فایل هلپ

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فایل هلپ

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

خاطرات یک جانباز

اختصاصی از فایل هلپ خاطرات یک جانباز دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 17

 

بنام خداوند بخشنده مهربان

 

الهم صل علی المصطفی محمد والمرتضی علی و البتول فاطمه وسبتین الامامین الحسن والحسین و صل علی زین العباد علی والباقر محمد والصادق جعفر والکاظم موسی والرضا علی والتقی محمد والنقی علی والزکی الحسن العسکری و صل علی محمد المهدی صاحب الامر و العصر والزمان وخلیفته الرحمان وامام الانس والجان عجل اله تعالی فرجه الشریف.

چهل سال عمر دارم و از جانبازان 70% جنگ تحمیلی و فرزند شهید و نیز از صوفیان و درویشان سلسله ی جلیله ی اثنا عشریه ی نعمت الهی گنابادی هستم.

در تمام مدت عمرم محرمی مانند ماه محرم سال 84 شمسی ندیده بو دم . حتی موقعی که در جنگ و یا در آسایشگاه جانبازان بودم."روز عاشورای سال 84 شمسی در مراسم عزاداری ابا عبداله الحسین که در حسینیه ی شریعت واقع در خیابان ارم شهر مقدس قم برقرار بود شرکت کردم.روزهای پیش از ان نیز در مراسم عزاداری حسینیه ی مزبور شرکت داشتم اما عزاداری روز عاشورا چیز دیگری بود که غیر قابل توصیف نمی باشد.

پس از اقامه ی نماز جماعت مغرب و عشا و بر گزاری مجلس فقری جناب آقای شریعت شیخ طریقتی و سلوکی شهر مقدس قم فرمودند امشب شام غریبان اهل بیت جدم حضرت سیدالشهدا علیه السلام است چراغ ها را خاموش کنید.

آنگاه غریو سوز ناک جمعیت به آسمان بالا رفت و صدای یا حسین عزاداران همراه با ضجه و شیون آنها ارکان حسینیه بلکه ارکان عالم امکان را می لرزاند و شور و غوغایی به پا بود.

پس ازاتمام مراسم عزاداری به دلایل خاص جسمی نمی توانستم شب را در حسینیه و در کنار اخوان ایمانی ام سپری کنم . بنابر این به تهران بازگشتم. روز بعد یعنی یکشنبه بیست و سوم بهمن دوباره به شهر مقدس قم مراجعت نموده ودر بدو امر متوجه ی محاصره ی حسینیه ی شریعت توسط ماموران محترم نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران شدم.

ماموران مزبور که به هیچ کس اجازه ی ورود به حسینیه را نمی دادند وقتی که متوجه شدندند من جانبازهستم وبه شدت می لرزم به بنده اجازه دادند که داخل حسینیه شوم.پس از گذشت ساعتی از ورودم به حسینیه و عزاداری برای حضرت ابا عبداله الحسین به من خبر رسید که چند خبر نگار از صوفیان و درویشانی که عضو خانواده ی شهدا ویا جانباز جنگ تحمیلی هستند در خواست مصاحبه دارند.

به کمک اخوان ایمانی ام از حسینیه بیرون امدم وتا خبرنگاران مزبور جهت انجام مصاحبه به من نزدیک شدند ماموران محترم نیروی انتظامی با ضبط دوربین خبر نگارو عکاس از مصاحبه ی آنها با بنده ی جلوگیری کردند.

بنابر این در همان پیاده رو و میان اخوان ایمانی ام نشستم. اخوان در سمت شمالی پیاده رو و همشیره های ایمانی هم در سمت جنوبی آن با آرامش کامل نشسته بودند.در همین حال عده ی کمی که لباس شخصی به تن داشتند و در میانشان چند مرد ملبس به لباس مقدس روحانیتب بودند نیز وجود داشت.

در سمت دیگر خیابان و در مقابل ما کم کم تجمع کردند. سپس بلند گویی آورده و با خواندن فتاوی چند تن از مراجع تقلید ساکن شهر مقدس قم به همگان و به ما اعلام نمودند که بر اساس این فتاوی صوفیان و دراویش کافر و منافق و خارجی و جیره خوار اجنبی و وابسته به بیگانگان هستند . و من که چه پیش از تشرف به فقر محمدی در سلسله ی نعمت الهی گنابادی و چه پس از آن همواره از مراجع عظام در امور فقهی مر بوط به خود تقلید کرده بودم صدور چنین فتواهایی را از مراجع مزبور باور نمی کردم .

در هر حال پس از قرائت فتاوی مراجع محترم جمعیت مزبور شعار هایی را علیه صوفیان و درویشان سر دادند از قبیل صوفیه حیا کن شهر قم را رها کن : مرگ بر صوفیه و....

چون تعداد آنها قابل توجه نبود به ما اعلام کردند که تا ساعت 3 فردا صبح فرصت دارید که حسینیه را واگذار نموده وخودتان هم به سرعت از قم خارج شوید . سپس در حالیکه همچنان علیه تصوف و عرفان شعار می دادند تعداد زیادی اتوبوس شرکت واحد به صحنه آمده و میان جمعیت مقابل و دراویش که در پیاده رو به آرامی نشسته بودند فاصله انداخت.

وقتی زمان مغرب فرا رسید چند تن از اخوان با فاصله ی قابل توجه از یکدیگر اذان دادند و فقرا هم با پهن کردن روزنامه هایی که فاقد اسماء الله بودند با شور و حال خاصی مشغول اقامه ی نماز مغرب و عشا شدند . و این در حالی بود که جمعیت مقابل همچنان مشغول فحاشی و شعار دادن علیه تصوف و عرفان و فقرای الی الله بودند.

بنده تا ساعت 10 شب در پیاده رو و در کنار اخوان ایمانی ام بودم و چون هوای زمستانی سرد شده بود از اخوان در خواست کردم که مرا به تهران برگردانند.

فردای آن روز یعنی دوشنبه بیست و چهارم بهمن سال 84 شمسی ساعت یک بعد از ظهر به شهر مقدس قم بازگشتم.

بخاطر جمعیت انبوه فقرا نزدیک کتابخانه مرحوم حضرت ایت اله مرعشی نجفی قرار گرفتم .دراویش که فقط بخاطر جلوگیری از تخریب حسینیه شریعت که متعلق به حضرت اباعبداله الحسین(ع) بود به قم امده بودند به ارامی ومنظم در پیاده رو نشسته بودندوگلهای گلایل سفید وعکس هایی از رهبر فقید انقلاب امام خمینی(ره) و ایت اله خامنه ای ونیز پلاکاردهایی که شامل اسامی شهدا وجانبازان درویش در دست وبر سینه داشتند.

اتفاقات روز گذشته ، خیلی شدیدتر و بدتر ، دوباره تکرار شده و جمعیت لباس شخصی ها در مقابل ما تجمع نموده و دوباره بلندگویی آورده و شروع به فحاشی و شعار علیه ما نمودند . اتوبوس هایی را که شب گذشته آورده بودند و جلوی ما حایل کرده بودند ، بردند تا زمینه حمله علیه ما فراهم شود .در همین حال شخصص آخوندی که " شهشهانی " نام داشت بلند گو را گرفته و شروع به صحبت نمود . ابتدا خیلی آرام صحبت کرده و ما را به مناظره دعوت نمود. ولی هرلحظه لحن خود را تندتر نموده و دوباره با قرائت فتاوی مراجع ، علیه تصوف و عرفان و کافر و مرتد بودن صوفییان و عارفان ، جو را علیه ما آشفته کرد . وی سخنان نامربوطی وایراد و تهمت های ناروایی را به جناب


دانلود با لینک مستقیم


خاطرات یک جانباز