جلوه کرده باشد .
مردم آسیا ،‌چنانچه از تحقیقات باستانشناسی برمی آید،‌در ادوار اولیه ی زندگی خویش ،‌ظاهراً‌ از تپه ها به دره های حاصلخیز رودخانه ها سرازیر شده اند. در همان تپه ها بود که آنان زراعت و ساختن خانه و مسکن را آموخته بودند. یکی از این دره ها در آسیای مرکزی دره ی رود زرافشان بود که از فلات پامیر ،‌مشهور به «بام دنیا» ، به سوی ریگزارهای بیابان قزل قوم جاری می شود .

استقرار اسلام
بر آمدن سامانیان
قبه اسلام
 عصر سیمین
انقراض سامانیان
میراث ایران

 

شامل 207 صفحه فایل word


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله بخارا در ماوراءالنهر