فایل هلپ

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فایل هلپ

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

تحقیق درباره ارتباط روانشناسی با رشد تربیت بدنی

اختصاصی از فایل هلپ تحقیق درباره ارتباط روانشناسی با رشد تربیت بدنی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 20

 

ارتباط روانشناسی با رشته تربیت بدنی

ارتباط روانشناسی با تربیت بدنی د ر غالب روانشناسی ورزشی تعریف می شود .

" روانشناسی ورزشی " علمی است که در مورد اصول روانشناختی در حیطه ورزش صحبت می‌کند. استفاده از این علم هم در جهت بهبود کارآیی ورزشی و هم بهبود جنبه‌های جامعه‌ای روانشناسی انسان است.

نشریه "پیک سلامت" فصلنامه علمی فدراسیون پزشکی ورزشی، در آخرین شماره خود درمقاله‌ای تحت عنوان روانشناسی ورزشی" ترجمه دکتر " لاله حاکمی" آورده است:

نورمن تریپلت ( Norman Triplet ) درسال ‪ ۱۸۹۷اولین فردی بود که در زمینه روانشناسی ورزشی به تحقیق پرداخت. کلمن رابرت گریفیث Coleman Robert Griffith اولین‌آزمایشگاه روانشناسی ورزشی را در دانشگاه ایلی نویز در سال ۱۹۲۵تاسیس کرد .‬‬‬

انجمن روانشناسی آمریکا دردهه ‪۵۰ شاخه روانشناسی ورزشی را تشکیل داد و پس از آن انجمن‌های متعدد علمی درمورداصول و کاربرد روانشناسی ورزشی مطالعه می‌کنند در حیطه روانشناسی ورزشی در کشور خودمان نیز بخشی از موفقیت خردسالان کاراته ‌کا در بازیهای جهانی را علاوه بر آموزش و تمرینات و تکنیک، مرهون آشنایی و داشتن برخورد اصولی با مسایل روان شناختی این ورزشکاران هستیم. ‬‬‬‬

اثرات ورزش بر سلامت روان..........................

ورزش طولانی مدت برای حفظ فواید روانی، مورد نیاز است. یک جلسه ورزش می‌تواند مثل یک دوز دارو باشد.برای آن که دارو ( یا در مورد بحث ما ورزش) اثرکافی، طولانی مدت و پایدار داشته باشد باید به مقدار لازم و مدت زمان مشخص مورد استفاده واقع شده باشد.

مطالعات متعددی نقش ورزش منظم (به‌ویژه ورزش هوازی) را در اتقاء روانی فرد نشان داده‌اند. اهمیت این یافته علمی را نباید کم انگاشت.نه تنها ورزش منظم می‌تواند آمادگی قلبی عروقی را بهبود بخشد، می‌تواند آثار مفیدی روی وضعیت خلقی ورزشکار نیز داشته باشد.

فواید روانی ورزش در همه افراد در هر سن یا هر مقدار توانایی جسمانی دیده می‌شود. ما باید این احساس نیاز را در همه اقشار و افراد جامعه برانگیزانیم تا از موقعیت‌های خود در جهت فعالیت جسمی سود برند.

کودکان نیاز ویژه‌ای به انگیزش جهت انجام فعالیت‌های ورزشی دارند. زیرا در سنین کودکی است که رفتارهای ورزشی برای تمام طول عمر تثبیت می‌شود.

سالمندان نیز نیازهای خاص خود دارند. فعالیت جسمانی می‌تواند اثرات ناتوان‌کننده سالمندی را کاهش دهد که این امر هم به وسیله تاثیرات جسمی و هم روانی اعمال می‌شود. افراد دارای ناتوانی جسمی از این قاعده مستثنی نیستند، بعضی اوقات در اجتماع به غلط تصور می‌شود که این افراد قادر به فعالیت جسمانی و ورزش نیستند درصورتی که این افراد می‌توانند به طور خاص و تحت نظر مستقیم پزشک معالج ورزش کنند.

درهر صورت می‌بایست همواره درنظر داشت که :

بین ورزش هوازی و کاهش سطح اضطراب و افسردگی ارتباط وجود دارد.

ورزش هوازی در درمان خلق پایین و اضطراب خفیف تا متوسط موثر است.

کاهش اضطراب و افسردگی ممکن‌است خود به خود و بدون ارتباط با آمادگی قلبی عروقی پدید آید.

امادگی جسمانی کاهش‌دهنده تنش‌های زندگی است بطوریکه در ورزشکاران مراجعات به پزشک کمتر از افراد عادی است.

زمان مصرف شده برای ورزش نباید زمان هدر رفته درنظر گرفته‌شوداز آنجایی که ما در یک دنیای پرتنش زندگی می‌کنیم باید قدم‌هایی را برداریم که تنش روزانه را کاهش دهیم. باید به افراد آموزش داده شود که ورزش جزیی از برنامه روزمره و در راس برنامه‌های فردی باشد.

شخصیت و ورزشکار........

شخصیت یک فرد با سه لایه مشخص نشان داده می‌شود. سطحی‌ترین آن "رفتار وابسته به نقش" فرد دراجتماع است. اما عمیق‌ترین و پرمعناترین لایه "هسته روان شناختی" است.

برای درک ورزشکار، مربی نباید با رفتار وابسته به نقش وی اغفال شود.

ورزشکار ممکن است خیلی تند و خشن برخورد کند اما واقعیت این باشد که وی احساس ناامنی می‌کند. مربی باید زمان کافی برای مطالعه و شناخت روان - شناختی ورزشکار خود داشته باشد و بفهمد که وی واقعا در هسته روان شناختی خود چگونه است؟

اما باید به خاطر داشت که نمی‌توان از روی نوع شخصیت، به میزان زیادی در مورد کارآیی ورزشی قضاوت کرد. به طور کلی ورزشکاران نسبت به افراد غیر ورزشکار و ورزشکاران سطح قهرمانی نسبت به ورزشکاران سطوح پایین تر از نظر شخصیتی متفاوت هستند. به عنوان مثال ورزشکاران شخصیتی مستقل تر، هدفمندتر و برونگراتر از غیرورزشکاران دارند. که این امر بیشتر به علت انتخاب طبیعی است نه به علت آموزش، افرادی که خصوصیات شخصیتی خاصی دارند بیشتر به سوی ورزش گرایش می‌یابند.

یک استثناء این قانون، سال‌های قبل از بلوغ است. در طول سالهای نوجوانی، ورزش کردن در شکل‌گیری نکات شخصیتی مثبت مثل اتکاء به نفس و استقلال بسیار موثر است. مربیان و آموزگارانی که با پسران و دختران نوجوان کار می‌کنند باید توجه داشته باشند که ورزش کردن در زندگی افراد نوجوان و جوان نقش مثبت ویژه‌ای دارد. برنامه‌های ورزشی که برای نوجوانان طراحی شده است باید به ایجاد حس‌هایی مثل خودباوری، اعتماد به نفس و استقلال اهمیت دهند.

برد و باخت نباید بیشتر از نیازهای واقعی دختران و پسران جوان اهمیت داشته‌باشد. تست‌های متفاوتی جهت ارزیابی وضعیت شخصیتی ورزشکاران در دسترس است. هریک از این تست‌ها برای یک منظور و هدف خاص طراحی شده‌اند. بنابراین باید تست مناسب انتخاب شود.

به طور کلی می‌توان گفت که در بین ورزشکارانی که به ورزشهای گوناگون می پردازند، از نظر شخصیتی تفاوت وجود دارد. احتمالا واضح‌ترین اختلاف در بین ورزشکاران تیمی وانفرادی دیده می‌شود. به عنوان مثال ورزشکاران ورزش های تیمی برونگراتر، وابسته تر و پرخاشگرتر از ورزشکاران ورزش‌های انفرادی هستند. به طور قطع، باید بین فوتبالیست‌ها وتنیس بازان انتظار تفاوت‌هایی را داشت.

روانشناسان ورزیده می‌توانند از وضعیت شخصیتی کمک بگیرند و تعیین کنند که چه نوع ورزشی برای ورزشکار مناسب


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق درباره ارتباط روانشناسی با رشد تربیت بدنی

تحقیق درباره کلیدهای طلایی تربیت فرزندان 33 ص

اختصاصی از فایل هلپ تحقیق درباره کلیدهای طلایی تربیت فرزندان 33 ص دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 32

 

مقدمه

از اهداف عالی تمام پیامبران الهی، تعلیم و تربیت بشر است که در قرآن کریم به تزکیه بشر تعبیر شده است، انسان به واسطه تزکیه و تربیت صحیح می تواند پله های موفقیت و انسانیت و عبودیت و بندگی را براحتی بپیماید، افراد موفق که خدمات ارزنده ای به بشریت ارائه کرده اند از تربیت صحیح برخوردار بوده اند و افراد شرور که در جامعه دچار انواع و اقسام جنایت و خیانت، قتل، دزدی، تجاوز و... شده بر اثر عدم تربیت صحیح بوده است اگر نگرش کوتاه بر زندگی افراد شرور داشته باشیم به خوبی به این نکته خواهیم رسید که آن ها از دوران کودکی و نوجوانی و جوانی تحت تربیت صحیح قرار نگرفته اند، جوانانی که به اعتیاد آورده اند، جوانانی که دچار بزهکاری شده اند، سرقت کرده اند مرتکب جنایت قتل و تجاوز شده اند. عامل اصلی جرمشان خانواده و عدم توجه پدر و مادر به تربیت آن ها بوده است گاهی اعتیاد خانواده، گاهی طلاق و جدایی پدر و مادر، گاهی جهل والدین و گاهی محیط زندگی از عوامل اصلی شرارت و جنایت آن ها بوده است والدینی که از الفبای چگونگی تربیت فرزندان اطلاعی نداشته اند والدینی که از تربیت فرزندان خود غافل بوده اند، عامل اصلی بدبختی آنها بوده اند و هیچ کس را نباید جز خود به خاطر تصورشان مذمت نمایند. کتاب حاضر حاصل تلاش مولف در جهت بازگویی کلیدها و تکنیک های طلائی تربیت برتر با استناد از منابع معتبر در جهت پرداختن به مسائل تربیتی نوجوانان و جوانان می باشد امید است که مورد رضای حضرت دوست و قابل استفاده برای والدین محترم در جهت پرورش و تربیت صحیح و اصولی فرزندان عزیزشان که میوه باغ زندگی آنهاست قرار گیرد.

هرگز در حضور فرزندان دروغ نگوییم

همان گونه که دروغ گفتن به فرزندان زشت و ناپسند است دروغ گفتن در حضور فرزندان نیز زشت و ناپسند است سعی کنید در هر شرایطی راست گویان را از دست ندهید. عامل موفقیت انسان هایی که به مقامات عالی و کمالات رسیده اند، صداقتی بوده که در زندگی شان موج می زده است وقتی پدر یا مادری در حضور فرزندان لب به سخن دروغ می گشاید و فرزند شاهد این دروغ گویی است از پدر و مادر متنفر می شود.

سر منشا دروغ عجز است و عوامل دیگری چون :

1- ضعف ایمان 2- عدم اعتقاد به آخرت 3- غافل بودن از عذاب الهی

4- شهوت زودگذر 5- ترس از فقر 6- شدت علاقه به جامعه و مقام 7- خود بزرگ بینی 8- احساس حقارت و کمبود شخصیت 9- معاشرت با افراد ناصالح و دروغگو

از به کار بردن الفاظ رکیک درباره ی خود یا دیگران در حضور فرزندان خودداری نمائید.

زن و شوهر باید حدود و مقررات خانواده خودشان را مراعات نمایند و از به کار بردن کلمات و الفاظی که ممکن است موجب بی حرمتی نسبت به طرف مقابل باشد پرهیز کنند حرف هایی که در شأن خانواده نیست به زبان نیاورند و از اهانت و تندی و تحقیر نسبت به هم دیگر پرهیز نمایند حتی از به کار بردن الفاظ رکیک و ناشایست درباره ی دیگران پرهیز کنند. بچه ها کلماتی را که پدر و مادر به زبان می آورند را زود یاد می گیرند و برای دیگران به کار می برند به خصوص کودکان که تأثیرپذیری آن ها از پدر و مادر خیلی زیاد است. زن و شوهر باید هم دیگر را با الفاظ محبت آمیز و القاب پسندیده صدا بزنند تا فرزندانشان نیز از آن ها پیروی کنند و مودب بار آیند اگر پدر یا مادری نتوانست زبان خودش را کنترل کند و از الفاظ و القاب ناشایست نسبت به همسر یا فرزندش استفاده نمود بی شک اولین تأثیر آن روی فرزندش خواهد بود که این لفظ را به کار برد و نتیجه ی آن جز بی تربیتی و دور شدن از ادب نخواهد بود.

در حضور فرزندان بدگویی نکنید

بدگویی پشت سر دیگران از اخلاق مذموم و ناپسند است. بدگویی، غیبت است یا تهمت و در هر صورت گناه می باشد و سبب مواخذه الهی خواهد شد. بخصوص اگر آن کس سر او بدگویی می کنید از نزدیکان و دوستان باشد. پشت سر دیگران حرف زدن تأثیر سوئی بر فرزندان خواهد گذاشت آن ها زود تأثیر پذیرفته و حرف های پدر و مادر را تکرار خواهند کرد.

قرآن مجید به صراحت از غیبت کردن نهی فرموده و با تعبیری تهدید آمیز انسان را از این صفت زشت، برحذر می دارد.

رسول گرامی اسلام راجع به غیبت چنین می فرماید : «الغیبه اََشَدُ من الزنا»

در حضور فرزندان هرگز از قانون تجاوز ننمائید

رعایت قانون و احترام به آن از اموری است که هرشخصی طبق شخصیت و تربیت خودش به آن پایبند می باشد. وجود قانون و مقررات در جامعه سبب نظم امور و رفاه در جامعه می باشد. کسانی که به قانون بی توجهی می کنند و آن را نقض می کنند دچار مشکل بوده و منافع خودشان را در خطر می بینند و برای حفظ موقعیت خودشان به قانون شکنی می پردازند پدر و مادری که خواستار خوشبختی فرزندان خود هستند همواره باید سعی شان بر حفظ حریم قانون باشد و فرزندان خود را با قانون آشنا سازند و خود نیز به قانون احترام می گذارند.

پدر و مادر وظیفه دارند فرزندان خود را با قانون آشنا کنند چون پایبندی به قانون سبب آرامش و انضباط فرد در همه ی امور خواهد شد اما اگر خود پدر و مادر نسبت به قانون بی اعتنا بودند و آن را مورد توجه قرار ندادند و از آن تجاوز کردند سوئی در رفتار فرزندان خواهند گذاشت که معلوم نیست نتیجه آن چه خواهد شد و رعایت نکردن قانون چه سرنوشتی برای آن ها رقم خواهد زد انسان باید همیشه مطیع قانون بوده و هرگز از آن تجاوز نکند تا فرزندانشان از آن ها تأثیر گرفته و دچار بی قانونی و قانون گریزی نشوند.

در حضور فرزندان از رانندگی تند و پرشتاب پرهیز کنید

اگر پشت ماشینی قرار گرفتید و فرزندان شما نیز همراه شما هستند حتماً مقررات و قوانین راهنمایی را رعایت کنید و اصولی رانندگی نمائید.

از سبقت غیر مجاز ، عبور از چراغ قرمز و تند راندن و شتاب کردن بپرهیزید بدانید که اگر امروز شما پشت فرمان قرار دارید فردا فرزندان شما پشت فرمان قرار خواهند گرفت اگر شما به مقررات احترام گذاشتید و با اطمینان راندید رانندگی شما درسی برای فرزندانتان خواهد بود آن ها نیز با اطمینان و حوصله و پرهیز از تندی و شتاب رانندگی خواهند نمود اما اگر شما با عجله و بدون توجه به مقررات رانندگی کردید حتماً فرزندان شما نیز چنین خواهند نمود چون کارهای شما روی آنان تأثیر گذاشته و آن ها را مثل خودتان بار خواهد آورد و چون آنها در ابتدای جوانی تجربه ی پدر و مادر را


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق درباره کلیدهای طلایی تربیت فرزندان 33 ص

تحقیق درباره جایگاه آموزش و پرورش ( تعلیم و تربیت ) در تولید علم

اختصاصی از فایل هلپ تحقیق درباره جایگاه آموزش و پرورش ( تعلیم و تربیت ) در تولید علم دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 22

 

جایگاه آموزش و پرورش ( تعلیم و تربیت ) در تولید علم

در این مقاله راهکارهای برای پیشرفت و تولید علم ارائه شده و نقش تعلیم و تربیت به عنوان عامل رشد و تحول اساسی مورد بررسی قرار گرفته است.

در اسلام «تفکر» زندگی دل و حیات قلب معرفی شده است. زیرا انسانیت انسان و ادراک او از عالم و ‎آدم پروردگار عالمیان اتصالی که با حق برقرار میکند به نحوه ی تفکر اوست. با تفکر قوای درونی انسان شکوفا میشود و زمینه ی حرکت کمالی او فراهم می گردد لذا به همراه علم آموزی و تفکر تربیت یا پرورش اخلاقی و تهذیب نفس نیز مطرح میشود که در اسلام بر این امر بسیار تاکید شده و از همان ظهور اسلام مبادی و مبانی تعلیم و تربیت به عنوان یک علم بنا نهاده شده است. تعلیم و تربیت نه تنها میتواند در رشد اخلاقی، عقلانی، رفتاری و حتی جسمانی فرد موثر باشد بلکه وسیله ای در جهت رفع نیازهای حقیقی و مصالح اجتماعی، به شمار میآید، و عامل رشد و تحول اساسی جامعه میگردد و مسلمانان که در ابتدا به این ضرورت پی برده بودند توانستند در مدت کوتاهی گوی سبقت در زمینهی تولید علم از تمدن های مطرح آن روز بربایند و به دلیل مشکلات و حوادثی که در تاریخ مسلمانان به وقوع پیوست این حرکت سریع آنها را به شدت کند نمود به طوری که تا این قرن مسلمانان جهان در کشورهای مختلف نتوانستند مجددا عرض اندام نمایند و امروز وقت آن رسیده که عوامل محدود کننده و موانع پیشرفت بررسی شود و با دلسوزی و دور از نفع طلبیهای فردی راهکارهای موثر ارائه و جامه ی عمل پوشیده شود. که در این مقاله بعضی از این راهکارهای ارائه شده است که عبارتند از: استقلال فکری- فکر دینی- توسعه ی آموزشی- رفاه مادی و معنوی- تبادل اندیشه و آزادی خرد ورزی که با توجه به اهمیت موارد در قسمت راهکارها و نتیجه آورده شده اند.

مقدمه:

نظام تربیتی اسلام بر تفکر صحیح استوار است و مقصد آن است که تربیت شدگان این نظام اهل تفکر صحیح باشند و پیوسته بیندیشند؛ چنانکه آن نمونه ی اعلایی که همه جهت گیری های تربیتی باید به سوی او باشد این گونه عمل میکرد از امام مجتبی (ع) از هند ابن أبی هاله تمیمی آمده است: «رسول خدا همواره تفکر میکرد». بنابراین سیر تربیت باید به صورتی باشد که متربّی به تفکر صحیح راه یابد و اندیشیدن درست شاکلهٔ او شود تا زندگی حقیقی به او رخ نماید. زیرا نیروهای باطنی انسان و حیات حقیقی او با تفکر فعال میشود و با گشودن دریچه تفکر درهای حکمت و راهیابی به حقیقت بر او گشوده میشود. از این رو در اسلام تفکر، زندگی دل و حیات قلب معرفی شده است. زیرا انسانیت انسان و ادراک او از عالم و آدم و پروردگار عالمیان و اتصالی که با حق برقرار میکند به نحو تفکر اوست. با تفکر قوای درونی انسان شکوفا می شود و زمینه ی حرکت کمالی او فراهم میشود. (۱). امام خمینی میفرماید: «تفکر مفتاح ابواب معارف و کلید خزائن کمالات و علوم است. و مقدمه ی لازمه حتمیه ی سلوک انسانیت است». از نظر علامه طباطبائی: « زندگی انسان یک زندگی فکری است و جز با ادراک که فکر می نامیم قوام نمی یابد و از لوازم بنای زندگی بر فکر این است که هرچه پایبند باشیم و در هر راه رفته شده و یا ابتدائی که قدم برداریم، زندگی پابرجا مربوط به فکر صحیح و قیم و مبتنی به آن است و به هر اندازه که فکر صحیح باشد و از آن بهره گرفته شود، زندگی هم اقوام و استقامت خواهد داشت. (۲) تفکر تجزیه و تحلیل معلوماتی است که ذهن اندوخته است. تفکر سیر در فراورده هایی است که ابتدائاً برای ذهن پیدا شده است. اهل منطق فکر را چنین تعریف میکنند: فکر عبارت است از اجرای عملیات عقلی در معلومات موجود برای رسیدن به مطلوب و مطلوب همان علم به مجهول غائب است. (۳) انسان هیچ وقت خالی و فارغ از تفکر نیست، و از همین روست که میگوئیم تفکر فطری انسان است و قرآن انسان را به روش فطری صحیح تفکری میخواند و سبک خود قرآن و سیره ی معصومین چنین است. در انسان گرایش فطری به حقیقت جوئی و کشف واقعیتها- آن سان که هستند- ودرک حقایق اشیا وجود دارد. یعنی انسان می خواهد جهان را و هستی اشیا را آنچنان که هستند دریابد، دعایی از حضرت محمد روایت شده است که:

پروردگارا موجودات را آنچنان که هستند به ما بنمایان

انسان به ذات خود در پی آن است که حقایق جهان را درک کند و به راز هستی دست یابد. رفتن انسان در پی حکمت و فلسفه تلاشی است در جهت پاسخگوئی به حقیقت جوئی آدمی.(۴) براساس همین میل وگرایش است که نفس دانائی و آگاهی برای انسان مطلوب و لذت بخش است. انسان به فطرت خود از جهل بی زار است و دوستدار دانائی و بینائی است. البته با وجود آنکه حقیقت جوئی امری فطری است اما در تمام انسانها به یک میزان نیست و در نتیجه تاثیر برخی عوامل درونی مانند نفس پرستی و خودخواهی و صفات منفی موروثی و اکتسابی و برخی عوامل بیرونی مانند القائات منفی گوناگون از طرف محیط و اجتماع ، شدت و اصالت خود را از دست میدهد و در بعضی انسانها به حداقل می رسد.

ضرورت تعلیم و تربیت:

تعلیم و تربیت صحیح میتواند فرد را به اوج ارزشها برساند و یا اینکه وی را به سقوط بکشاند.

«و خداوند شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد، در حالی که هیچ نمی دانستید و برای شما گوش و دیدگان و دلها قرار داد تا شکرگزار باشید.»(۶)

از این رو مکتب اسلام برای تربیت در تمام مراحل و مقاطع زندگی دستورهای ویژهای داده است تا انسان از کدر کانون خانواده و در آغوش والدین و معلم و فرهنگ تعلیم و تربیت مناسب و لازم را ببیند و برای مراحل عالی تر زندگی انسانی آماده شود و پرورش یابد . تعلیم و تربیت از آغاز زندگی بشر بر فراز کره خاکی و تصرف او در طبیعت و تاثیر وی در جامعه وجود داشته است و همواره شناسایی نیازهای مادی و معنوی انسان و روش ارضای آنها از طریق تعلیم و تربیت به دست می آمده و به نسل بعد منتقل شده است، تا رفته رفته دامنه ی این شناخت به رشد و تکنولوژی امروز رسیده است. تعلیم و تربیت (اعم از رسمی و غیر رسمی، عمدی و غیر عمدی) نه تنها میتواند در رشد اخلاقی، عقلانی، رفتاری حتی جسمانی فرد موثر باشد بلکه وسیله ای است در جهت رفع نیازهای حقیقی و مصالح


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق درباره جایگاه آموزش و پرورش ( تعلیم و تربیت ) در تولید علم

دانلود تعلیم و تربیت متن اصلی با ترجمه 20 ص

اختصاصی از فایل هلپ دانلود تعلیم و تربیت متن اصلی با ترجمه 20 ص دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 18

 

 

American Philosophy

Narrativity, Modernity, and Tragedy:How Pragmatism Educates Humanity

Sami PihlströmUniversity of Helsinkisami.pihlstrom@helsinki.fi

 

ABSTRACT: I argue that the modernist notion of a human self (or subject) cannot easily be post-modernistically rejected because the need to view an individual life as a unified ‘narrative’ with a beginning and an end (death) is a condition for asking humanly important questions about its meaningfulness (or meaninglessness). Such questions are central to philosophical anthropology. However, not only modern ways of making sense of life, such as linear narration in literature, but also premodern ones such as tragedy, ought to be taken seriously in reflecting on these questions. The tradition of pragmatism has tolerated this plurality of the frameworks in terms of which we can interpret or ‘structure’ the world and our lives as parts of it. It is argued that pragmatism is potentially able to accommodate both the plurality of such interpretive frameworks—premodern, modern, postmodern—and the need to evaluate those frameworks normatively. We cannot allow any premodern source of human meaningfulness whatsoever (say, astrology) to be taken seriously. Avoiding relativism is, then, a most important challenge for the pragmatist.

 

 

1. The idea that "grand metanarratives" are dead is usually regarded as the key to the cultural phenomenon known as postmodernism. We have been taught to think that the Enlightenment notions of reason, rationality, knowledge, truth, objectivity, and self have become too old-fashioned to be taken seriously any longer. There is no privileged "God's-Eye-View" available for telling big, important stories about these notions. The cultural hegemony of science and systematic philosophy, in particular, is over.

Nevertheless, as even some postmodern thinkers themselves keep on insisting, we still have to be committed to the grand narrative of our individual life.(1) We cannot really dispense with the modernist notion of self, and the one who says we can forgets who she or he is. From the point of view of our own life, no postmodern death of the subject can take place. On the contrary, my death transcends my life; it is not an experienceable event of my life—as Wittgenstein also famously pointed out at Tractatus 6.4311. Most (perhaps all) of us feel that one's own death is hardly even conceivable from within one's life.

On the other hand, somewhat paradoxically, death must be postulated as the imaginary end point, the final event, of the story of my life. If there were no death (i.e., the annihilation of my self) to be expected, I could not even realize that I am leading a specific, spatio-temporally restricted human life. The fact that death is awaiting for me, even if I cannot fully understand what it is all about, enables me to think about my life as a coherent whole with a beginning and an end. Only with respect to such a life can the question of "meaning" or "significance" arise.

It seems, then, that no postmodernist talk about the disappearance of the subject, connected with the distrust felt toward grand narratives, can force us to give up this meta-level fact about our life. We might perhaps even say, echoing Kant, that the inescapability of death is a necessary "transcendental condition" of a meaningful (or, for that matter, meaningless) life. Human life as we know it is intelligible only under the circumstances in which death inevitably puts an end to it. Without death, our lives would be something entirely different, something about which we can have no clear conception whatsoever—not from the point of view of our present human condition, at least.

Death, then, plays a decisive role in the modern human being's understanding of her or his life as a unified narrative. Let us explore the essentially modern notion of narrativity in some more detail. It is a central element of the modern outlook, of our typically modern conception of personal identity, to employ this notion in making sense of our lives. The modern person, often without noticing it, conceives of her or his life as a "story", and this narrativist attitude to life has been conceptualized in various ways in the history of modern thought (cf. Taylor 1989). To see one's life as a linear progression from a starting point, through various phases (corresponding to adventures in a novel), up to its final page, death, is to be a modern person. To go postmodern is to break this chain of narration, as in self-conscious fiction, in which the story itself somehow "knows", and shows that it knows, that it is only a fictional story. The postmodern person could, or such a person thinks that she or he could, understand that the subjective life she or he leads is not really the life of a single, unified subject. Then, apparently, such a "subject" would not be a person in any normal sense of the term.

I am not simply suggesting that we should not at all attempt to go postmodern in this sense. The "antihumanist" French (as well as American) thinkers have had many insightful things to say about the ways in which the modern subject is constituted in terms of the social and political structures (e.g., power relations) which make life-narratives possible in the first place—instead of being the fully autonomous center of its life we are (modernistically) inclined to think it is. Furthermore, interesting post-structuralist developments of these investigations have been pursued. Some are still emerging. Yet, from the point of view of an individual human being living in her or his natural and cultural environment, there can be no total disappearance of the subject any more than there can be a total disappearance of all acting characters in a literary narrative. Narratives are about actions—usually about human actions in some problematic circumstances. There simply is no way for us humans to remove this fact of humanity. To do so would require that we turn into beings quite different from what we in fact are. As long as our life is intelligible to us, we will presumably be unable to fail to see ourselves as characters in a narrative, acting in the midst of the problems our environment throws against our face. Even the postmodernist writers themselves, whose work I am unable to comment upon here in any detail, must view themselves as subjects engaging in the intentional action of writing postmodernist prose.

It is, in fact, somewhat ironical that postmodernist philosophers and sociologists of science—for example, Joseph Rouse (1996) in his recent book—strongly emphasize the need to take seriously the narrative aspect of science, thus employing an inherently modernist notion in apologizing for postmodernism. "Modernist" philosophers of science need not necessarily oppose the idea that science, like any other human practice, is partly constituted through the narratives told in and about it.(2) On the contrary, they may join the postmodernist thinkers in granting narrativity an important place in the formation of scientific world-views.

2. I would now like to suggest that, despite the thoroughgoing modernity (or postmodernity) of our age, we should not only take into account the modern and postmodern literary analogues of human life (i.e., linear narrative and broken, "self-conscious" narrative), but also be prepared to look at our lives, at least occasionally, in premodern terms, e.g., in terms of classical tragedy. Our serious mistakes in life will, we might come to think, be "revenged"—perhaps not by any supernatural forces, but by other human beings or by the non-human nature nevertheless. Or at least so we can interpret those mistakes. We might, for example, conceive of a disastrous car accident or plane crash as analogous to the nemesis the tragic hero confronts after having committed the tragic mistake. Many people would undoubtedly consider this an irrational idea. The people who die in such accidents—let alone those millions who die in wars and massacres— are usually innocent. They never did anything that ought to be revenged: they made no tragic mistakes; they just died, unnecessarily.

But this is not the point. The tragic figures—say, Oedipus or Hamlet—were, in some sense, innocent, too. Perhaps the most tragic thing that can happen to a human person is that even an innocent life may be "revenged". Even if, in some conventional sense, the character has been innocent or even virtuous, there may still be something fundamentally "wrong" in her or his life, or in the very fact that she or he lives at all. In our (post)modern economic societies, we may quite easily think about our lives as crimes against humanity. It is because we live in the way we do that the non-human nature and all the poor people in the third world suffer incredibly. We cannot help contributing to the increasing of that suffering, even though we live as responsibly as we can within our standard Western liberal democracies. We deserve a nemesis.(3)

I do not think that any authentic feeling apparently captured in (quasi-)religious exclamations like "I am guilty" or "I have sinned" can be easily reached in concrete human life. But the Christian experience of sin, or moral condemnation in front of God, is perhaps the closest analogue to the experience I try to describe (an experience that we, rich Western people as we are, ought to be capable of having), except that the world-view of tragedy recognizes no Christian salvation. Therefore, tragedy is conceptually closer to us non-believers.

What I try to say is that the points of view to the world provided by fundamental physics, molecular biology, and neurophysiology are not the only legitimate ones to be taken into account when we try to understand our humanity. We should open our eyes to what, say, tragedy (among many, perhaps conflicting perspectives) can tell us about our lives. In the pluralistic spirit of pragmatism, we should tolerate various different points of view— language-games employing different standards of acceptability, pursuing different goals, and satisfying different human needs— for interpretively structuring the world, including our own place in its scheme of things (see Pihlström 1996a). Modern science is, of course, one of these human perspectives to reality, but the premodern tragic picture of man's fragile position in the world cannot be excluded just because there is no "scientific evidence" for its correctness. It is a correct picture in an entirely different sense, based on entirely different practical purposes. Pragmatists, early and late, have respected this plurality of our ways of experiencing and making sense of both human and non-human reality. They have had no use for the fiction of a "God's-Eye-View" to the world (here the traditions of pragmatism and postmodernism of course resemble each other), but, unlike postmodernists, they have not attempted to destroy the notion of a human subject. Instead, they have respected our need to ask questions about the significance of our individual lives. Therefore, pragmatism might also be able to accommodate our need— a very human need indeed— to be able to conceive of our lives as tragic (or, to point out a possible link between the premodern and modern standpoints, as tragic narratives).

Relevant examples could be multiplied. Another crucially important premodern source of insight for those who wish to make sense of their human limitedness might be the Book of Job (which is not a tragedy, of course). Reading the story about Job may make us appreciate our smallness and insignificance as parts of a vast amoral universe (cf. Wilcox 1989)— irrespective of whether we are theists, atheists, or agnostics, I would add.

The problem here, as so often in philosophy, is how to avoid uncritical relativism. Why can (or should) we "structure" our lives on the basis of tragedy, recognizing our hubris and the resulting nemesis, or on the basis of the Book of Job, recognizing our ignorance and weakness against the great mysteries of the creation, but not— at least not rationally and responsibly— on the basis of astrology (another premodern practice or viewpoint), postulating interstellar causal forces which determine the events of our lives? Both tragedy, the Bible, and astrology are, to use Nelson Goodman's term, "entrenched" in human culture. There has to be a normative point of view from which we can say that two of them should be taken seriously (though critically) in reflecting on human life whereas the third one should not. There has to be a way of saying that the human purposes which tragedy and the Scriptures (non-foundationalistically interpreted) serve are more serious and better purposes than the ones served by astrology (or other irrational pseudo-sciences).(4) It is hardly surprising that one of the constantly reoccuring charges that pragmatists have had to meet with is the accusation that pragmatism amounts to relativism.

The ultimate form of philosophical relativism is the first-person subjectivist view, according to which I am myself the only possible standard for the rationality (or moral acceptability, or any other normative virtue) of my beliefs, actions, etc. This is no doubt a possible position. It is related to still another example— admittedly, a modern rather than premodern one— which might throw light on the philosophical relevance of certain non-scientific, prima facie non-rational frameworks: the search for authentic existence, or authenticity for short, as constitutive of our individual lives. This search, inseparably connected with the inevitability of death and the above-mentioned experience of guilt, has been extensively discussed in the existentialist tradition, i.e., in the work of such literary and philosophical figures as Kierkegaard, Nietzsche, Heidegger, Sartre, and Camus (see Golomb 1995).

If it is true that we ourselves "create our authenticity" and that "[t]here is no one but ourselves to condemn or appreciate our behaviour" in the course of that creation (ibid., p. 25), there is a danger of solipsism that we must not fail to observe. If I am the measure of how my life— its authenticity, moral quality, or anything else about it— should be evaluated, then I am, in a profound sense, alone in the world. The world is my world.(5) Again, it is quite possible to hold this view. One cannot really argue against solipsism on theoretical grounds. Instead, the "argument" can only be based on an ethical decision to lead a certain kind of (authentic) life, to expose one's individual opinions to public normative criteria.

3. There is, then, no easy argumentative "solution" to the problem of relativism, subjectivism, and solipsism. This problem must be constantly faced when dealing with


دانلود با لینک مستقیم


دانلود تعلیم و تربیت متن اصلی با ترجمه 20 ص

دانلود تأثیرآموزه های تربیت دینی برفرهنگ وتمدن ایران 18 ص

اختصاصی از فایل هلپ دانلود تأثیرآموزه های تربیت دینی برفرهنگ وتمدن ایران 18 ص دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 18

 

تأثیرآموزه های تربیت دینی برفرهنگ وتمدن ایران

                                                   دکترحسنعلی بختیارنصرآبادی                                                                              رضاعلی نوروزی**

چکیده :

حس مذهبی یکی از احساسات فطری بشر است که در طول تاریخ  به شکلهای مختلفی بروز یافته است. زمانی بشر با پرستش بتها, این حس را ارضا نموده و زمانی نیز به چندگانه پرستی  و یگانه پرستی رو آورده  است, و در هر مورد آثار فرهنگی و تمدنی متأثر از آموزه های دینی از خود به یادگارگذاشته است. تأثیری که آموزه‌های دینی برنخبگان وتودة مردم می‌گذارد، می‌تواند تمام انرژیها و فعالیتها را در جهت  انقلابها, اصلاح تمدنها و فرهنگها به کارگیرد وآثار عظیمی را از خود به یادگار بگذارد , تا آن جا که برخی معتقدند  تمدن بشری بدون وجودکلیسا و عبادتگاهها ممکن نبوده و نیست.

**  دانشجوی دکترای فلسفة تعلیم و تربیت

در ایران نیز به دلیل وضعیت سیاسی, اقتصادی و جغرافیایی خاص, آموزه‌های دینی در همة دورانها علاوه برحفظ اساس کشور, تمدن ساز بوده و هرگاه آموزه‌ها به انحراف کشیده شده, یا خاصیت خود را از دست داده است, تحــول آفرینی وحرکت ازفرهنگ گرفته شده,  جامعه با نوعـــــی بی هـــویتی و بی فرهنگی رو به رو شده و رو به اضمحلال گذاشته است. نویسندگان در این مقاله با هدف بیان تاثیرآموزه های مذهبی در همة دوره های تاریخی بر فرهنگ وتمدن ایرانی با روش تحلیلی به بحث پرداخته‌اند و در پایان به این نتیجه رسیده‌اند که دین و فرهنگ به عنوان دو مقولة در هم تنیده منسجم, آموزه‌هایی می‌آفرینندکه می‌تواند در نقش روح فرهنگی, تحول آفرینی, بالندگی و رشد فرهنگ و تمدن را به  دنبال داشته باشد.

 واژگان کلیدی:

دین، فرهنگ، تمدن،  تربیت، تاریخ ، آزادی، آموزه ، اندیشه .

The Effect of Religious Educational  Doctrines on the Iranian Culture and Civilization

 

Hassan Ali Bakhtiar Nasrabadi. Isfahan University

Reza Ali Nowrozi Tarbiat Modares University

 Abstract

Religious feeling is one of man’s natural feelings that has emerged in different ways throughout the history. At one time man satisfied this feeling by worshiping idols and at another he turned to the Holy one, and due to his doctrines, man has left cultural and civilized works in each case. The effect that religious doctrines have on the talented and the public can direct the whole energies and activities towards revolutions, improving the civilization and cultures, and it can leave behind great works so that some believe that without churches and places of worship, human civilization would have never existed and it would be improbable now.

Because of special political, economic and geographical conditions in Iran, religious doctrines have always maintained Iran and Iranian civilization, and whenever they deviate from their usual routes or they lose their effects, the culture stops moving ahead and the society begins to reach identity and cultural crises, and they are eventually overthrown. In this paper, with the aim of explaining the effect of  religious doctrines on Iranian culture and civilization throughout the history, the authors have applied the analytical approach and have come to the conclusion that religion and culture provide doctrines that can result in the change and development of culture and civilization.

 Key words: religion, Culture, civilization, education.

 

مقدمه :

در ایران به دلیل وضعیت مذهبی و سیاسی خاص ، آموزه‌های دینی در هر زمان بر فرهنگ و تمدن مؤثر بوده, نقش اساسی را ایفا نموده است؛  به طوری که هر گاه جدایی و شکاف بین آموزه‌ها و فرهنگ به وجود آمده، فرهنگ هویت خود را از دست داده, دچار یک نوع سقوط و سر در گمی شده است. برای روشن شدن نقش آموزه‌های دینی بر فرهنگ و تمدن, بهتر است ابتدا مفهوم هر یک را مشخص نماییم: 

دین: به معنای کیش وآیین است و در اصطلاح به راه و رسم و برنامه‌ای گفته می‌شود که توسط شخصی به نام پیامبر برای هدایت بشرآورده شده است. دین یک نهضت همه جانبه و به سوی تکامل است که کارکردهای زیادی دارد. برخی از آنها عبارتند از :

الف)  اصلاح فکروعقیده : هیچ فردی یافت نمی‌شود که تهی از افکار و اندیشه‌ها باشد، اما ممکن است برخی از افکار او نادرست باشد. دین افکار و عقاید بشر را اصلاح  می نماید و به سؤالات اساسی او  نظیر  (( ازکجا آمده ام؟ برای چه آمده ام؟ به کجاخواهم رفت؟)) پاسخ می دهد .

ب)  پرورش اصول اخلاقی: ‌اصولاً مذهب پشتوانة اخلاق است و بدون ضمانت مذهب, اخلاق یک حسابگری تنها بیش نیست و چون بدون دین احساس تکلیف از میان می‌رود (دورانت[1] , 1379, ص444 ), کارآمدی اخلاق  نیز از بین می رود.

[1] - Durant

ج) اصلاح روابط افراد اجتماع : دین پشتوانة اصول اجتماعی نیز هست. اصول اجتماعی در افراد مذهبی به صورت یک تکلیف مقدس در می آید . وبه قول هوفدینگ[2]  دین حافظ ارزشها و روابط اجتماعی است ( دورانت , 1379, ص 444 ).

[2] - Hoffding

د) حذف هرگونه تبعیض های  ناروا: افراد مذهبی همة انسانها را مخلوق خدا می دانند و به عدالت  اعتقاد دارند و برآن پافشاری  می کنند ( سبحانی , 1372, ص 14) و با هر گونه تبعیض به مبارزه برمی‌خیزند.

     تمدن: ترکیبی از امنیت, فرهنگ، نظم وآزادی است که امنیت و نظم را از راه اخلاق, قانون و اقتصاد تأمین می‌کند و فرهنگ را از راه تسهیلاتی که  برای رشد علم‌, آداب و رسوم و هنر لازم است فراهم می نماید. ناگفته نماند که تمدن امر پیچیده و ناپایداری است که به عوامل گوناگونی وابسته است و هر یک از این عوامل  می تواند مایة عظمت یا انحطاط کشور شود ( دورانت , 1379, ص298). برخی از این عوامل عبارتند از : 1-پیش بینی و احتیاط در امور اقتصادی؛ 2- سازمان سیاسی؛ 3- سنن اخلاقی؛ 4- کوشش درراه معرفت وبسط هنر( ویل دورانت, به نقل ازولایتی , 1378, ص75) .

  به عبارت دیگر, تمدن پدیده‌ای درهم تنیده است که جمیع رویدادهای اقتصادی, اجتماعی, سیاسی, هنری, ادبیات و علم را درخود گردآورده است (هنری لوکاس، به نقل ازولایتی ,1378, ص75) و این که تمدن چگونه به وجود می آید,  بعضی آن را محصول نبوغ  اقلیت  مبتکر و نوآور می دانند و می‌گویند تمدنها را اقلیتها و اشخاص هوشمند و برجسته پدید آورده‌اند و بقیه ازآن  اقلیت تبعیت کرده‌اند (توین بی, به نقل ازولایتی , 1378, ص75).

فرهنگ:  فرهنگ ریشه در توسعه و انتقال اعتقادات بشردارد ( بودن 1 ودیگران, 1989) و به معنای  روش سازمان یافته زندگی است که شامل ارزشها, هنجارها و مؤسسات و نهادها می‌شود و بنا به تعریقی دیگر: فرهنگ مجموعه‌ای از آداب و سنتهای فردی و اجتماعی است که با توجه به شرایط اجتماعی و مقتضیات  محیطی شکل گرفته و معنا پیدا  می‌کند ( ولایتی , 1378, ص74).  بعضی فرهنگ را همان تمدن می‌دانند و معتقدند که این دو, رابطة مفهومی تنگاتنگی دارند که در عین حال می‌توان معانی متفاوتی را  از این دو واژه استخراج نمود:

 1-  مترادف بودن فرهنگ باتمدن : در سنت انگلیسی – فرانسوی مفهوم فرهنگ اغلب مترادف با تمدن به کار می‌رود (کرامبی , 1367, ص 10) و از نظرآنان فرهنگ یا تمدن  کلیت  در هم  بافته‌ای  است که شامل : دانش , دین , هنر, قانون , اخلاقیات , آداب , رسوم وهرگونه توانایی وعادتی که آدمی به عنوان عضوی ازجامعــــــــه به دست می‌آورد، می‌شود (آشوری, 1357,  ص 39).

2- گسترش معنای تمدن به گونه‌ای‌ که شامل فرهنگ نیز بشود (گاستون ,1371, ص).‌ در مورد تمدن می‌توانیم بین صورت خارجی و روح درونی آن تمایز قایل شویم (فوکوتساوا, 1364, ص 23) یعنی روح درونی در حدی است که فرهنگ را نیز در بر می گیرد.

3-گسترش فرهنگ به گونه ای که شامل تمدن بشود (آشوری , 1357):  در این حالت  فرهنگ شامل تمامی کارهای اجتماعی به گسترده ترین معنای آن مانند زبان, زناشویی, نظام مالکیت, ادب وآداب صناعات و هنراست (باتامور,1370, ص 79 ) که تمدن را  نیز شامل می‌شود.

4-تفکیک بین فرهنگ وتمدن : دوتفاوت عمده بین این دو وجود دارد: فرهنگ جنبة ذهنی، معنوی و فردی دارد و تمدن جنبة عملی، عینی واجتماعی. فرهنگ وسیعتر، قدیمـی‌تر و تمدن جوانتــر و محدودتر است (اسلامی , 1345, ص79 ؛ باتامور,1370, ص 79 ).


دانلود با لینک مستقیم


دانلود تأثیرآموزه های تربیت دینی برفرهنگ وتمدن ایران 18 ص