فایل هلپ

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فایل هلپ

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

حضرت سلیمان علیه السلام

اختصاصی از فایل هلپ حضرت سلیمان علیه السلام دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 8

 

حضرت سلیمان علیه السلام

حضرت سلیمان یکی از پیامبران الهی است که از طرف پروردگار در این دنیا دارای حکومت و سلطنت بسیار وسیع و با عظمتی بود تا آنجا که چنین سلطنتی برای هیچکس بعد از او پیدا نشد. مجموعه امکانات و توانمندی حکومتی حضرت سلیمان آنچنان بی نظیر و چشمگیر بود که به فرموده امیرالمؤمنین علیه السلام ( اگر کسی راهی برای زندگانی جاویدان در این دنیا می یافت و می توانست با مرگ مبارزه کند این شخص حتما سلیمان بن داوود بود چرا که خداوند حکومت بر جن و انس را همراه نبوت و مقام بلند قرب و منزلت الهی به او عطا کرده بود ) در آیات فراوانی از قرآن کریم نام او برده شده است و نیز نام شخصی که وزیر و خواهرزاده او بوده است به صورت غیر مستقیم مطرح شده است، این شخص نامش آصف بن برخیا می باشد که وزیر حضرت سلیمان بوده و خود دارای مقام والائی است و به تعبیر قرآن از علم الکتاب بهره ای داشته است در ماجرای آوردن تخت بلقیس ملکه سبا از یمن به فلسطین، آصف بن برخیا به حضرت سلیمان گفت که من می توانم در کمتر از چشم بر هم زدنی این کار را بکنم و این کار را انجام داد .

حضرت سلیمان علیه السلام، فرزند و جانشین حضرت داود علیه السلام و از انبیای بزرگ الهی در میان قوم بنی اسرائیل بود. وی همانند پدرش علاوه بر مقام نبوت، حکومت و سلطنت نیز داشت. مورخان نوشته اند که سلیمان در سیزده سالگی به جانشینی پدر انتخاب شد. این انتخاب بر عالمان و عابدان بنی اسرائیل سنگین آمد و آنها زبان به انتقاد گشودند، ولی مدتی بعد، بر خلاف انتظار، وی را پیامبری رئوف، سلطانی عادل و حکمرانی فرزانه یافتند و از رفتار خود پشیمان شدند. بخش هایی از زندگانی این پیامبر بزرگ الهی در قرآن کریم و اخبار و روایات اسلامی بازگو شده است. در قرآن کریم، 17 بار از سلیمان نام برده شده و آمده است که سلیمان پیامبر علم و حکمت بود که جن و انس و پرندگان و حیوانات و باد و حتی شیاطین مسخر و تحت فرمان او بودند. خداوند به او منطق الطیّر و زبان فهم حیوانات را ارزانی فرمود و او با هدهد و مورچه سخن می‌گفت. داستان هدهد و سلیمان و سلیمان و مور در قرآن ذکر شده است. همچنین از قضاوت خردمندانه او درباره از بین رفتن علف‌های تاکستان مردی از بنی اسرائیل به وسیله گوسفندان مردی دیگر، سخن به میان آمده است.( قضاوت سلیمان ). می‌گویند وی انگشتری داشت که اسم اعظم بر آن نقش بسته بود و بسیاری از کارها را با آن سامان می‌بخشید. در تاریخ و ادبیات از انگشتر سلیمان سخن های زیادی گفته شده است. از دیگر حوادث زندگی این پیامبر بزرگ، ماجرای او با ملکه سبا و نیز بنای ساختمان بیت المقدس است. حضرت سلیمان سرانجام در 55 سالگی در حالی که بر عصای خود تکیه داده بود و از درون قصر به رژه لشگریان خود می‌نگریست، جان به جان آفرین تسلیم کرد، و مدتی اینچنین پا بر جا بود تا اینکه موریانه‌ای عصای وی را جوید و پیکر بی‌جان سلیمان نقش بر زمین شد. او را در بیت المقدس در کنار قبر پدرش به خاک سپردند.

قصه حضرت سلیمان

حضرت سلیمان (ع) از بلقیس خواستگارى کرد و بلقیس گفت: اگر مى‌خواهى من با تو ازدواج کنم باید تمام پرندگان، بالاى سرم سایه بیندازند. او نیز پذیرفت. زیرا تمام چرنده‌ها و پرنده‌ها زیر فرمان او بودند. بلقیس گفت: صیغه عقد جارى نمى‌شود تا اینکه همه حاضر شوند. حضرت سلیمان دستور مى‌دهد که همه حضور یابند. همه پرندگان حاضر مى‌شوند. الّا پرنده‌اى به‌نام شوبى (خفاش) که حاضر نشد بیاید. به او گفتند، چرا نمى‌آئی؟ او گفت، من احترام حضرت سلیمان (ع) را دارم ولى براى چه بیایم اما چون بلقیس ایراد گرفته است من نمى‌آیم. من از زنان وفائى ندیده‌ام به همین علت نمى‌آیم. به او گفتند: چگونه این حرف را مى‌زنی؟ گفت: پس قصه مرا گوش کنید که در مورد بى‌وفائى زنان است. فرستاده سلیمان که هدهد بود گفت: من هم قصه‌اى از وفادارى زنان خواهم گفت تا ببینم قصه کدام یک بهتر است اگر داستان من خوب بود بیا و به حضور سلیمان برو.

شوبى (خفاش) قصه‌اش را این‌طور شروع کرد که در زمان‌هاى گذشته یک دخترعمو و پسرعمو با هم زندگى مى‌کردند و هیچ مشکلى نداشتند و با هم شرط کرده بودند که هر کس زودتر بمیرد دیگرى ازدواج نکند. هر دو قبول کردند. بعد از مدتى مرد مى‌میرد و زن از شدت ناراحتى هر شب بالاى قبر شوهرش مى‌رود و گریه مى‌کند و فانوس کوچکى نیز همراه با خود برمى‌دارد و هر شب این کار را انجام مى‌دهد. از قضا دزدى از زندان فرار مى‌کند. نگهبانانى که او را دنبال مى‌کنند به قبرستان مى‌رسند. مى‌بینند وسط قبرها نورى است. جلوتر که مى‌روند مى‌بینند زنى است که بالاى قبر نشسته گریه مى‌کند و فانوسى در کنار اوست. از او مى‌پرسند، چرا گریه مى‌کنی؟ و زن قصه را براى آنها مى‌گوید که شوهرم فوت کرده و پسرعمویم بوده است و من آنقدر گریه مى‌کنم تا من نیز بمیرم. مرد به او گفت: این حرف‌ها چیست خودت اگر مرده بودى شوهرت بعد از چهلم مى‌رفت و زن مى‌گرفت. اگر من دنبال دزد نبودم خودم به خواستگارى تو مى‌آمدم. برو به خانه‌ات.

این کارها چیست که تو مى‌کنی؟ زن به او گفت: مى‌دانى چه کار بکنیم؟ بهتر است مرده شوهرم را از قبر درآوریم و اینجا بگذاریم تا هم فکر کنند دزدى که فرار کرده این مرد است که حال مرده است. مرد نیز قبول کرد و مرده را از خاک بیرون آوردند. وقتى مرده را از خاک درآوردند نگهبان گفت: ولى آنها باور نمى‌کنند، چون سر دزد تراشیده بود زن گفت: اینکه کارى ندارد و تمام موهاى شوهرش را کند، نگهبان گفت: بر پشت دزد علامت داغ بود. آن را چه کار کنیم؟ زن گفت: ناراحت نشو با آتش فانوس پشت او را داغ مى‌کنیم. به هر حال مرده را برداشتند و به داروغه دادند و گفتند: این دزدى است که فرار کرده است. زن نیز چند روز بعد به نزد آن نگهبان رفت و گفت: الوعده وفا. تو قول داده بودى که با من ازدواج کنى نگهبان گفت: این مرد پسرعموى تو بود به او رحم نکردى و به‌خاطر وعده ازدواجى که من به تو داده بودم آن بلا را سرش آوردی. حال من که با تو غریبه هستم با تو ازدواج کنم؟ زن دید علاوه بر اینکه او سر قول نایستاده است بلکه معلوم نیست چه بلائى بر سر جنازه شوهرش آمده است.

هدهد گفت: تو درباره بى‌وفائى زنان داستانى گفتى و من هم برایت داستانى از وفادارى زنان مى‌گویم و شروع به تعریف کردن قصه‌اش کرد به این شرح:

در زمان‌هاى قدیم جوانى زندگى مى‌کرد که بسیار متدین بود و هر چه خانواده‌اش اصرار کردند که چرا زن نمى‌گیری؟ مى‌گفت: من زنى مى‌خواهم که داراى اخلاق و رفتار خوب باشد. اخلاقش با من بسازد و با دین و ایمان باشد. من چنین دخترى را مى‌خواهم. خانواده‌اش نیز آنقدر گشتند تا دخترى را که مناسب پسرشان بود پیدا کردند و او را به عقد پسر درآوردند. مدتى گذشت. روزى دختر به پسر گفت: تو کار و بارى نداری؟ مرد جواب داد: کارم تجارت است و مال مى‌فروشم ولى از وقتى عروسى کرده‌ام دلم نمى‌آید تو را تنها بگذارم زیرا دلم براى تو تنگ


دانلود با لینک مستقیم


حضرت سلیمان علیه السلام

سلیمان راوش 48ص

اختصاصی از فایل هلپ سلیمان راوش 48ص دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 51

 

 

سلیمان راوش

    

رابعه بلخی

یا

حمامهء در حمام خون ذؤیان خرد

 

 

این نوشته را به دو د ختر نازنینم  اهدآ مینمایم

 و از طریق آندو به دخترانی که به خرد ، عشق و آزادی می اندیشند.

  

سخن از یمامه ازاده ی بلخ، رابعه است   ، کبوتری بلند پرواز  که ذؤیان و صیدان خونریز اهریمن خوی ،  بال های یاقوتی جانش را با شمشیر برید ند و پیکر مهتابینه اش را   در گرما به ً  خونین ،  به خون  رنگین ساختند .

 از آن تاریخ تا به امروز که بیشتر از هزار سال ازآن میگذرد ، رابعه را از حمام خون ذ ؤ یان خرد بیرون نیاوردند، واقعیت اندیشه وتفکر شاهد خت بلخ رابعه همچنان از سده ها بدین سو است که در زندان نویسنده و شاعر امکان پیدا نموده اند ،که فقط روی بٌعد آزاد اندیشی رابعه در انتخاب وگزینش عشق خشونت هایی فکری وباوری در بند و زنجیر است. تنها در پسینه سالها است که از او چند نویسنده و شاعر امکان پیذا نمودند که  فقط  روی بعد آزاد اندیشی رابعه در انتخاب و گزینش عشق  بحث نمایند و در تکیه به سرنوشت جانگداز او قاتلین و منکران عشق را محکوم بدارند، که از جمله این کسان در پسینه سالها برعلاوه  چند تن  ازمتقدمین سده هایی پیش  که از آنها نام خواهیم برد ، زنان  چون مهریه آذرخش و لیلی رشتیا عنایت سراج  و چند تن دیگر میتوان نام برد .                                               

 اما سوال اساسی که میتواند مطرح گردد اینست که چرا در تاریخ ادبیات ما از رابطه های عاشقا نه  افسانه یی مانند ، یوسف و زلیخا ، لیلی و مجنون ، شیرین و فرهاد، وامق و عذرا و ویس و رامین ، به ویژه از یوسف و زلیخا و لیلی و مجنون ، داستان و دیوان های شعری داریم ، اما از رابعه بلخی  که فداکارانه  ترین و درعین حال سوگمندانه ترین  حماسه عشق را  با خون خویش در تاریخ عشق وحماسه در سر زمین ما رقم زده است،نشانه ء فقط در حد اولین شاعر زن و سوانح مختصر  آن چیزی بیش از این نمیتوان یافت.

در حالیکه سراسر دیوان های شعری و ادبیات عاشقا نه ما از تمثیل ها و تصاویر لیلی و مجنون ویوسف و زلیخا مشحون است.تمثال ها وتند یس های که نه تنها رابطه ای با فرهنگ قبل از اسلام شدن ما ندارد ، بلکه آن تندیس ها خاص اعراب بادیه نشین  به شمار می آید . مثلا" یوسف و زلیخا که قصه ا ی یهود یان است و این قصه به نقل از تورات در قرآن هم نقل شده است ، قصه ء مردی معبری بنام یوسف است که برادران نا مادریش بنا بر عقده های که داشتند یوسف را  طبق روایت تورات  به تجار اسماعیلیان به بیست پاره ء نقره فروختند.1

 آن تجار یوسف را خریده به مصر می برد ، در مصر فوطیفار که خواجه و سردارافواج فرعون بود او را از اسماعیلیان خریده و بحیث غلام در خانه خویش می گمارد، در خانه فوطیفار است که باری بگفته تورات ، زن اربابش از او تقاضای همخوابگی مینماید ، در این تقاضا بنا بر روایت تورات هیچگونه نشانه از عشق و محبت نیست،  بعید نیست که خواهش زلیخا بالفرض اگرصحیح باشد، در اثر ضرورت و نیازمندی های جنسی ناشی از بی میلی ها و یا کمبود های مردانگی شوهرش بوده باشد، زیرا یکی از علت های به کژراهه در رفتن ها فقر است. و یا هم شاید  بر عکس ادعای تورات و قرآن زلیخا بی گناه بوده با شد. که باید هم چنین باشد ، زیرا اگر قصور از زلیخا میبود بدون تردید شوهرش او را مطابق دستور شریعت یهودیان سنگسار میکرد. گفتنی است که سنگسار نمودن زانی و زانیه شیوه ء عمل شریعت یهود یان است که بعد ها الله تعالی در زمان عیسی این فرمان خویش را منسوخ میسازد، اما دو باره مثل اینکه پیشمان شده باشد در زمان محمد  انرا نافذ میگرداند. ولی  ملاحظه میگردد که فوطیفار شوهر زلیخا یوسف را مجرم دانسته به زندان می اندازد.  در زندان این جوان معبر مشغول تعبیر نمودن خواب های زندانیان میگردد ، تا آنکه کارش رونق میگیرد وسر انجام پای تعبیر خواب فرعون به آن بارگاه راه میابد و زانو میزند. در اثر فراستی که دارد کارش به جای میرسد که فرعون به او میگوید: « بدانکه تو را بر تمامی زمین مصر گماشتم و فرعون انگشتر خود را از دست خویش بیرون کرده ، آن را بر دست یوسف گذاشت ، و او را به کتان نازک آراسته کرد ، و طوقی زرین بر گردنش انداخت ، و آسنات، دختر فوطی فارع ، کاهن اون را بدو به زنی داد. » 2

بدین گونه یوسف در اثر رحمت ولطف فرعون به مقام ومنزلت می رسد ،همین مقام وقدرت است که چاپلوسان وجیره خواران خوان کرم را وا میدارد که برای بدست آوردن جاه و مقام بیشتر سعی نما یند تا شانه های ارباب خویش را از بار گناه  سبکدوش سازند ودامن زلیخا را آلوده ی گنا ه گردانند. زیرا در ادیان سامی  زن همیشه محکوم بوده قتل و رسوایی زن شگفتی ندارد و آن  را صفت ذاتی زن میشمارند. چنانچه که در قرآن با استفاده از همین ترفند یهودان  به محکوم نمودن زنان پرداخته شده است وزن را مکار و حیله گر میداند و میگوید : « فلمار اقمیصه قد من دبر قال انه من کید کن ان کید کن عظیم» { ترجمه: وچون دید پیراهنش دریده شده( حقیقت را دریافت و) گفت این از مکر شما ( زنان) است که مکر تان عظیم است ] 3

 گذشته از آنکه بنا بر آنچه در تورات ملاحظه میشود ، یوسف هرگز پیغمبر نیست بلکه بر عکس تا آخر عمر خدمگذار فرعون بوده است ، و پس از آنکه بدربار فرعون مقام پیدا مینماید ، دیگر از زلیخا خبری نیست . و زلیخا هم خبری یوسف را که به قول عشقنامه نویسان عاشقش شده بود نمی گیرد، و یادی از او در زندان نمی کند.

اینجاست که باید پرسید، که این شاعران و عشق نامه نویسان ، سوز وگداز عشق زلیخا را از کدام منبع دریافت نموده اند، و این آقا یوسف وخانم زلیخا چه حماسه عشقی آفریده اند که عاشقانه هایی پر سوز و گداز ما در هیئت آنها مطرح گردیده است.

 یا مثلا" اعرابی دیوانه ء بنام قیس که اعراب که خود در جاهلیت غرق بودن  او را  از خود جاهل تر یافته ، بنام مجنون یعنی دیوانه مسمی نمودند ،عاشق دختری عرب زاده ء ثرومندی میشود و در اثر آن راه کوه وبیابان را می گیرد و با همان جنون و دیوانگی در ریگستانهای میماند تا میمرد، لیلا اش هم در کنار شوهر آرام زندگی دارد، این ها چه کرده اند ؟، کدام فداکاری در راه رسیدن به عشق خود انجام داده اند که با ید سرمشق عا شقان و عارفان باشند . چرا مردی معبر عبری که خواب به قدرت رسید نش تصاتفا" به حقیقت پیوست و ازدریوزگی به پادشاهی رسید و گناه  خویش نیز به گردن زن انداخت  ، در ادبیات ما مظهر زیبایی  وجلال ملکوتی است ، ویا دیوانه ای عربی ( مجنون)  مظهر وفا  و استقامت و پایداری در عشق وارد ادبیات ما میشود. مگر نه اینست که ما احساس ها ، عاطفه ها ، حماسه ها ، اسطوره ها و تاریخ خویش را فراموش نموده و دامن آویز اعراب شده ایم. اگر چنین نیست ، پس چرا ؟ رابعه که با خون خویش عاطفه وعشق خود را ثبت دیوار تاریخ نمود و معشوق او بکتاش مردانه وار انتقام قتل عشق خود را گرفت و معشوقه عزیز خود را حتی در سفر وادی جاودنگی تنها نگذاشت و جان وتن به پایش فدا نمود ، در ادبیات و حماسه های عشقی ما آنگونه که یوسف و زلیخا عبری و لیلی و مجنون عربی  راه یافته ، جای ندارد.


دانلود با لینک مستقیم


سلیمان راوش 48ص

قصص قرآن 2 144ص

اختصاصی از فایل هلپ قصص قرآن 2 144ص دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 167

 

حکمت سلیمان (

داود ( بر اریکة سلطنت بنی اسرائیل تکیه داشت، و در امور جاریة آنان حکومت و تصرف می کرد، مراقب وحدت کلمة آنان و وضع اقتصادیشان بود، مخاصمان صبح نزدش حاضر شده ماجری و مرافعات خود را بعرضش می رساندند، و بر مدعای خود احتجاج می کردند، و او میان آنان بعدل و داد داوری می کرد.

آن داود ( بود، این هم پسرش سلیمان که هنوز بسن بلوغ نرسیده یعنی در سنین یازده سالگی از عمرش جای پدر را می گیرد، آری داود ( دیگر پیری سالخورده شده همین روزهاست که مرگ مهلت زندگیش را بآخر رساند، دائماً در فکر قوم و امت خویش است، آیا سرپرستی آنان را به که واگذار کند، گو این که فرزندان بسیاری دور او پروانه وار می گردند، اما سلیمان با این که خردسال است لکن از جهت علم و حکمت بر همه برتری دارد، و از حیث قیافته هم پخته تر و رسیده تر به نظر می رسد تیزهوشیش بحد کمال رسیده، و عیناً مانند پیران جهاندیده با بصیرت و دور اندیشی بامور رسیدگی می کند.

بهمین جهت از دیر زمانی او را در مجالس قضاء و داد رسیش شرکت می داد، تا نیروی فکریش قوت یافته، و رأیش محکم گردد، سلیمان نیز با علاقة فراوانی در مجالس قضاء پدر حاضر می گشت تا از پدر آرائی محکم فرا گرفته و بعدها در روشنی نور آن مشکلات مملکت و دقائق امور را حل کند.

در یکی از مجالس قضاء و دادرسی داود ( نشسته و فرزندش سلیمان در کنارش قرار گرفته بود، دو نفر متداعی مراجعه کردند، یکی گفت: من زراعتی داشتم که نزدیک بود آنرا درو کنم، و آن چنان بود که از جهت پر باری چشم هر بیننده ای را خیره می ساخت، گوسفندان این مرد در آن افتاد و این مرد نه قبلاً آن ها را حفظ کرده و زمامشان را بدست چوپانی سپرده بود، و نه وقتی زرع مرا پامال کردند بیرونشان کرد، و در نتیجه زراعت مرا نابود کرده و چیزی از آن باقی نگذاشتند1.

صاحب گوسفند هم گفته او را انکار نکرد، و علیه او دلیلی نیاورد، و معلوم است که داود ( بنفع صاحب زرع حکم کرد و قضیه خاتمه یافت.

حکم داود ( این بود که صاحب زرع گوسفندان طرف دعوی را که برابر با خسارت زراعتست بعنوان تقاص از زرعش، بجرم این که شبانه گوسفندان خود را بدون چوپان رها کرده بگیرد.

اما کودک خردسالش سلیمان که خدایش علم و حکمتی داده و از آغاز این مرافعه دقیقاً در آن فکر می کرد، ناگهان از جای برخاست، و مهر سکوت را شکسته و در مقام خورده گیری بر آمده گفت: غیر این حکم، حکم دیگری است عالی تر و عادلانه تر2.

مراجعه کنندگان از جرأت این کودک به شگفت در آمدند سکوت کردند تا ببینند دنبالة حرفش چیست، سلیمان سپس گفت: گوسفندان را باید بصاحبان زراعت داد تا از شیر و پشم و نتایج آن ها استفاده کنند، و زراعت را بصاحبان گوسفند سپرد تا مسترد دارند، و هر یک بسر وقت ملک و مال خود برود، این حکم نه باعث خسارت و ضرر یکی از دو طرف دعوی است، و نه مایة درآمد و غنیمت طرف دیگر، و بعدالت و انصاف نزدیک تر است، از همین جا نبوغ و فوق العادگی سلیمان ظاهر شد، و همه فهمیدند که او جانشین پدر خواهد گردید.

سلیمان ( و بلقیس

سلیمان بن داود ( تصمیم گرفت بیت المقدس را در شام بنا کند، تا وسائل عبادت را آسان کرده و با این عمل بسوی خدا تقرب جوید، با همتی چون کوه دست بکار شد و بسرعت هر چه تمامتر پی ریزی آنرا تمام و سپس به بنای آن پرداخت و بنائی شامخ بالا برد1، وقتی از این کار بپرداخت دلش آسوده گشت، ولکن آرزوی دیگری باز دلش را مشغول می ساخت، و آن زیارت خانه خدا و ادای فریضة حج بود باید با جمعیتی انبوه این کار را هم انجام دهد.

سلیمان ( بقصد حرم کعبه خیمه بیرون زد، و پس از رسیدن بآنجا مدتی اقامت گزید، وقتی نذرش را بپایان رسانید، بار سفر بسوی سرزمین یمن بربست، و بشهر صنعا در آمد، تصمیم گرفت در آن سرزمین آبی جاری سازد، همة پستی ها و بلندی ها را وارسی کرد، اثری از آب ندید، و از این جهت ناراحت شد.

«و تفقّد الطیر فقال ما لی لا أری الهدهد أم کان من الغائبین لا عذَّ بنّه عذاباً شدیداً أو لأذبحنّه أو لیأتینّی بسلطان مبین»2

در میان پرندگان بجستجوی هدهد در آمد تا او وی را بآب راهنمائی کند، و بگوید در زیر چه قسمت از زمین و در عمق چند متری آب هست، ولکن از او هم خبری نیافت، و معلوم شد که او غیبت کرده، سوگند یاد کرد که او را شکنجه داده و یا


دانلود با لینک مستقیم


قصص قرآن 2 144ص

دانلود مقاله کامل درباره حضرت سلیمان علیه السلام

اختصاصی از فایل هلپ دانلود مقاله کامل درباره حضرت سلیمان علیه السلام دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 8

 

حضرت سلیمان علیه السلام

حضرت سلیمان یکی از پیامبران الهی است که از طرف پروردگار در این دنیا دارای حکومت و سلطنت بسیار وسیع و با عظمتی بود تا آنجا که چنین سلطنتی برای هیچکس بعد از او پیدا نشد. مجموعه امکانات و توانمندی حکومتی حضرت سلیمان آنچنان بی نظیر و چشمگیر بود که به فرموده امیرالمؤمنین علیه السلام ( اگر کسی راهی برای زندگانی جاویدان در این دنیا می یافت و می توانست با مرگ مبارزه کند این شخص حتما سلیمان بن داوود بود چرا که خداوند حکومت بر جن و انس را همراه نبوت و مقام بلند قرب و منزلت الهی به او عطا کرده بود ) در آیات فراوانی از قرآن کریم نام او برده شده است و نیز نام شخصی که وزیر و خواهرزاده او بوده است به صورت غیر مستقیم مطرح شده است، این شخص نامش آصف بن برخیا می باشد که وزیر حضرت سلیمان بوده و خود دارای مقام والائی است و به تعبیر قرآن از علم الکتاب بهره ای داشته است در ماجرای آوردن تخت بلقیس ملکه سبا از یمن به فلسطین، آصف بن برخیا به حضرت سلیمان گفت که من می توانم در کمتر از چشم بر هم زدنی این کار را بکنم و این کار را انجام داد .

حضرت سلیمان علیه السلام، فرزند و جانشین حضرت داود علیه السلام و از انبیای بزرگ الهی در میان قوم بنی اسرائیل بود. وی همانند پدرش علاوه بر مقام نبوت، حکومت و سلطنت نیز داشت. مورخان نوشته اند که سلیمان در سیزده سالگی به جانشینی پدر انتخاب شد. این انتخاب بر عالمان و عابدان بنی اسرائیل سنگین آمد و آنها زبان به انتقاد گشودند، ولی مدتی بعد، بر خلاف انتظار، وی را پیامبری رئوف، سلطانی عادل و حکمرانی فرزانه یافتند و از رفتار خود پشیمان شدند. بخش هایی از زندگانی این پیامبر بزرگ الهی در قرآن کریم و اخبار و روایات اسلامی بازگو شده است. در قرآن کریم، 17 بار از سلیمان نام برده شده و آمده است که سلیمان پیامبر علم و حکمت بود که جن و انس و پرندگان و حیوانات و باد و حتی شیاطین مسخر و تحت فرمان او بودند. خداوند به او منطق الطیّر و زبان فهم حیوانات را ارزانی فرمود و او با هدهد و مورچه سخن می‌گفت. داستان هدهد و سلیمان و سلیمان و مور در قرآن ذکر شده است. همچنین از قضاوت خردمندانه او درباره از بین رفتن علف‌های تاکستان مردی از بنی اسرائیل به وسیله گوسفندان مردی دیگر، سخن به میان آمده است.( قضاوت سلیمان ). می‌گویند وی انگشتری داشت که اسم اعظم بر آن نقش بسته بود و بسیاری از کارها را با آن سامان می‌بخشید. در تاریخ و ادبیات از انگشتر سلیمان سخن های زیادی گفته شده است. از دیگر حوادث زندگی این پیامبر بزرگ، ماجرای او با ملکه سبا و نیز بنای ساختمان بیت المقدس است. حضرت سلیمان سرانجام در 55 سالگی در حالی که بر عصای خود تکیه داده بود و از درون قصر به رژه لشگریان خود می‌نگریست، جان به جان آفرین تسلیم کرد، و مدتی اینچنین پا بر جا بود تا اینکه موریانه‌ای عصای وی را جوید و پیکر بی‌جان سلیمان نقش بر زمین شد. او را در بیت المقدس در کنار قبر پدرش به خاک سپردند.

قصه حضرت سلیمان

حضرت سلیمان (ع) از بلقیس خواستگارى کرد و بلقیس گفت: اگر مى‌خواهى من با تو ازدواج کنم باید تمام پرندگان، بالاى سرم سایه بیندازند. او نیز پذیرفت. زیرا تمام چرنده‌ها و پرنده‌ها زیر فرمان او بودند. بلقیس گفت: صیغه عقد جارى نمى‌شود تا اینکه همه حاضر شوند. حضرت سلیمان دستور مى‌دهد که همه حضور یابند. همه پرندگان حاضر مى‌شوند. الّا پرنده‌اى به‌نام شوبى (خفاش) که حاضر نشد بیاید. به او گفتند، چرا نمى‌آئی؟ او گفت، من احترام حضرت سلیمان (ع) را دارم ولى براى چه بیایم اما چون بلقیس ایراد گرفته است من نمى‌آیم. من از زنان وفائى ندیده‌ام به همین علت نمى‌آیم. به او گفتند: چگونه این حرف را مى‌زنی؟ گفت: پس قصه مرا گوش کنید که در مورد بى‌وفائى زنان است. فرستاده سلیمان که هدهد بود گفت: من هم قصه‌اى از وفادارى زنان خواهم گفت تا ببینم قصه کدام یک بهتر است اگر داستان من خوب بود بیا و به حضور سلیمان برو.

شوبى (خفاش) قصه‌اش را این‌طور شروع کرد که در زمان‌هاى گذشته یک دخترعمو و پسرعمو با هم زندگى مى‌کردند و هیچ مشکلى نداشتند و با هم شرط کرده بودند که هر کس زودتر بمیرد دیگرى ازدواج نکند. هر دو قبول کردند. بعد از مدتى مرد مى‌میرد و زن از شدت ناراحتى هر شب بالاى قبر شوهرش مى‌رود و گریه مى‌کند و فانوس کوچکى نیز همراه با خود برمى‌دارد و هر شب این کار را انجام مى‌دهد. از قضا دزدى از زندان فرار مى‌کند. نگهبانانى که او را دنبال مى‌کنند به قبرستان مى‌رسند. مى‌بینند وسط قبرها نورى است. جلوتر که مى‌روند مى‌بینند زنى است که بالاى قبر نشسته گریه مى‌کند و فانوسى در کنار اوست. از او مى‌پرسند، چرا گریه مى‌کنی؟ و زن قصه را براى آنها مى‌گوید که شوهرم فوت کرده و پسرعمویم بوده است و من آنقدر گریه مى‌کنم تا من نیز بمیرم. مرد به او گفت: این حرف‌ها چیست خودت اگر مرده بودى شوهرت بعد از چهلم مى‌رفت و زن مى‌گرفت. اگر من دنبال دزد نبودم خودم به خواستگارى تو مى‌آمدم. برو به خانه‌ات.

این کارها چیست که تو مى‌کنی؟ زن به او گفت: مى‌دانى چه کار بکنیم؟ بهتر است مرده شوهرم را از قبر درآوریم و اینجا بگذاریم تا هم فکر کنند دزدى که فرار کرده این مرد است که حال مرده است. مرد نیز قبول کرد و مرده را از خاک بیرون آوردند. وقتى مرده را از خاک درآوردند نگهبان گفت: ولى آنها باور نمى‌کنند، چون سر دزد تراشیده بود زن گفت: اینکه کارى ندارد و تمام موهاى شوهرش را کند، نگهبان گفت: بر پشت دزد علامت داغ بود. آن را چه کار کنیم؟ زن گفت: ناراحت نشو با آتش فانوس پشت او را داغ مى‌کنیم. به هر حال مرده را برداشتند و به داروغه دادند و گفتند: این دزدى است که فرار کرده است. زن نیز چند روز بعد به نزد آن نگهبان رفت و گفت: الوعده وفا. تو قول داده بودى که با من ازدواج کنى نگهبان گفت: این مرد پسرعموى تو بود به او رحم نکردى و به‌خاطر وعده ازدواجى که من به تو داده بودم آن بلا را سرش آوردی. حال من که با تو غریبه هستم با تو ازدواج کنم؟ زن دید علاوه بر اینکه او سر قول نایستاده است بلکه معلوم نیست چه بلائى بر سر جنازه شوهرش آمده است.

هدهد گفت: تو درباره بى‌وفائى زنان داستانى گفتى و من هم برایت داستانى از وفادارى زنان مى‌گویم و شروع به تعریف کردن قصه‌اش کرد به این شرح:

در زمان‌هاى قدیم جوانى زندگى مى‌کرد که بسیار متدین بود و هر چه خانواده‌اش اصرار کردند که چرا زن نمى‌گیری؟ مى‌گفت: من زنى مى‌خواهم که داراى اخلاق و رفتار خوب باشد. اخلاقش با من بسازد و با دین و ایمان باشد. من چنین دخترى را مى‌خواهم. خانواده‌اش نیز آنقدر گشتند تا دخترى را که مناسب پسرشان بود پیدا کردند و او را به عقد پسر درآوردند. مدتى گذشت. روزى دختر به پسر گفت: تو کار و بارى نداری؟ مرد جواب داد: کارم تجارت است و مال مى‌فروشم ولى از وقتى عروسى کرده‌ام دلم نمى‌آید تو را تنها بگذارم زیرا دلم براى تو تنگ


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله کامل درباره حضرت سلیمان علیه السلام

تحقیق و بررسی درمورد دریاچه تخت سلیمان 6 ص

اختصاصی از فایل هلپ تحقیق و بررسی درمورد دریاچه تخت سلیمان 6 ص دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 5

 

دریاچه

از: لوتار، آرنو، ویلکه

ازدریاچه تخت سلیمان در قرن چهارم میلادی نامبرده شده است. در صومعه« واتوپدی » در« آتوس » دستنویسی حفظ می شودکه در آن از یک افسانه ریشه گرفته از ارمنستان گزارش شده است.«ابودلف» نیز در قرن دهم از این افسانه یاد میکند. بر اساس این افسانه هرمز پادشاه ایران فرستاده ای با روغن مقدس و کندر به بیت اللحم می فرستد. چون پیشگویان و ستاره شناسان با تعبیر وتفسیرستارگان به او خبر تولد بچه ای را می دهند که معجزه می کند و برای تغییر و تحول جهان تصمیماتی اتخاذ مینماید. فرستاده سفرش را با ستارگان تطبیق می دهد و این سفر هفت ماه طول می کشد او بچه ای را در غاری پیدا می کند و آنچه را که پادشاهش هدیه کرده است برای بچه می برد. مریم مادر بچه به منظور تشکرکیسه ای از خاک مقدس پر می کند وبه او می دهد تا آن را با خود به ایران ببرد. هنگامی که فرستاده به نزدیک محل تولد میرسد ضعف بر او غلبه می کند و به ناچار خود را با آخرین نیرو به در یاچه معجزه دهنده می رساند. در آنجا کیسهای را دفن کرده و در می گذرد. درباره دریاچه گفته میشودکه هر هزار سال یک بارباید باکره ای در آن استحمام کند وبا قدرت زرتشت پسری به دنیا آورد که موبد موبدان شود. هرمز سه سال در انتظار فرستادن مفقودش می ماند، سپس کسانی را برای گرفتن خبراعزام می کند یکی از آنان کنار دریاچه مقدس میرسد و کیسه کوچکی را می بیند که به شکلی مرموزاز زیر زمین می درخشد. روز بعد بقایای جسد فرستاده را می یابد وتمام موضوع را به پادشاهش گزارش می نماید. شاه پس از اطلاع از این واقعه، دراین محل آتشکده بزرگی بنا می کند.

در قرن دهم میلادی دریاچه مرکز یک شهر می شود. در این گزارش همچنین ذکر شده است که در یاچه عمقی غیر قابل اندازه گیری دارد و هرگز خشک نمی شود.

البته روشن به نظر نمی رسد که در یاچه روی تخت سلیمان همان در یاچه ای باشد که در گزارش های ارمنی « هفت آسیاب » را به کار می انداخته است. این گزارش ها مربوط به قرن هشتم میلادی هستند و محل دریاچه را دقیقا توصیف نمی کنند.

حمداله مستوفی در قرن چهاردهم میلادی می نویسد که دریاچه روی تپه به اندازه ارتفاع تپه عمق دارد. آبش هرگز سر ریز نمی کند و با وجود اینکه هفت آسیاب رابه کار میاندازد هرگز کم نمی شود.

در قرن نوزدهم میلادی « سر روبرت کرپورتر » ، «اچ . سی . راولینسون » و « هتوم شیندلر » توصیفاتی در مورد این دریاچه عرضه داشتند. « کارل ریتر » نیز در سال 1840 آن را برکه کوچک بیضی شکلی توصیف می کند که به گفته اهالی محلی عمقش نا معلوم است.

رنگ آب دریاچه را مانند قرن دهم میلادی، سبز زبرجد و بسیار زلال توصیف می کنند. « ریتر » از یک کانال کوچک به عرض و عمق پا در سمت شرق صحبت می کند که مثل آبشار از روی دیواره تپه مرتفع به کف دره فرو می ریزد. « کلنل مونتیت » عمق دریاچه را با شاغول تا حد 400 پا اندازه گیری کرد و به کف دریاچه دست نیافت. اهالی محلی در قرن نوزدهم اطمینان دارند که لبه دریاچه سال به سال بلندتر می شود. از یک منبع گاز که آب این دریاچه را بالا می فرستد ، صحبت می کند.

طبق اندازه گیری یکی از خوانین افشار در قرن نوزدهم ،عمق دریاچه باید 40 زراع باشد. در اینجا نیز صحبت از دو جوی آب است و موضوع دیگر اینکه آب دریاچه حتی با باز کردن جویهای متعدد باز هم کاهش نمی یابد.

هیأت آمریکایی در سال 1937 از دو جوی آب و نا معلوم بودن عمق دریاچه گزارش می کند.

نتیجه اندازه گیری عمق دریاچه توسط ما با شاغول،از لب دریاچه بین46 تا 49 متروعمیق ترین نقطه آن از وسط دریاچه در بخش شمالی دریاچه،64 متر بوده است. در یک نقطه در بخش شمالی ، دریاچه 112 متر عمق داشته و ما در این اندازه گیری دو شاغول از دست دادیم. وجود یک حفره عمیق به قطر دو متر در این نقطه به نظر حتمی است. عمق دریاچه نزدیک این حفره 62 متر بود و شانس با ما یاری کرد تا توانستیم آن را بیابیم . اندازه گیری مجدد آن حدود پنج ساعت طول کشید، چون یافتن حفره کار بسیار سختی بود.

دریاچه در حال حاضر دارای دو جوی آب است که یکی از آنها در شمال با عمق 17 و عرض 40 سانتیمتر ودیگری در جنوب با عمق 14 و عرض 40 سانتیمتر قرار دارد.جدا از آنها بریدگی های زیادی در لب دریاچه است که نشان میدهد در گذشته جویهایی در بالای سطح آب وجود داشته است . بر این اساس سطح آب در آن زمان 75 سانتیمتر بالا تر از حد امروز بودهو پنج جوی آب داشته است . در حال حاضر یک جوی آب دیگر وجود دارد که 15 سانتیمتر بالاتر از سطح فعلی است.

مطمنا ابن جویها نمی توانند وجه تشابهی با جویهایی داشته باشند که در گذشته هفت آسیاب را به کار می انداخته است. برای تشخیص آنها عملیات غواصی انجام گرفت و نتیجه این شد که دریاچه در زیر سطح آب کاملا شکل دیگری داشته است. همان گونه که تصویر چهار نشان میدهد لبه های دریاچه بر اثر رسوبات پیش آمدگی پیدا کرده است. این لایه رسوبی در بالای سطح آب به طور متوسط نود سانتیمتر ضخامت دارد ودر درون دریاچه حدود 20/1 متر پایین رفته است. این پوشش سپس به صورت افقی تا حد دیواره عمود دریاچه بسط یافته است. در این دیواره عمودی هفت جوی آب به قطر 50/1 متر


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق و بررسی درمورد دریاچه تخت سلیمان 6 ص